بعد اون روز هر روز دردای ریز داشتم تا اینکه ۳۵ هفته ۳ روز بود که شب ساعت ۸دردم گرفت شدید تا ساعت ۹ چون ادامه نداشت دکتر نرفتم نصفه شب ساعت ۲تا ۳بازم دردم گرفت شوهرم گفت بریم دکتر که بازم دردم آروم شد که گرفتم خوابیدم ساعت ۵و نیم صبح با احساس خیسی بلند شدم دیدم خیسه آبم که شوهرمو صدا کردم اونم گفت اشکال نداره تا صبح همش آب بخور کیسه آب خالی نشه صبح میبرمت دکتر🤦🏻‍♀️ اما قانعش کردم که اون آبی که میخورم همش به کیسه نمیره بالاخره پاشدیم رفتیم بیمارستان اولش نمیخواستم معاینه کنن چون برا هفته ۳۶ وقت نامه سزارین داشتم اما گفتن این هفته ها هیچ دکتری سزارین نمیکنه بالاخره معاینه کردن که دوباره خیلی ازم آب رفت گفت خانوم شما کیسه آبت پاره شده باید بستری بشی که تا ساعت ۱۰همینجوری موندم که یه دکتری اومد معاینه کردو رفت پرسیدم نمیشه سزارین کنی گفت اصلا نمیشه هفتت کمه بچه بد حال بدنیا میاد خطرناکه بعدش چون درد نداشتم آمپول فشار زدن به سرم که خونریزی کردم شدید که زنگ زدن به دکتر که خودشو رسوند سرمو قطع کردن یه سرم ساده زدن که دکتر گفت اگه خونریزی قطع نشد میبرمش عمل که یکم امیدوار شدم

۴ پاسخ

اخی عزیزم، درکت میکنم منم خیلی تو زایشگاه اذیت شدم تا ک منو بردن اتاق عمل🥹

الهی عزیزم

وقتی انتظار طبیعی نداشته باشی و ب سزارین فکر کنی زایمان همینقدر برات دردناک و وحشتناک میشه😭😭منم همین شدم اخرم سزارین شدم هنوز وحشت زایشگاه باهامه

وایییییییی

سوال های مرتبط

مامان خانم لوبیا مامان خانم لوبیا ۲ ماهگی
مامان کایرا مامان کایرا روزهای ابتدایی تولد
پارت اول
ساعت ۱۱ شب بود که با دکترم تلفنی صحبت کردم طبق تمام سونو گرافی ها ۴۱ هفته بودم که گفت هرچه زودتر باید امشب بستری بشم شوهرمو و مامانمم و هل شدن و نمیدونم چیا اماده کردم و رفتیم بیمارستان که از شانس من دکتر دستش شکسته بود و ارجاعم دادن بیمارستان دیگه به زور رفتم اون بیمارستان ساعت ۱ تحویلم گرفتن و منو بردن زایشگاه معاینه کردن و گفتن یک سانت باز شدم برام سوند گزاشتن که کیسه ابم پاره شه که ساعت ۶ صبح بود سوند پر شد و بهم قرص فشار دادن که دردام شروع بشه کمکم شروع میشدن که دکتر گفت سه سانتی و تا ظهر زایمان میکنی خیلی شکمم سفت شده بود و دردام مثل درد پریودی بود ساعت ۹ صبح ماما اومد و کیسع اب اصلیو پاره کرد و منم همچنان دردم مثل درد پریودی بود ولی فاصله کم که ساعت ۱۲ اجازه دادن مامانم بیاد پبشم به خاطر اینکه سنم کمه مامانم خیلی مالشم میداد تا ساعت سه و نیم که همه قطع امید کردن که زایمان کنم و مامانم رفت پایین من دردم هنوز مثل پریودی بود که ماما اوند واسه معاینه گفتم نمیزارم من ۴سانتم به زور معاینم کرد و گفت من سرشو میبینم اگه میخوای زایمان کنی زور بزن و رفت منم شروع کردم بع زور زدن هرچی ماما رو صدا میزدم نمیومد که گفتم سرش اومده که ماما گفت وایی زود بریم اتاق زایمان که من دردام تموم شد که تا دکتر لباس پوشید و منم یه زور زدم که سر بچه اومد من ساعت ۴ و ربع فارغ شدم انشاالله همتون مثل من زایمان راحتی داشته باشد جفتو خارج کرد و ۳ تا بخیه خوردم
مامان گندم🧚‍♀️👼 مامان گندم🧚‍♀️👼 ۴ ماهگی
مرخص شدم و شد شنبه ۹ تیر آقا ما ۷ صبح رفتیم بیمارستان شوهرم کارای بستری رو انجام داد و پرونده تشکیل داد منو بستری کردن خلاصه تا کارام انجام شد ساعت شد ۱۰ صبح بهم امپول فشار زدن نیم ساعت بعدش دردام شروع شد هی می‌گرفت ول میکرد دستگاه گذاشته بودن واسه چک کردن انقباض هام و قلب بچه خلاصه درد داشتم تا ساعت شد ۵ عصر سِرُم رو قطع کردن دکتر گفت یه سرم معمولی بزنید بهش تا بلند شه ورزش کنه وقتی سرم قطع کردن دردام هم قطع شد چون هنوز وقتش نبود یه یک ساعتی من ورزش کردم باز برام سرم فشار شروع کردن باز نیم ساعت بعدش دردام شروع شد تا ۱۲ شب چند بار هم معاینه کردن ۲سانت بودم و سر بچه پایین نیومده بود گذشت ساعت شد ۱۲ شب سرم رو قطع کردن باز دردام قطع شد گفتن بخواب باز صبح سرم رو شروع کنیم خلاصه گفتن میخای خانواده ات رو ببینی میتونی بری رفتم پشت در مامانم بود با شوهرم دیدمشون یکم باهاشون حرف زدم رفتم خوابیدم شد یکشنبه ساعت صبح باز سرم فشار رو شروع کردن باز دردام شروع شد ساعت ۹ قطع کردن دردام قطع بلند شدم ورزش کردم واینا اینم بگم از رو شنبه من چیزی نخوردم نمیزاشتن چیزی بخورم فقط اب خلاصه دکتر اومد معاینه کرد دیدن همون ۲سانته پیشرفت نداشتم دکتر گفت اینجوری نمیشه واسه بچه خطرناکه ضربان قلب هم نامنظمه گفت میخام کیسه آب رو بزنم خلاصه کیسه آب رو پاره کرد یکم درد داشت باز گفت سرم فشار رو شروع کنید باز شروع کردن تا اینجا ۴ تا امپول فشار بهم زدن وقتی زدن دیگه رو بدنم جواب نمی‌داد ساعت ۱۰ونیم بود دردام شروع شد دردای واقعی خلاصه ساعت شد ۱ ظهر دردام بیشتر شد معاینه کردن شده بودم ۳سانت گفتن بلند شو ورزش کن و اینا تا باز امپول فشار شروع کنیم
مامان فرهان مامان فرهان روزهای ابتدایی تولد
سلام مامانا من بعد یک هفته تازه وقت کردم بیام از تجربه زایمانم بگم،من روز ۴ شنبه ۹ آبان ساعت ۶ صبح بدون درد و ۴۰ هفته کامل رفتم بیمارستان موسی بن جعفر برای بستری،تا کارای تشکیل پرونده رو انجام دادیم ساعت تقریبا ۸ بود که زایشگاه بستری شدم ماما معاینه کرد و زنگ زد به دکترم شرح حال داد ازش پرسیدم وضعیتم چجوریه که گفت باز نیستی بهم قرص زیر زبونی داد ولی دردام شروع نشد هر نیم ساعت یبار هم معاینه می‌کرد که ببینه فرقی کردم یا نه آخرش تو نوار قلب بچم ی مشکلی پیش اومد که زنگ زد به دکترم اونم انگار گفته بود کیسه ابشو پاره کن ببین بچه مدفوع کرده یا نه این بخشش واقعا وحشتناک بود خیلی درد کشیدم تا پاره شد جیغ میزدم و گریه میکردم کیسه آبم که پاره شد آب سبز ازم اومد ماما گفت بچه مدفوع کرده آماده کنین برای سزارین اورژانسی سریع زنگ زد به دکترم گفت و دکتر گفت تا ۱ ساعت دیگه خودمو میرسونم تو این فاصله کیسه آبم پاره شده بود انقباضات شروع شده بود همینجوری درد کشیدم تا دکتر رسیدم و رفتم عمل و با بیهوشی سز شدم🙃🙂
مامان دلوین🐣🧚🏻‍♀️ مامان دلوین🐣🧚🏻‍♀️ ۲ ماهگی
«تجربه زایمان پارت ۲👣🤱💕»

اومدیم خونه من هی درد داشتم با شدت بیشتر اما ایندفعه کمرم درد میکردو تا خود صبح نخوابیدم انقد درد داشتم که حالت سجده انجام میدادم و خوب بود چند بارم دستشویی رفتم ،و ترشح کشدار قهوه‌ای وقرمز داشتم
ساعت ۷صبح دردم خیلی زیاد بود که رفتیم بیمارستان nst گرفت
معاینه کردن گفتن همون ۲فینگری ولی دردم بیشتر بود
گفت برو ۱ساعت دیگه بیا پیاده روی و فعالیت داشته باش معاینه ی تحریکی هم انجام دادم
توی راهروی بیمارستان به کیک و آبمیوه خوردم و به کمک شوهرم پیاده روی کردم فعالیت داشتم ساعت ۸:۳۰رفتم شیفت ماما هم عوض شد دوباره معاینه کرد گفت تقریبا ۳فینگری ساعت ۱۰بیا ولی پیاده روی و ورزش های مربوط به لگن انجام بده که بستریت میکنم ،من دوباره توی راهرو
پیاده روی کردم اما به زور چون دردم خیلی زیاد بود
ساعت ۱۰بهم زنگ زدن گفتن بیا زایشگاه من رفتم معاینه کردن گفتن نزدیک ۴فینگری و بستری شدم درد داشتم هم کمر وهم زیر دلم و nst هم وصل کردن ،ما سعی میکردم نفس عمیق بکشم و داد نزنم هی معاینه میکردن که دهانه ی رحمم باز بشه ساعت۱۱ اومدن کیسه آبمو پاره کردن یه آب گرم از رفت یه حس عجیبی داشت بعداز کیسه آب دردم بیشتر شد دکتر اومد معاینه کردن گفت خیلی خوبه ۵فینگری .اومدن بهم سرم فشار زدن که دردم بیشتر بشه دردم بیشتر شده بود بعد من دستشویی داشتم اومدن nst و سرمو جدا کردن ،من رفتم دستشویی و برگشتم ...
مامان جوجم 🐣 مامان جوجم 🐣 ۲ ماهگی
ادامه...
دیگه دردم نگرفت ساعت ساعت ۳ امپول فشار زدن یه نیم ساعتی چون چند نفر حالشون بد شد بردن زایمان کنن سروم قطع کردن که منم حالم بد نشه باز ساعت ۶ونیم عصر سروم وصل کردن ساعت ۷ونیم دردای خفیف شروع شد معاینه کردن سه سانت بودم دیگه تا ساعت ۱۰ورزش کردم دردام هنوز خفیف بود ماما گفت بیا معاینه کنم معاینه کرد دیدم بقیه رو صدا زد گفت ۵سانته بچه مدفوع کرده بخاطر امپول فشار دردم خیلی کم بود بعدش سریع اومدن کیسه اب پاره کردن دردم شدید شد که تحملش نداشتم هرچی میگفتم بچم مدفوع کرده ببرین سزارین گوش نکردن یه بیست دقیقه نوار قلب گرفتن خوب نبود دیگه خودشون دیدن خطریه سریع گذاشتن رو ویلچر ساعت ۱۰و۵۵دقیقه شب بردنم اتاق عمل چون وضعیتم بد بود هنوز بیحس نشده بودم تیغ کشیدن رو شکمم جیغم بلند شد نفسم گرفت سریع امپول زدن تو سروم بیهوشم کردن موقع که به هوش اومدم تو ریکاوری بودم ازشون پرسیدم ساعت چنده گفتن ۱۲وده دقیقه دیگه نیم ساعت بعدش بردنم تو بخش تا صبح نخوابیدم از درد هرچی مسکن میزدن فایده نداشت چون سینم کوچیکه سرم نداره نمیتونستم شیر بدم بچم گریه نمیکرد ولی همش خواب بود ده ساعتم شده بود که شیر نخورده بود حتی الانم که دو روز مرخص شدم شیرخشک میدیم 🥲 من نمیتونم ازش مراقبت کنم کلا دست مامانم هس خدا کنم زودتر خوب بشم و یاد بگیرم بتونم برم خونم🥲
مامان افرا مامان افرا ۸ ماهگی
مامان توت فرنگی 🍓 مامان توت فرنگی 🍓 ۱ ماهگی
تجربه ی زایمان
پارت اول

شب سه شنبه یعنی ۳ مهر بود که بچه خیلی خودشو صفت کرده بود و من نمیتونستم بخوابم شوهرم بهم گفتش که دراز بکش شاید از صفتی در بیاد ساعت ۷ صبح بودش که من ادرارم گرفت گلاب بروتون رفتم دستشویی اومدم دیدم شلوارم خیس شد دست زدم دیدم خیسه خیسه شوهرم رو صدا کردم زنک زدیم به دکترم گفتش بیاین پیشه من بعد به خواهرم زنگ زدم گفتش که من بچه هارو دارم صبحانه میدم بفرستمشون مدرسه وسیله هارو آماده کنم بعد بیا بریم مطب دکتر من شبش رفته بودم حمام صبح دیگه نرفتم یه چیزی خوردم حاضر شدیم رفتیم دم خونه ی خواهرم ، خواهرم رو برداشتیم رفتیم طرف دکتر
دکتر معاینه م کرد گفتش که ۲ سانت بازی برو بیمارستان رفتیم بیمارستان بعد من و بستری کردن من اصلا درد نداشتم حالم خیلی خوب بود بعدش اومدن دوباره معاینه کردن گفت همون دو سا‌نتی بعدش روی اون بعدش روی اون توپا نشستم و یوگا با توپ انجام دادم 😅 اومد دوباره معاینه کرد گفت ۳ سانتی اون موقع ساعت ۷ بود با خواهرم حرف زدیم و اینا با هم گفتیم خندیدیم اینا شد ساعت ۱۰ بودش که دکتر اومد گفتش که دردی نداری گفتم نه داخل سرمم آمپول زد بعدش رفت ساعت ۱۱ بودش که من درد داشتم ولی قابل تحمل بود
ساعت ۱۱ و نیم بودش که داد میزدم یعنی انقدر درد داشتم دکتر اومد معاینه کرد گفتش که ۱۰ سانت شدی دکتر گفت زور بزن زور بزن ولی من همون موقع دردم آروم شد😂😂 دکتر گفت چرا زور نمیز
نی گفتم که درد دیگه ندارم گفتش که الان درد داشتی که گفتم نمیدونم درد دیگه ندارم دکترم همونجا وایستاد دوباره ۵ دیقه دیگه دردم گرفت گفتم درد دارم دکترم گفت زور بزن زور بزن من تا تونستم زور زدم خواهرم م بقلم بود
مامان 👶🏻♥️✨orhan مامان 👶🏻♥️✨orhan روزهای ابتدایی تولد
3 اما خب چون خونریزیم قطع شد دوباره سرم فشار زدن تا ساعت یک تونستم تحمل کنم اما بعدش وحشتناک بود همش التماس میکردم به مامانم که دعا کنه بمیرم با توپ ورزش کردم اما ساعت ۳دیگه فقط داشتم گریه میکردم و داد میزدم بالاخره ساعت ۴بعد هزار بار معاینه کردن گفتن فولی و بردنم زایشگاه که هرچی زور میزدم نمیشد یکیشونم همش میپرید رو شکمم بیشعور😒 تا اینکه بعد از چند تا قیچی زدن و داد زدن که زور بزن بچه خفه شد ساعت ۵ به دنیا اومد که هیچ علائم حیاتی نداشت همه دکترا اومدن اتاق یه آقای دکتری خدا حفظش کنه اومد داد زد کپسول اکسیژن بیارین که گفتن خرابه گفت از هرجا میتونین پیدا کنین بچه نفس نمیکشه بالاخره با کمک اون آقا بچه گریه کرد که کپسولم آوردن و من حتی ندیدمش که زود اعزارم کردن اردبیل منم همین جوری مونده بودم رو تخت که یه پرستاری داد زد مریض خونریزی داره وحشتناک که اومدن ریختن سرم حالم انقدر بد بود نمیدونم چیکار کردن که خلاصه بعدش بخیه زدن و تمام اینا برا دیروز بود امروز صبح هم مرخصم کردن هنوز بچع رو ندیدم اردبیله اینم بگم چند روز پیش تو سونو گفتن ۲۵۰۰ گرمه که دنیا اومد ۳کیلو بود سوالی بود در خدمتم ببخشید اگه بد نوشتم