مامانا یه چیزی بگم
من مامانم اینا بیشتر وقتا شهرستان وقتی میان تهران من همیشه به شب پسرمو از عصر میدارم خونه مامانم و با شوهرم دوتایی میریم بیرون شام میگردیم احیانا میایم خونه با خیال راحت حرکت می‌زنیم بعد میریم برش میداریم اولش یکم عذاب وجدان میگیرم ولی بعدش یادم نیفته درآرامش مثل آدم غذا میخورم و با شوهرم راه میرم بدون استرس میگم خب منم آدمم اصلا بخاطر پسرم اینکارو میکنم وقتی رابطه منو شوهرم خوب باشه اونم خوشحال تر میشه😬😜حالا بنظرتون دیدگاهم خوبه؟شماهام از اینکارا میکنید یا همه جا میبرید بچتون؟اینم بگم پسرم فوق العاده شیطونه همین رستوران که امشب رفتیم قبلاً هم رفته بودیم با بچه بعد پسرم رفته بود یه قسمت که سنگ تزیینی داشتن بعد سنگارو پرت میکرد رو شیشه میزاشون یکیش خط افتاد ده مرتبه هم خاک گلدوناشون ریخت که نظافتچی با چشم آره تمیز میکرد و از اول تا آخر میدوید اصلا نفهمیدم چه غلطی کردم کجا رفتم ولی امشب عین آدم رفتیم نشستیم حرف زدیم و اومدیم

۱۰ پاسخ

عزیزم بهترین کار همینه . اگه خونه ی مادرشوهرت هم می مونه هفته ای یه بار بذار برو برا خودتون باشید . عذاب وجدان هم نداره . اصلا باید اینطور باشه . اگه کسی موقعیتشو داره استفاده کنه .
این که مادر ایرانی همش خودشو وقف می کنه و درنهایت انتظار داره پیرشد بچه هاش خودشونو وقف مادر کنند یه روند اشتباهه . آدم باید خودشم زندگی کنه . هم احساس خوب داره و مادر بهتری میشه هم بچه مستقل تر بار میاد و در آینده یه آدم نرمال میشه که به تنهایی از پس زندگی برمیاد . راحت باش بدون عذاب وجدان

خیلی هم عالی و درسته.منم اگر ی شب همچین کاری رو برام میکرد حتما انجام میدادم

من بدون بچه هام غذا از گلوم پایین نمیره
شاید برای گشتن تو خیابون نبرم ولی رستوران حتما میبریم

کوچکتر ک بود برا خرید میرفتیم مسپردمش ب خواهرم.
الان ک بزرگتره میبریمش
ولی خب اگه هوا سرد باشه شوهرم میره خرید
برا بیرون رفتن اصلا بدون بچه نمیریم
ن خودم دوس دارم ن باباش

خوب خوش به حالت . من که مادرم رقته شهرستان و کسی نیست دخترمو بزارم پیشش . حسرت یه سینما مونده به دلم . کلا دارم اقسرده میشم. میرم تو خیابون یه دور بزنیم کلا باید حواسم به دخترم باشه . اخرشم خسته و کوفته برمیگردم و میگم عجب اشتباهی کردم رفتم بیرون🤕

کار خوب و به نظرم شما میکنید من که نمیتونم بذارم جایی به مادرشوهرم که اصلا اعتماد ندارم مامانمم مریضه و اینکه پسر منم خیلی شیطونه و قلق داره پیش کسی بمونه هم خودش اذیت میشه هم آنها و هم فکر من میمونه پیشش ولی آدم احتیاج داره مادرشوهرم طبقه پایینه ولی نا حالا نداشتم تنها بمونه چون واقعا آدم های بدی هستن و میدونی دیگه جریانشون رو همه کار میکنه من و از چشم پسرم بندازه منم ریسک نمیکنم . ایشالله همیشه خوش باشین ولی فهمیدم مردها خیلی احتیاج دارن به تنهایی با زنشون

من مامانم برای کارای واجب نگه میداره ولی برای تفريح و خوش گذرونی نه، مگه اینکه الکی بگم کاری دارم یا خرید دارم

منم اگه بازاربرم نمیبرم باخودم ولی رستوران همسرم نمیذاره میگه باید ببریمش

منم اکثرا وقتی می‌خوام برم بازار میبرم خونه مامانم
ولی خب گاهی هم بهانه میاره که می‌خوام بیام با شما میبرمش

وقتی شرایطشو داری خیلی هم عالیه عزیزم عذاب وجدان چرا باید بگیری آخه حالشو ببر😄

سوال های مرتبط

مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۳ سالگی
مامانا لطفا بیاید نظر بدید که حق با من هست یا نه میخوام بدونم. دخترم مشکل معده داره که برطرف شده بود یه مدت الان دوباره برگشته دوباره بردیم دکتر و کلی آزمایش و دوباره دوا و درمون(بمیرم برا دخترم بماند که چی میکشه و چقد آسیب دیده😭😭) و دکترش، کلا هر چیز شیرینی و هرچی هله هوله و فست‌فودها رو براش قدغن کرده. دخترم بخاطر معدش اصلا هیچی نمیخوره گاهی شده از صب تاشب فقط آب با دو لقمه اگه بخوره. ولی عاشق کیک ایناس منم با اجازه دکتر در هفته فقط یک بار کیک خونگی درست میکنم میدم بهش. چون دکتر گفته گرسنه بمونه بهتر از اینه. اینارو بخوره بخاطر معدش. و من امروز دخترم با باباش رفته بیرون حالا آقای بابا رفته لی هله هوله برا بچه خریده بماند که تو راه یه سریاشو دخترم خورده اومد خونم کلی تو دستش بود. حالا دخترم بدونه اینا تو خونس تا همه رو نخوره بیخیال نمیشه. منم دیدم ینی دیوونه شدم آخه زود جوش میارم کلا دست و پاهام از عصبانیت میلرزید خیلی با شوهرم بد برخورد کردم اونم چیزی نگفت رفت بیرون. بعد بهم پیام داده من این همه دوست دارم اصلا دلم نمیاد تو اوج عصبانیتم دلتو بشکنم. اونوقت تو راحت امروز دلمو شکستی. منم الان خیلی ناراحتم. نمیدونم رفتارم درست بود یا نه. راستش با خودم میگم دخترم از صب چیزی نخورده بود خب با باباش رفته بیرون وقتی یه چیزی خواسته دلش نیومده نگیره آخه عاشق دخترمه. الان من با این عذاب وجدان چیکار کنم 😪😔
مامان لیا و دیا مامان لیا و دیا ۳ سالگی
بچه ها من دیگه از دست دخترم میخوام زار بزنم😭😭😭چرا اخلاقش اینطوری شد اخه منی که همه چیزو با زبون گفتم بهش نازشو کشیدم حواسم به همه چیش بود 😔یه چیزی میخواد مثلا شکلات میگن باشه میارم تا من برم اونو بیارم تو خونه قیامت به پا میکنه گریه میکنه سرشو محکم تکون میده پاهاشو میکوبه زمین انگاری که زدمش یا نمیخوام اون چیزو بدم بهش نصف شبا بیدار میشه کریه الکی مدفوعشو نگه میداره از قصد با اینکه یه ساله از پوشک گرفتمش غذا نمیخوره سر سفره اینقدر کلافه میکنه دیگه شوهرم قاطی میکنه دیشب باهام بحث می‌کرد میگفت روش تربیتت اشتباهه این درست نیست اینقدر بهش بها دادی اینطور شده وقتی ادرار و مدوفوع رو نگه میدان میخواست شروع کنه به اینکار یه متکا گرفت گذاشت لای پاش که خودشو با اون فشار بده تا اذیت نشه از نگه داشتن دیگه مونده تو سرش هر جا میریم پاهاشو باز میکنه میگه بالش میخوام لای پام😔😔😔خیلی ناراحتم منی که نمیتونم به بچه بگم بالای چشمت ابروعه و معتقدم همه چی با زبون درست میشه ولی انگار نمیشه کاشکی بچه نمیاوردم من مامان بدی هستم 😔😔😔😔😔😔😔امروز به مامانم گفتم هیشکی به آدم نمیشه بچه داری اینقدر سخته تا بلکه کسی نخواد بچه نیاره همش بعد ازدواج آدم تحت فشاره تا بچه بیاره البته من به خاطر حرف مردم بچه نیاوردم ولی میگم مسی از سختیش‌نمیگه فقط از شیرینیش‌میگن😔