۹ پاسخ

من خوابشو دیدم ولی یادم صورتش یادم نمونده بود😅😅

منم خواب دخترمو دیدم یه دختر تپل ومومشکی و دقیق همون هم شد🥰

من همش تواب میدیدم پسره ولی بدنیا اومد دختربود هههه

من هیچ موقع خواب واضحی ازش ندیدم ولی ابجیم دوماهم که بود خوابش دیده بود تو خواب نزدیک ۶-۷ ماهش بوده داشتم بهش غذا میدادم . الان هر دفعه دارم غذا میدم یاسینو میبینه میگه بخدا تو خوابم هم ریخت و قیافه اش همینجوری بود هم غذا خوردنش 😂

عزیزم ماشالله
منم خواب پسرمو‌ دیدم درست چهرش یادم نیست ولی تو‌ خوابم خیلی بورتر بود
قبل از اینک بدونم پسره یا دختر خواب میدیدم که پسره
حتی میگم ک چهرشو دیدم
بعد خواب دیدم ک زایمان کردم بهوش اومدم از مامانم میپرسم چند کیلوئه مامان مامانمم میگه ۲۸۰۰ بعد من تو دلم میگم وای این همه ک خودمو تقویت کردم پس کجا رفت
بعد برا زایمان من میخواسم بیحس شم هر کاری کردن ده پونزده بار سوزن زدن تو کمرم و نشد در نهایت بیهوشم کردن دقیقا وقتی بهوش اومدم گفتم مامان چند کیلوئه گفت ۲۸۹۰ 😂
خیلی خواب میدیدم تو بارداری و درست درمیومد

ای خدا هزار ماشاالله 🧿 چشم بد دور ازش

خدا حفظش کنه

اینم ۶ماهگیش

تصویر

من من دقیقا خوابشو دیدم که دارم بهششیر میدمو دقیقا همون شکلی بود

سوال های مرتبط

مامان پناه مامان پناه ۱۷ ماهگی
دوستان همسر من خیلی عصبیه همش دنبال شره واسه دعوا امشب رفتیم با خانوادم شام بیرون موقع برگشت دخترم گریه کرد رفت تو ماشین بابام اینا کلا ۳دقیقه اونجا بود بعد اومد تو ماشین خودمون شروع کرد هرچی بلد بود به منو خانوادم فحشای خیلی خیلی زشت به من داد که حالا که رفته تو اون ماشین باید تو ماشین خانواده منم بره اصلا خانوادش با ما نبودنا دخترم بیدار بود انقدر داد زد فحشای زشت داد که بچم از ترس چسبیده بود به من یهو خوابید دخترم فقط زیر سینه میخوابه ولی امشب از ترسش منو محکم چسبیده بود چند بار با سرعت زیاد زد یهو رو ترمز پیاده شد از ماشین که بیاد منو بزنه میگفت باید بذاری تو ماشین مامان بابای منم بره شروع کرد مرده هامو فحش دادن بابامو مامانمو نفرین کردن بعد میخندید به خدا دخترم از ترس غش کرده چیکار منم دارم میمیرم فقط با مردن یادم میره این اتفاقو میخوام کریه کنم بغض داره خفم میکنه اما نمیتونم هیچکاری بکنم دخترمم شیر خودمو میخوره چجوری بهش شیر بدم اخه یاد معصومیتش میوفتم که اونجوری از ترس منو چسبیده بود دلم می‌خواد بمیرم
مامان ریحانه جانم مامان ریحانه جانم ۱۰ ماهگی
روزگار انقد عجیب و غیر قابل پیش بینیه، که یه لحظه مات و مبهوت به این قلقلی کوچولو نگاه کردم، چقدر همه چیز روی دور تند افتاده؟!
نگاش کن توروخدا،شوهرم پرسید ریحانه قدش چند بود وقتی بدنیا اومد؟ گفتم 43 سانت چطور مگه گفت هیچی همینجوری.. ولی من داشتم به اون 43 فکر میکردم، به اینکه الان اندازه ی سرشانه تا وسط فاق شلوارش 43 سانت شده!! انگار حافظه ک نمیتونه به یاد بیاره که چقدر کوچولووو بود. از عروسک خرسی ای که 19 سال براش نگهداشتم تا وقتی بچه دار شدم بدم به‌ش، کوچیک تر بود. دلم پر میکشه برای شبایی که شیر مادر می‌خورد و آروم می‌خوابید. برای نوزادی هاش ضعف میرم..چقدر خام و بی تجربه بودم که میگفتم خداکنه زودتر بزرگ بشه تا کمتر اذیت بشم... آرزوی بدی کردم، کاش زمان کند بگذره... اونقدری که یه دل سیر بتونم از دیدن این روزهات لذت ببرم پاره ی تنِ خستم❤️دیگه حتی یادم نمیاد زندگیمون قبل از تو اصلا چه شکلی بوده.. تو، بهترین و قشنگترین نعمتی بودی که خدا بهمون داد، خدا با رحمتش، تورو برامون حفظ کنه صورتی ترین عشق دنیا🥺♥️
خدا همه ی کوچولو هارو برای مامان و بابا ها حفظ کنه إن شاءالله و همه اونایی که آرزوی بچه دار شدن دارن، امیدوارم شماهم به زودی یادتون بره زندگیتون قبل از بچه چه شکلی بوده، امیدوارم دغدغه تون بشه پوشک بچه. ❤️