دیگه خسته شدم از زندگی چند روزه پشت سر هم مهمون ب خدم و بچه تو شکمم هیچی نتونستم برسم همش سرپا بودم حتی قرصای بارداری رو وقت نکردم چند روزه بخورم شوهرمم درک نمیکنه هعی خدا یه مرگی میداد

وای خدا صبرت بده عزیزم

وای خدا یعنی چی الان چ مهمونی اونم داداشت مگه خودش درک نداره نمیدونه نمیتونی کار کنی هوفففف

بمادرت بگو بهشون بگن پاشن برن خونشون.شوهر ک درک نکنه بقیه هم درک نمیکنن.واااای خدا بهت سلامتی وقوت بده

خودتو بزن به مریضی بگو ای کمرم ای بدنم بگو شکمم درد میکنه تا یکم مراعاتتو بکنن

واقعا باورم نمیشه مهمون سه روز زن حامله با اون شکم چجوری دلشون میاد روی خوش نشون نده والا ی لباس بچه شستم امروز کمرم دیگه همراهیم نمیکنه من موندم چجوری میشینن من اگرم کسی بیاد من می‌شینم خودشون بلند میشن شوهرم هم البته اصلا نمیزاره کار کنم وقتی شوهرم پامیشه ظرف بشوره معلومه مهمون حساب کار میاد دستش

من چی بگم ک الان دقیقا دوماهه مهمون دارم ویکسره مونده خونم. یعنی زمانی ک من شکم نداشتم اندازه نخودبود اومده مهمونم الان ک شکمم نمیزاره جلوموببینم هنوزم نرفته🤦🥴

اون مهمون ک میاد باید پاشه همه کارارو کنه درکت میکنم منم خیلی اذیت شدم تو این دوران تو مهمون بازیا

عجب مهمونای بی ملاحظه ایی

اون مهمونا هم واقعا خیلی بی فکرن من از اول بارداری حتی برادرامم نمیان میگن نمیخواییم اذیت بشی یه ذره بچن 😐

کجای یزدی گلم