پارسال لحظه شماری میکردم که ۱۴ هم بشه برم سزارین بشم چقد میترسیدم منی که از یه آمپول میترسیدم حالا چطور برم اتاق عمل چطور سزارین انتخاب کردم از طبعیی وحشت داشتم اما. تووای روزا هم ترسم بیشتر شده بود برا اتاق عمل حالا من مونده بودم با سنگیا ها روزا آخر و ترس زایمان .. ولی نمیدونم خدا خیلی کمک کرد ایقد راحت شده بود برام اون روز وقتی که شاهانم از شکمم در اوردن صدای گریه اش تو گوشم شد قشنگ ترین صدای عمرم
اون صورت پنبه ایی که گزاشتن رو صورتم شد خوشبترین عطر دنیا برام همونجا تو ریکاوری با اینکه سردم بود خیلی خدا رو شکر کردم که بهترین هدیه قشنگ برا تولد منو شوهرم داد و شد تمام وجودم
یکسال که من مادر شدم تازه میفهمم سخت ترین شغل دنیا مادری هست
مادری که برا هر چیز میترسه برا کوچکترین و ابتدایی ترین چیزا اینقدی شلوغش میکنه تا خیالش آروم شه ولی باز دلهره داره
خدایا شکرت که بهم توان دادی سخت ترین سال زندگیم گذروندم باهمه ی سختیا که هنوز دارم و درگیرم با شاهان ولی خداجونم منو با هر چیز امتحان کن ولی با شاهان نه من تحمل ندارم بچه ام ناخوش ببینم شده یه تیکه از وجودم هر لحظه هر ساعت شکر برا بودنش برا وجودش امیدورام همه بچه ها سالم و تندرس باشن کنار پدر مادرشون 🌹🌹

۳ پاسخ

الهی بگردم عزیزم..
چقد حرفات به دلم نشست..🥰🥰
الهی که عاقبت بخیری پسر گلتو ببینی..
انشاالله همیشه سلامت باشه ❤

چه قشنگ
مبارکتون وجودش😘😘

الهی امین

سوال های مرتبط

مامان 𝕾𝖍𝖆𝖍𝖆𝖓 مامان 𝕾𝖍𝖆𝖍𝖆𝖓 ۱ سالگی
روزی که متوجه شدم قراره هفته ی اول اردیبهشت بدنیا بیای دغدغه ام شده بود اینکه طُ ۲ اردیبهشت بدنیا بیای اما از جایی که وضعیت جسمانیم طوری بود که باید بیمارستان دولتی رو انتخاب کنم یه چیز محال بود😊
حالا خواست خدا 😍 همون شب فشارم بالا بره و شب عید ساعت ۱۲ شب بدنیا بیای به تاریخ ۲/۲/۲ ساعت ۰۰:۰۰❤️
جان من عمر من ❤️
اومدنت تلنگری برای من بود
منی که قدر لحظات رو نمیدونستم ، اگر شب ناخودآگاه از خواب بیدار میشدم تا یک هفته میگرنم عود میکرد، منی که تنوع غذایی بالایی داشت، منی که خواه یا ناخواه هر روز برای کلاس ترنم باید کل روز رو بیرون از خونه سپری میکردم و یک ثانیه ترنم رو به حال خودش رها نمی‌کرد صبح با سلام و صلوات ترنم رو بیدار میکردم و صورتشو با گلاب میشستم ، منی که در خودش گم شده بود و قدر تمام نعمت های که روزمره براش تکرار میشد رو نمی‌دونست

اما حضور طُ باعث شد باز به خودم افتخار کنم که چقدر میتونه قوی و صبور باشم
میتونم بخاطر وجود طُ ۹ ماه تمام فقط دو نوع غذا بخورم که نکنه خدای ناکرده آلرژی تو عود کنه
عشق تو باعث شد شبا تا صبح بیدار باشم تا رفلاکست اذیتت نکنه بدون اینکه صبح خبری از میگرن باشه
چقدر مبارک بود حضورت برای ترنمی که هر ثانیه اش در کنار من بود اما الان مثل یه مادر از طُ پرستاری میکنه
حضورت چقدر یمن و برکت داشت🌿
با تمام سختی های که شاید فقط خانواده ام که لحظه به لحظه ی اون رو در کنار بودم باهام گریه کردند ،خندیدن، شکر کردن و......گذشت
شاید قبل از این میگفتم معجزه هست اما نه برای من ....اما بزرگترین معجزه رو من با دلی شکسته از خدا دیدم و هر ثانیه بابتش خدا روشکر میکنم و ناخودآگاه تمام صورتم خیس میشه
چقدر مورد عنایتش قرار گرفتم😔