سلام عزیزای دلم حالتون چطوره
من اومدم بعد چندین ساعت تاپیک نگذاشتن چون نتونستم گوشی دست بگیرم
من دیروز ساعت حدود یک بعدازظهر رفتم بیمارستان بستریم کردن کیسه آبم سوراخ بود بعد کم کم دیگه امپول فشار و اینا بهم زده بودن شبش ساعت 23:25دقیقه بچمو بغل گرفتم خداروشکر 🤲😭
خیلی درد کشیدم بعضی اوقات نفسم میرفت چند بار درحین زور زدنام داشتم بیهوش میشدم ک مامانم میرفت همه پرستارارو صدا میزد
چون دو سه تا پرستار یکم اشنا بودن تونستم مامانمو بیارم پیش خودم تا اخر زایمان و ماما همراه هم داشتم خداروشکر البته ماما همراه خودم رفته بود استان و نیومد یکی دیگه گفتم بیاد
من ساعت 1 ک رفتم یک سانت رحمم باز بود
بعد چند ساعت گفتن 2سانتی بعد گفتن 4 سانت شدی بعد گفتن 6 بعد گفتن 8 بعد دیگه زور زدنا شروع شد خیلی سخت بود
حتی برشی ک زدن بهم و بخیه زدن همشو فهمیدم و احساس سوزش داشتم الانم نمیتونم بشینم زمین بخدا ولی فقط صدای دخترم ک میومد به فکر بخیه نبودم🥲
ارزششو داشت ولی سخت بود🥹❤
الانم فرشته کوچولوی خونمون خوابیده منم تونستم بیام تاپیک بزارم

۱۰ پاسخ

مبارکه عزیزم

ای جانم خداروشکر بلاخره زایمان کردی بلاخره ب هر سختی ک بوده الان کوچولوت بغلته😍🥺🫀

من نه ونیم صب فشار زدن دوازده و نیم ظهر دنیا اومد🫠

عزیزه دلم از تا یازده شب دردکشیدی🥲

مبارک باشه عزیزم انشاالله همیشه سالم وسلامت باشین

مبارکت باشه عزیزم

بسلامتی عزیزم خدا برات نگهش داره
کدوم بیمارستان زایمان کردی

درد رو از ۱ تا ۱۰۰ چقدر بهش نمره میدی؟

خداروشکر عزیزم ک خودتو بچت دوتاتون خوبین و سلامت ایشالاکه قدمش خیر باشه

عزيزم مبارك باشه قدمش بسلامتي😍😍

سوال های مرتبط

مامان آوین بلا💋👀 مامان آوین بلا💋👀 ۱ ماهگی
من اون روزی ک گفتم زنگ زدن از بیمارستان و میرم بستری بشم رفتم و کار های بستریم انجام شد دیگه تا کارا انجام شد ساعت ۶ و ۷ بود ... اون موقع اومدن لباس بهم دادن و سرم فشار و اینا وصل کردن و تا یکی دو ساعت حالم خوب بود ولی یکم درد داشت سراغم میومد . ساعت ۸ و نیم و ۹ دردام شروع شد شدید شدن پرستار گفت میخوای ماما همراه بگیری منم انقد درد داشتم از خدام بود یکی پیشم باشه چون داشتم دیوونه میشدم توی اون اتاق تک و تنها
چند دیقه یبار هم میومدن معاینه ام میکردن ک اذیت میشدم خیلی ...
دیگه ماما اومد و ورزش هارو باهام شروع کرد ک خیلی سخت بود موقع درد اون ورزش هارو انجام بدی ... ولی به زور هم ک شده بود همراهی میکردم ...
اون شب ۹ نفر پشت سر هم زایمان کردیم همین کارو سخت تر کرده بود چون وقتی من ده سانت باز شدم مامام گفت زور نزنی فعلا تا بریم اتاق زایمان ..
خلاصه ک رفتم اتاق زایمان و انقد درد کشیدم و زور زدم ک نفسم داشت بند میومد واقعا
دکتر گفت پوست دهانه رحمش کلفته بچه بیرون نمیاد به زور و بدبختی دیگه آخرش برش زدن و دنیا اومد اون لحظه کل درد هام تموم شدن بعدش هم بخیه زدن ک یکم درد داشت ولی خب قابل تحمل بود ...
بعد ک بخیه ها تموم شدن لرز بدی داشتم انگار ک داشتم میمردم تموم بدنم میلرزید .. بعد از لرز هم تب کردم تا صبح
دیگه خلاصه فرداش ساعت ۱۱ ترخیص شدم و تمام
مامان جوجه🤰🏻🩷👼🏻 مامان جوجه🤰🏻🩷👼🏻 روزهای ابتدایی تولد
خانوما من نمیتونم کل پروسه ی زایمان رو تعریف کنم چون بچم زود زود بیدار میشه از خواب و تا بغل نگیرم و راه نرم اروم نمیشه شیر هم بخوره اروغشو بگیرم نمیخوابه
الان یکم خوابیده ک منم اومدم تاپیک گذاشتم
ان شاءالله هروقت تونستم میذارم تجربمو
ولی به نظرم اصلا نباید استرس داشت
اولاش خیلی استرس داشتم وگرنه خیلی زودترم بدنیا میومد دخترم
موقع هایی ک ماما بهم میگفت زور بزن جوری زور میزدم ک کلا گلوم خشک میشد ولی جیغ کم زدم تا تونستم جیغ نزدم
احساس مدفوع داشتم و به ماما گفتم بزارم برم دسشویی چندین بار گذاشت برم بعدش نذاشت گفتن تا مدفوع نکنی سر بچه نمیاد و بیشتر اونایی ک طبیعی میارن اینجوری میشن
منم خیلی خجالت کشیدم ولی خب خودش هی میگفت مدفوع داشتی مدفوع کن تا بچت بدنیا بیاد چون کامل توی لگنم بود و کیسه اب کلا پاره شده بود و خون هم داشتم گفتن زور نزنی اکسیژن بهش نمیرسه
دیگه خلاصه منم تا تونستم زور زدم زیادم زور زدم خیلی اذیت شدم ولی وقتی بچه دراومد خیلی سبک شدم
شاید باور نکنید ولی من ک تا 40 هفته رحمم بسته بود و سفت بود وقت انقباض زور میزدم کلا سرش اومد و ماما میگفت سرشو با موهاش میبینم
بچه م ک بدنیا اومد بعد حدود یک دقیقه جفتمم بیرون اومد بعد دیگه کم کم شروع کردن به بخیه زدن برام هم از داخل بخیه خوردم هم از بیرون حتی نمیتونم بشینم ولی خب ارزششو داشت 🥹
استرس نداشته باشید اونایی ک قراره زایمان کنید وگرنه دیرتر زایمان میکنید
مامان جوجو مامان جوجو ۴ ماهگی
پارت ۲ زایمان طبیعی 🥲
همون ماما ساعت ۹ اومد آمپول فشارمو زد تا ۹ و ربع دردام کم کم خیلی خفیف شروع شد اولاش دردام هر ۱۰ دقیقه یکبار بود بعدش ساعت ۱۰ معاینه شدم یک سانت و نیم بودم و دردم هر ۵ دقیقه یکبار شد تا ساعت ۱۱ ۲ سانت شدم و دردام هر ۲ دقیقه یا ۳ دقیقه بود دیگه تا ساعت ۱۲ دردام اصلا مکثی نداشتن و اومدن معاینه کردن گفتن ۲ سانت تحت فشاره آمپول فشار خاموش کردن و گفتن دیگ از الان به بعد فقط دردای خودته ساعت یه ربع به ۲ بود ک بازم معاینه شدم البته درد شدید داشتم و ۳ سانت بودم دیگه دردام هی بیشتر می‌شد ساعت ۲ و ۴۰ دقیقه بود صداشون زدم گفتم من درخواست ماما همراه میخام دیگه تحمل این همه درد ندارم و بازم معاینه شدم ۵ سانت باز بودم ک گفتن هزینه الکی نده تا یه ساعت دیگه زایمان میکنی نصف راه اومدی و کیسه آبم رو ترکیدن واسم ولی بعد از هر معاینه من خونریزی داشتم
ساعت ۴ و نیم من احساس مدفوع داشتم میخواستم برم دستشویی ولی گفتن رو تخت کار خودتو بکن لگن درد شدید داشتم وقتی دردم میگربت تمام بدنم به لرزش میوفتاد بعد ساعت ۴ و ۴۵ دقیقه شب واسم گاز بی حسی آوردن ک بتونم درد تحمل کنم و معاینه شدم ۹ سانت بودم تو همین لحظه فهمیدن صدا قلب بچه ام اف کرده زود اکسیژن بهم وصل کردن و گفتن نفس عمیق بکش تا اینکه صدا قلب بچه ام درست شد
ادامه پارت بعدی🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️
مامان لیمو مامان لیمو ۱ ماهگی
مامان هایان مامان هایان ۴ ماهگی
سلام خوبید من 23 تیر ماه بستری شدم 24 ساعت 6 عصر زایمان کردم می‌خوام تجربه مو بگم
اول از اینکه خیلی زایمان سختی داشتم
من با قرص دارو دردام شروع شد خوب بعدش تا 5 سانت تونستم تحمل کنم بعد از از گاز استفاده کردم ت بیمارستان تا 10 سانت ک فول شدم هیچ دردی احساس نکردم فقط یکم احساس دشویی بزرگ داشتم اونم بعد ک خواستم برم سرویس دکترم نذاشت گفت بچه آن داره میاد زور بده ت تخت تا 10 دقیقه زور دادم بی فایده بود رفتیم اتاق زایمان ک‌ آنقدر زور دادم طاقت نداشتم دیگه بعد دکتر برش زد چند بار با زور و فشار شکم بچم به دنیا اومد ولی اصلا گریه نکرد با ترس دکترم و پرستار ها پیش من رفتند سمتش نمی‌دونم چی بود به دهنش و بینی اش زدند چند تا سیلی هم به باسنش گریه کرد دیگه بند ناف شو بریدند خون از بند ناف گرفتند بردنش منم بعد چند دقیقه بعد جفتم دکتر در آورد بی حسی زد بخیه زد ولی چون برشی که خورده بودم خیلی زیاد بود بیحسی که زدند بعد چند دقیقه اثرش رفت احساس میکردم باز هم بهم گاز دادن. گذاشتم رو دهنم تا اتمام دیگه چیزی احساس نکردم خوابم میومد. خلاصه بعد نیم ساعت اونجا اتاق زایمان نگهم داشتم ببینم سر گیجه چیزی دارم چون نداشتم بردنم بخش بچه ام ک چون مدت بیشتری ت کانال زایمان مونده بود دچار تنگی نفس شده بود بعد 3 ساعت نیم ک بچم دستگاه رفته بود آوردم پیشم
مامان لیانا مامان لیانا ۷ ماهگی
۱۰ ب خاطر حال بدی ک داشتم اسهال و استفراغ داشتم بچه تکون نمی‌خورد رفتم بیمارستان گفتن قلبش خیلی ضعیفه معاینه کردن گفتن برو خونه فردا بیا
فرداش از صبح دل درد گرفتم هعی می‌گرفت ول می‌کرد تا افطار،ک دیگه رفتم بیمارستان ولی بستری نمیکردن نوار قلب از بچه گرفتن گفتن خیلی تکون میخوره نوشابه بخور راه برو و بیا تا دوباره نوار قلب بگیریم و ۱ سانت باز شدی
رفتم پله و راه رفتم و دوباره رفتم معاینه ک کرد گفت کیسه آبت پاره شده الان باید بستری شی ۲ سانت ولی باز شدی. ساعت ۱۰ شب بستری کردن تا ساعت ۱۱ گفت تازه ۳سانت باز شدی و امپول فشار زدن ک دردام تا ۱۲ خیلی بیشتر شد
۱۲ و ربع ک شد ۵ سانت باز بودم ولی بچه داشت بدنیا میومد و گفتن فولی من اصلا جیغ نمیزدم و سعی کردم بیشتر زور بزنم تموم توانم گذاشتم واس زور زدن
ک ۱۲ونیم بچه داشن فشار میورد دکتر گفت دیگ زور نزن ولی نتونستم و بچه بدنیا اومد ولی چون زور اضافه زدم و دهانه رحم ۵ سانت فقط باز بود پاره شد و بخیه زدن
مامانی گلی ک میخاید زایمان کنید سعی کنید جیغ نزنید ک دیگ‌توانی واسه زور زدن نداشته باشید
مامان الینا 💖 مامان الینا 💖 ۲ ماهگی
تجربه زایمان (پارت 2)🌺
دیگه سات حدودا یک و نیم دو بود، بهم ناهار دادن گ گفتن بخور تا بعد آمپول فشار شروع کنیم، خلاصه بعد ناهار آمپول فشار بهم زدن اولش اونم خیلی اثر نکرد، انقباض داشتم ولی دردم در حد همون پریودی بود، ان اس تی گرفتن و گفتن خوبه انقباض ها داره منظم میشه منم درخواست ماما همراه داده بودم که گفتن دهانه رحم 4سانت بشه هماهنگ میکنیم بیاد ورزش هارو شروع کنه، منم تو این مدت دردام داشت بیشتر و بیشتر میشد، دباره معاینه کردن که گفتن 3 سانتی، دیگه داشت گریم میگرفت بهم گفتن زایمانت ساعتای 11،12 شب میشه، من خودم برا چند ساعت درد کشیدن آماده کرده بودم و با هر انقباض با خودم میگفتم الان سه سانته انقدر درد داره تا شب من چیکار کنم😭😭(همزمان با آمپول فشار بهم مسکن تزریق میکردن که بیشتر گیج میشدم ولی رو دردا اثر نداشت تا انقباض قطع میشد میرفتم تو چُرت😂)
دوسه ساعت بعد معاینه کرد و گفت 4 سانت شدی سریع هماهنگ کردن برا ماما همراه، همراهیم فیش ماما همراه واریز کرده بود و بهم گفتن ماما تو راهه داره میاد، من دیگه داد میزدم از درد،، 😖😩
ساعت حدودا مامای بیمارستان اومد بهم سر بزنه که دستش گرفته بودم و میگفتم توروخدا یه کاری کن دارم میمیرم، گفت باشه الان برم زنگ بزنم ببینم ماماهمرات کجاس، یک لحظه احساس کردم یه چیزی داره بهم فشار میاره، به ماما گفتم داره زور میاد، معاینه کرد و با تعجب دهانه رحم ده سانته و داری زایمان میکنی😳 سریع زنگ زدن ماما همراه کنسل کردن و زنگ زدن دکتر که بیاد، سریع اومدن منو بردن اتاق زایمان، من شدیدا درد و فشار داشتم، که بهم میگفتن زور نزن سعی کن نفس عمیق بکشی تا پاره نشی ولی دست خودم نبود
مامان محمد علی مامان محمد علی ۵ ماهگی
سلام مامانا میخام تجربه زایمان طبیعی مو براتون بزارم تا استرستون کم بشه
من شب عید غدیر دعا کردم زودتر بچمو بغل بگیرم صبح عید ساعت ۹ با درد توی کمرم بیدار شدم فک کنم ی ساعتی درد داشتم ولی خواب بودم متوجه نشدم بعد بلند شدم رفتم حموم یکم کارای خونه رو کردم حدود یک ساعت هی دردا رو چک کردم ک کم میشه یا زیاد ک دیدم ادامه داره ساعت ده و نیم رفتم دستشویی ک لک قهوه ای با ی مخاط سفید یا سبز مانند دیدم ترشح دهانه رحم بود تا دیدم فهمیدم وقتشه زود رفتم خونه مامانم ک دو کوچه بالاتره صبحونه خوردم و منتظر شدم دردام منظم تر بشه کم کم دردام زیاد شد اولش هر ۱۰ دقیقه بود ولی کم کم شد هر ۵ دقیقه ساعت ۳ بود ک مامانم گفت بریم بیمارستان ولی من هنوز نمیخاستم برم میخاستم شب برم ک دیدم دردام زیاده اخر ساعت ۴ بیمارستان بودیم معاینه کردن ۷ سانت باز بودم خیلی خوشحال بودم فک کردم نهایت ۲ سانت باشم ک منو فوری بردن رو تخت زایمان خابودن دکترو زنگ زدن بیاد بعد ساعت ۵ گفتن ۸ سانت شدی دیگه کیسه ابو پاره کردن
بعد پاره کردن کیسه اب دردم وحشتناک شد فقط زیر دلم میسوخت انگار با چاقو میزنن زیر دلم مثل مار ب خودم میپیچیدم ک بعد ی ربع حس مدفوع داشتم منم زور زدم یکم دردم کمتر میشد بازورایی ک میزدم خلاصه دکتر ۵و ۳۰ دقیقه رسید منم جیق زدم ک درد دارم هی زور میزم تا دکتر اومد بالا سرم بچه رو کشید ۵ تا زور زدم ک ب دنیا اومد راحت شدم بعد گفت برش پرینه نخوردی ولی ی مقدار خراش خورده بودم ک برام بخیه زد بخیه هاش اصلا حس نکردم دیگه درد نداشتم خداروشکر تموم شد
اومد وارم تجربم بدردتدن بخوره