یه درد دل 🚶‍♀️♥️
خواهر شوهرم از مشهد اومده اینجا خانه پدر شوهرم بخاطر گل زعفران هاشون اومدن از روزی که اومدن میرن جا زمینا شون و پسرش که ۵ سالش هس و میاره اینجا خونه ما میذاره انقدم پسر فضول و شریه ک خدا میدونه والا برا من با بچه کوچیک چجوری آخه کنترلش کنم همش دور و ور دخترمه میترسم اذیتش کنه هرچیم میگم فایده ای نداره بش
الان از یه هفته بیشتره که از صبح تا بعدازظهر اینجاس
خستم کرده
چیکار کنم باهاش

عزیزم گلای زعفرون یه هفته دیگه تموم میشه تحمل کن دیگه چه میشه کرد
اونا نباید این کارو میکردن تو هنوز حال روحی خودت خوب نیس حوصله خودتم نداری چ برسه به یه بچه دیگه

به خواهر شوهرت بگو گریه میکنه اذیتم میکنه بچه رو نمیزاره بخوابه منم نمی تونم به کارام برسم

عزیزم به همسرت خیلی محترمانه جوری که بهش بر نخوره بگو من یه بچه رو دستمه تازه هم زایمان کردم نمیتونم مراقب بچه باشم بچه خواهرت امانته خدایی نکرده بلایی سرش میاد بگو مادرش هرجا میره بچش و هم باخودش ببره...البته اقایون هرطوری هم باهاشون حرف بزنی مخصوصا درباره خانوادشون باد میکنن ولی شما سعی کن لحنت جوری باشه که گارد نگیره

من ک باشم میزنمشش🤣🤣

واحالت خوبه چجوری نگش میداری بابچه کوچیک بگونمیتونم نگهش دارم ازسرت واکن بگوبه دخترم دست میزنه اذیتش میکنه حوصله داریا

عزیزم به شوهرت بگو جوری بهش بگو درکت کنه

چرا خونه مادرشوهرت نمیره