۶ پاسخ

تو هم نرو یه مدت

چقدر بد که پدر و مادر اینجوری میکنند...
ولی خوبه اینا رو شوهرت بدونه بهش بگو تا بفهمه تو بخاطرش دیگه خونه وپدرت هم رو نمی بینی بهش بگو من تو رو به همه خانواده ام ترجیح دادم.

هیچوقت به شوهرت نگو که میری خونه بابات اینجوری باهات رفتار میکنن چون خودش یه روز سرکوفتشو میزنه میگه تو خانواده خودتم پشتت نیستن.دیدم که میگم.

وای چرا بعضی از پدر مادرها ایطور هستن.اشکال نداره عزیزم ناراحت باش این روزها میگذره

این وسط بیشترین ضربه رو شما میخورین که بین همسرتون ‌و خانواده خودتون قرار گرفتین و تنها راهش اینه که هر چه زودتر آشتی شون بدین

والا همونم نرو یا کمتر برو. من جایه مامانت بودم یکم برات غذا میکشیدم ببری خونت

سوال های مرتبط

مامان 🧿ماکان جون🧿 مامان 🧿ماکان جون🧿 ۹ ماهگی
خیلی دلم گرفته یاد زایمانم می‌افتم هر شب کلی گریه میکنم خیلی روزای سختی رو گذروندم رفتم بیمارستان پرونده باز کنم برای زایمان به خاطر تنگی نفس وتپش قلب گفتند باید اورژانسی عمل بشه بعد شوهرم نذاشت به مامانم بگم که دارم زایمان میکنم بعد به بهانه اینکه وسایلم جا مونده زنگ زدم گفتم شاید ببرند اتاق عمل امروز زایمان کنم
بعد هم پرستار گفت یه خرمایی چیزی براش بگیر بعد زایمانش بخوره ساعت 3بعد از ظهر پسرم به دنیا اومد تا ساعت 11شب فقط سرم زدند پرستار گفت پا شو یه چیز شیرین بخور راه برو گفتم چیزی ندارم گفت به همراهت زنگ بزن .....گفتم گوشی ندارم همراه همم تا الان رفته بماند که تخت بغلی دوتا خرما و یه لیوان بهم آبمیوه داد بعد چقدر تشنه بودم به پرستار گفتم بهم آب میدی یه لیوان یه بار مصرف آب گرم آورد دیدم دارم از تشنگی میمیرم یواش یواش پاشدم رفتم دستشویی دستور صورتمو شستم از روشویی آب خوردم بعد صبح با گوشی تخت بغلی زنگ زدم گفتم کجایی میگه شب اومدم خونه خوابیدم
همه اینا برای من شده یه خاطره تلخ نمیدونم چرا هر شب یادم می افته وکلی گریه میکنم اصلا به روش نیاوردم که چقدر اذیت شدم و ناراحتی کشیدم