۱۱ پاسخ

امان از بزرگتر ِ نادان ❤️‍🩹🥹

مادر جاری به تو ربطی نداره
اگه مادر همسرت تهرانه بگو اون دعوتش کنه

نفهیدم چرابایدخونوادت جاریتودعوت کنی نسبتی دارن باهات؟

دقیقا همین اتفاق ماه پیش برا من اتفاق افتاد من به مادرشوعرم گفتم مامان اون مامانه مامان من مامان نیس
دعوت نکردم

یه بار دعوت کنی
هر بار باید دعوت کنی
بعدش هم تا حالا خانواده شما رو دعوت نکرده

پس دیگه بهش فکر هم نکن
و به همسرت بگو این قضیه برام تموم شده است..‌.

دعوت نکن بابا حوصله داری باردار و با بچه کوچیک قبل مهمون خونه تمیز کن و بعد مهمون خونه تمیز کن
جاری خودش کی هست که مادرش باشه 🤣

اینقد بدم میادکسی دخالت کنه

مامان جاریت ب تو چه ربطی داره اخه چقدر بعضیا آدما حرص میدن اخهههه

امان از دست مادر شوهرااا

اووو چ ربطی داره ک تو بخاب دعوت کنی خوب کردی در نطفه خفه کن ادامه دار نشه

بنظرم دعوت نکن
هم بارداری هم بچه داری سخته اذیت میشی .
بعد پدر مادر جاری به ماچه خودشون خیلی خوبن بخوایم پدرمادرشو هم دعوت کنیم😃

سوال های مرتبط

مامان آرتا😍🥰 مامان آرتا😍🥰 ۲ سالگی
سلام صبحتون بخیر خوشگلا🌹 بیاید داستان دیشب رو تعریف کنم براتون ببنید برای کسی چنین اتفاقی افتاده🥺 الان از شنبه همسرم رفته مسافرت کاری من نرفتم چون آرتا چهارشنبه نوبت دکتر داره گفتم کرج بمونم حالا بگذریم، شب اول رفتم خونه مامانم دیروز برگشتم آرتا رو بردم شهربازی کلی هم خوش گذشت آوردم خونه شام دادم بازی کردیم خوابید ، تو خواب مقل همیشه از این پهلو به پهلو میشد دیگه من ترفتم تو اتاق خودم گفتم همینجا پیشش بخواب نصف شب دیدم با گریه بیدار شد هی میگه مامان هنگام هنگام هنگام گفتم جانم مامانم هی داد میزد مامان گفتم مامان من اینجا گفت تو نه اون یکی مامان از اتاقش با گریه و حال خیلی بدی امد بیرون با دستش وسط پذیرایی نشون میداد میگفت مامان بغلش کردم گفتم من مامانتم مامان هنگام منم هی میگفت نه اونیکی مامان اوردم بهش آب دادم تو بغلم با حالت هق هق خوابش برد ، صبح بیدار شد ازش پرسیدم من مامانتم گفتن یکی دیگه مامان هست گفتم چه شکلی گفت زرد ، موهاشم سفیده😑😑 بچه ها یعنی چی ببرم پیش مشاور بنظرتون؟؟ البته دیروز هم مدفوع نکرده میگم شاید دل درد یا سنگینی معده داشت، صبحم برم دستشویی میگفت تونم چرا درد میکنه گفتم پی پی داری نتونست انجام بده حالا مدفوع رو درستش میکنم ، ولی حرکت دیشبش منو خیلی تو فکر برده 🥺🥺🥺🥺
مامان نیکان و پرنیان مامان نیکان و پرنیان ۲ سالگی
من زیاد نمیتونم از خونه بیام بیرون بحاطر بچه ها. امروز بعداز یکی دوهفته بچه هارو بردم پارک، افسردگی گرفتم برگشتم😐😐🤦‍♀️🤦‍♀️
یه خانومی اومد کنارم نشست رو صندلی یه بچه یکساله بغلش بود،صحبت ک کردیم فهمیدم ایشون مادر یار هستن!
یه خانومی دوقلو پسر یکساله داره. مادر یار گرفته هرروز از ۸ صبح تا ۵ عصر میره کمک مادر ک بچه هارو نگهداره تا مادر که دیشب نخوابیده ، بتونه استراحت کنه و حمام بره و بخوابه.
گفت مادرشون هم خونست ولی همیشه من به بچه ها غذا میدم شیر میدم میخوابونمشون. پارک میبرم.
دلم به حال خودم سوخت
فقط خدا میدونه چجوری این ۲سال و نیم گذشته واسم. دوتا بچه شیره به شیره با فاصله یکسال و یکماه دارم.
پسرم ۶ماهش بود حامله شدم
سختی های دوران بارداری به کنار ک با شکم ۹ماهه پسر ۱۳ کیلومو بلند میکردم باسنشو بشورم از یه طرف دردم میگرفت از یه طرف عق میزدم.
تا به اینجا برسن هم یه طرف ک تمام موهام سفید شده و پاهام با ۲۶ سال سن پراز واریس شده.
جالبیش اینه همیشه هم قبل از اومدن شوهرم خونه رو برق میندازم انگار مهمون داره میاد. انگار ن انگار ۲تا بچه نوپا و شیطون تو این خونه هستن.
شب ها همیشه با تمام خستگی به شوهرم سرویس میدم
و جالبترش اینکه میگم کاش یه جوری برم سرکار😐
یعنی دور از جونم سگ جون تر از من نیست دیگه😐
عکس برای قبلِ ک بعداز بشور بساب و تمیزکاری ، یه لحظه رفتم دخترمو پوشکشو عوض کنم اومدم دیدم پسرم کل خونه اشپزخونه رو با آرد یکی کرده 😐
مامان فندوق🧸🌈 مامان فندوق🧸🌈 ۳ سالگی