۷ پاسخ

منم ۶ سال فاصله ام با مامانم اینا یک ساعت بود.
صبح تا بعد نمازم نمیخوابیدم تا آفتاب میزد سوار ماشین میشدم میرفتم خونه بابام. ظهرم ساعت ۴ دوباره سوار ماشین میشدم برمیگشتم. هفته ای دوبار میرفتم. تو تایمی میرفتم و برمیگشتم که ترافیک نباشه. رانندگی اذیتم نکنه.

برای مابدون توافیک نیم ساعت چون اکثرنیمه شب میام 😅
خونواده منم میگم ولی نمیشه ک آدوم خونه زندگیش روبخاطروابستگی جابه جاکنه

واقعا ب این میگی دوری ؟؟؟؟
منی ک ۵ ساعت راه دارم و سالی دو سه بار میبینمشون چی بگم

حالا من مامانم تا پارسال پیشم بود ولی امسال رفت حتی واسش مهم نبود ک من اینجا تنهام😂😂😂😂

مامانتینا امکان اینکه بیان پیش شما خونه بگیرنو ندارن ؟
اگه شما نمی تونیین کوچ‌کنین لاقل اونا کوچ‌کنن

هفته ای یکی دوبار برو پیششون دیگ

خوب عزیزم ۱ ساعت که فاصله‌ ای نیست خودت زود زود برو

سوال های مرتبط

مامان آیهان مامان آیهان ۳ سالگی
مامانا یه چیزی بگم
من مامانم اینا بیشتر وقتا شهرستان وقتی میان تهران من همیشه به شب پسرمو از عصر میدارم خونه مامانم و با شوهرم دوتایی میریم بیرون شام میگردیم احیانا میایم خونه با خیال راحت حرکت می‌زنیم بعد میریم برش میداریم اولش یکم عذاب وجدان میگیرم ولی بعدش یادم نیفته درآرامش مثل آدم غذا میخورم و با شوهرم راه میرم بدون استرس میگم خب منم آدمم اصلا بخاطر پسرم اینکارو میکنم وقتی رابطه منو شوهرم خوب باشه اونم خوشحال تر میشه😬😜حالا بنظرتون دیدگاهم خوبه؟شماهام از اینکارا میکنید یا همه جا میبرید بچتون؟اینم بگم پسرم فوق العاده شیطونه همین رستوران که امشب رفتیم قبلاً هم رفته بودیم با بچه بعد پسرم رفته بود یه قسمت که سنگ تزیینی داشتن بعد سنگارو پرت میکرد رو شیشه میزاشون یکیش خط افتاد ده مرتبه هم خاک گلدوناشون ریخت که نظافتچی با چشم آره تمیز میکرد و از اول تا آخر میدوید اصلا نفهمیدم چه غلطی کردم کجا رفتم ولی امشب عین آدم رفتیم نشستیم حرف زدیم و اومدیم
مامان ❤ توت فرنگی ❤ مامان ❤ توت فرنگی ❤ ۳ سالگی
مامان M&N مامان M&N ۱۵ ماهگی
سلام خانوماااا یه نظر بهم بدید نمی‌دونم چکار کنم .
دوماه میشه پسر سه سالم امیرعلی فوت کرده تا به امروز نتونستم قبول کنم حال روحیه ام اصلا خوب نیس همش فکرم درگیره کلی فکرو خیال همش ناراحت و پریشونم همه چی تو لحظه فوت پسرم انگار متوقف شده نمیگذره خیلی سخته دلم میخواد فقط یه گوشه خونه تنها بشینم از حرف و نظر بقیه زود عصبی میشم گاهی سردرد شدید می گیرم به خونه و دوتا بچه هام نمیتونم خوب رسیدگی کنم کلا تو خودمم .
امیرعلی برام خیلی عزیز بود زود به زود مریض میشد بد غذا بودهمش غصه می خوردم که چه موقع پسرم حالش کاملا خوب میشه تا مریض میشد منم انگار مریض میشدم درد میکشیدم از صبح تا شب درگیر بودم باهاش خیلی بهش وابسته بودم الان جای خالیش از اینکه برا همیشه رفته ناراحتم خیلی دلتنگشم هنوزم هر طرف حسش میکنم .
اول خاله مادرم فوت کرد بعد پسرم سه هفته پیش عمه مادرم .
دیشب پسر عمه مادرم اومد دیدنمون خانمش اومده بهم میگه از این حالت دربیا به این دوتا بچه هات برس بهت نیاز دارن حالا اون رفته بر نمی گرده چرا دیگه داری خودت و اذیت می‌کنی عذاب میدی وگرنه شوهرت ازت خسته میشه بیخیالت میشه رهات می‌کنه .
میگه این طوری پیش بری افسردگی می‌گیری دیگه حالت بدتر میشه زندگیت خراب میشه میگه تا دیر نشده به خودت بیااااا اما من نمیتونم دست خودم نیس دلم حالیش نمیشه حالم داغونه .
از یه بنده خدایی تعریف کرد که بعد زایمان افسردگی گرفت و چه اتفاقاتی بهش افتاد میگه خودت و سرگرم کن بهش فکر نکن تا آروم بشی اگر هم نمیتونی برو دکتر مغز و اعصاب بهت آرامبخش بده که آروم بگیری حالت بهتر بشه که زودتر ازاین حالت در بیای .
با حرفاش بیشتر نگرانم کرد فکرم درگیره نمی‌دونم چکارکنم ؟
درد و غم و غصم کم نبود که این هم بیشترش کرد .