مامانا دیشب شوهرم از سر کار ک برگشت بهش گفتم برو ی دوش بگیر خستگیت در برع و بریم خرید ماهیانه کنیم رفت حموم خلاصه اومد بیرون آماده شد لباسای تمیزشو من همیشه میزارم رو کاناپه ک برداره بعد لباس چرک هاشو انداخته بودم لباسشوی بعد ک از حموم اومده بود بیرون رفته بود لباس تمیز هارو قاطی چرک ها تو ماشین لباسشویی کرده بود رفتم درش آوردم گفتم چرا انداختی گفت ندونستم جالبه مگه میشه کدوم تنش بوده😑بعد رفت سمت کمد لباس زیر دیگه دراره بپوشه گفتم چیکار میکنی مگه برات بیرون نزاشتم بعد کمدشو بهم ریخت گفتم گوه خوردی دست زدی کمد رو بهم ریختی بهم گفت مفت میخوری میخوابی بهم بر خورد رفتم سمتش ی بیشکون ریز گرفتم از دستش بعد اومد سمتم گلوم رو فشار داد گف چی میخوای از جونم برو از زندگیم من با آدم عصبی نمیتونم کنار بیام بنظرتون حرفاش درسته ؟ یا من مقصرم واقعا عصبی هستم ؟ آخر به پدرش زنگ زدم باباش خیلی مرد خوبیه صداش گرفت داد زد چرا اینطوری میکنید شما چرا فوش میدید بهم دیگه گفتم پسرت همیشه تو خونه ب من فوش مادر پدر خواهر میده گفت غلط میکنه در حالی ک اون میداد بعد من میدادم حالا از دیشب تا حالا رفتیم خرید کردیم ولی دیگه باهاش حرف نمیزنم و باهاش کاری ندارم

۱۲ پاسخ

توی این 7سال زندگی ای دارم هیچوقت منو همسرم ب هم ی کثافت هم نگفتیم
تو مقصری ب نظرم
شوهرت خسته و کوفته از سرکار اومده چ طرز برخورد ی کاری میکنی از زندگی فراری بشه چون ی محیط آروم براش فراهم نکردی
بعد چرا ز میزنید پدر و مادراتونو ناراحت میکنید وقتی باهم می‌خندید یا شام میرید بیرون یا زمان عشق و حالم ز میزنید بگید ما حالمون خوبه نگران نباشید
اونا چ گناهی کردن

ب مردت گفتی گوه خوردی برا ی کمد باز کردن، باز رفتی گاز گرفتی انتظار داری بوست کنه تاج سرش کنه تورو، والا حق داشته بدتم نیاد، چ دلیلی داره برا ی کمد بگی گوه خوردی،بد دهنیم حدی داره، حق داشته داره و خواهد داشت🖐

تو خیلی عصبی ای خواهر کنترل کن خودتو

عزیزم حالا اگه دوباره درست میکردی چی میشد ؟
شماهم لج کردی باهاش من شوهرم تختو پر لباس می‌کنه و می‌ره خب جمع میکنم بیشتر از ده دقیقه طول می‌کشه
بعد عزیزم این نظر کنه البته شما نباید فوش بدی اون مرده بهش برمیخوره شما اگه این کارو نکنی دفعه بعد اون شرمنده است

اون روزی که منوهمسرم یکیمون صدای بلنداون یکی روبشنوه یاحتی یه کلمه بی ادبی حتی کوچیک ترین حرفی روبهم دیگه بزنیم میدونم فاتحه زندگی مشترک خوندس وتمامه همه چیز
نمی‌فهمم چطوری بهم دیگه توهین میکنین یابدتر دست روهم بلند میکنین.
مقصر شمایین ۱۰۰درصد که اول شروع کردی جواب های هوی وبدترازاونه

خب گاهی اشتباه پیش میاد واینکه شلختگی در ذات مرداس نباید ناراحت شد حالا سریع جمع میکردی هیچ وقت سرمسایل پیش پا افتاده خودت وهمسرتو ناراحت نکن

اول اینکه هیچ وقت دیوار احترام بینتون رو از بین نبرید
من و همسرم بهم تو نمیگیم حتی در اوج عصبانیت و مخصوصا الان که بچه داریم
بعدا دلیلی نداره شما واسه همسرتون لباس هاشو اماده کنید مگه بچتونه
شما همسرش هستید نقش مادر رو واسش ایفا نکن

انقدر خوشم میاد از ادمای اروم مثلا چیزی میوفته و میریزه داد نمیزنن
شما تند رفتی خب کمده دیگه گوه خوردی دست زدی مناسب نبود

عزیزم شما خیلی بد حرف زدی 🫠🫠🫠

خب مقصر خودتم هستی بهش گفتی گوه خوردی کمدو بهم ریختی تو دعوا حلوا پخش نمیکنن که

شما تند رفتی خیلی 😑

خب خودت بدباهاش حرف زدی

سوال های مرتبط

مامان ساحل مامان ساحل ۱۷ ماهگی
پارت ششم تجربه زایمان من
خوب رفتیم تو اتاق عمل ساعت ۹بود رفتم اتاق عمل دکتر بیحسیم مرد بود دوتا پرستار خانومم بودن و دکترم یه پریتارا باردار بود دلم ضعف رفت شکم داشت 🥰
بعد موهام ریخته بود بیرون نمیتونستمم جمعشون کنم کلاه سرم بود بافتع بودما ولی بازم بیرون بودن بعد نشستم که بی حسی بزنن دکتر موهامو داد جلو تا بی حسی و بزنه بعد دوباره موهام افتاد پشت دمتره اومد گفت موهاتو دادم جلو که سوزنو بژنم بگیرش نیاد عقب باز 🤣🤣 پرستاره گفت ماشالا چه موهای خوشگلی داری مث خودت خوشگلن 😁منم خردوق شده بودم بیحیسو زدن و من خوابیدم رو تخت و دستامو بستن و پرستارا باهم حرف میزدن دکترم گفت چیزیو حس میکنی گفتم اره داری نشگونم میگیری گفت نه کاریت ندارم هعی بعدشم گفتم چرا نشگونم میگیرید پریتار خندش گرقته بود گفت نه نشگون نیمیگرن گفتم چرا دکتر بیهوشی یه چیزی زد تو سرممم گفت کمکم چشمات بسته میشه گفتم باشه و دیگه خوابم برد بعد چشمامو باز کردم دکترم گفت دخمل خوشگلتم بدنبا اومد دیکه خیالم راحت شد که یهو حالم بد شد و گفتم دارم بالا میارم گفتن توری نی بیار دیگه یهو باز بیهوش شدم و ساعت یازده بود که چشمامو باز کردم دیدم دو ریکاوریم
مامان شاهیار مامان شاهیار ۱ سالگی
الان دو سال دست به هر کاری میزنیم نمیشه که نمیشه از روزی اینجوری شد که من تا متوجه شدم حامله هستم شوهرم یه معامله خیلی خوب کرد بعد دقیقا خبر بارداری من با صدور اون چک شد،متاسفانه به دختر خاله بی نهایت حیود و نظر تنگ و فضول هست که مادر شوهر از جونش مهم‌تره از وقتی شنید که باردارم هی میگفت این پسره روزی نداره پسر آدم و گرفتار میکنه من اون تایم تازه دو‌ماه باردار بودم خیلی بهم بر میخورد و اون هم همش میگفت به حدی گفت که شوهرم بهشون از معامله گفت اونم بر گست گفت وای شوهر ‌داداش من یک‌سال کار میکنن میشه این پول، از اون موقعه دیگه اصلا کارهاتون نمیشه همه چی سنگ‌شده از حرف هاشون خستم بر گشته میگه من که گفتم پسره اینجوری هر کی اندازه روزیش معلومه دیگه شما هم روزی ندارین ننه اش هم تایید میکنه میگه بی دین و ایمان اینجوری گرفتار ه همیشه 😢نمیدونم چرا خدا اصلا نمیبینم دیگه ، مطمئن هستم چشم تنگ اینا ها اینجوری میکنه باهام شوهر احمقم هم دهنش بسته نمیمونه از کاری که میخواد بکنه حرف نزنه هزار بار گفتم بزار بشه بعد بگو، شما نمیدونین چجوری میتونم سنگینی چشمشون از زندگیم ببرم دیگه بریدم