دیشب مهمونی بودیم دختر دوستم از حسنا یکسال کوچیک تره اینقدر زرنگه که حسنا تو حرف زدن و جواب دادن باهاش مونده بود اصلا نمیتونس جواب شو بده یا باهاش قشنگ حرف بزنه همچین اون حرف میزد و جواب میداد مامانشم اصلا اهل این نیست باهاش بازی کنه وقت بزاره جایی ببره کلا بچه انگار بیشتر بچه خاله و مادر جانشه تا بچه مامانش🥴

ای کاش اینقدر حسنا رو مقایسه نکنی تو رو خدا رو خودت کار کن حساسیتتو کم کن هم به خودت ضربه میزنه هم به بچه

اميدوارم اين حرفا رو جلو حسنا جان نزنين
چون خيلي تاثير منفي ميتونه روش بزاره
بعدشم هيچوقت بچتونو با كسي مقايسه نكنين

پسر منم چلچللی اصلا اهل خجالت نیست تو مولودی می‌ره میکروفن می‌گرفت سوره میخوند الآنم از بچه داداشم یه سال کوچک تره همه چیز بلده اون خجالت می‌کشه اما بچه من اصلا ترسو نیست شبا تو باغ مامانم اینا تنهایی تو کوچه می‌ره کوچه بغلی خونه مادر بزرگم تا اونم تو تاریکی شب اصلا نمیترسه ماشاالله همه می‌خندن بهش کاراش عجیبه

پسرمنم همینجوریه
دیدم بچه ای رو ک دوسال ازش کوچکتره ولی خیلی بهتر از پسرم حرف میزنه و زرنگه

نوه عموم مثل دوست دخترتون بود کلی دکتر بردن تا مثل بچه های همسن خودش حرف بزنه و رفتار کنه
زیادیم خوب نیست همچین رفتار و حرف و حرکتی زیادیه

وای دقیقا دختر جاری منم همسن پسر منه یه سره پیش عمه شوهرم از دوسالگی پیش اونه همچین بلده حقش بگیره اصن یادی از مامانش نمیکنه و حتی بعضی مواقع میگه نمیام خونه میخام واستم من هی میگم خوش بحالش