#ارباب
#قسمت_چهلویکم
پارت اول
نتونستم جلوی خودم و بگیرم و پرسیدم
_چرا؟برخلاف تصورم جواب داد
_عیاشه.جلوی آهم و گرفتم.مشتی به فرمون کوبید و گفت
_تقصیر منه خره که گذاشتم این دو تا با هم آشنا بشن.با دلجویی گفتم
_من مطمئنم بعد ازدواج همه چیز درست میشه شما خودتونو ناراحت نکنید.فقط لبخندی زد و چیزی نگفت. به ایستگاه اشاره کردم و گفتم
_من همین جا پیاده میشم..ابرو بالا انداخت
_آدرس خونه تو بده میخوام اجازه تو بگیرم. امشب باید یکی باشه تا نزنم کاسه کوزه شونو خراب کنم استثنا فکر میکنم تو خیلی آرامش داری.پوزخند زدم. اون چه می‌دونست من امشب عزاداریمه.
نفسی فوت کردم و گفتم
_من بحثم اجازه نیست نمیخوام بیام
با تحکم گفت
_بهانه نمیخوام باید بیای.
با حرص گفتم
_نمیام چون که من ز...
به موقع جلوی دهنمو گرفتم و چیزی نگفتم. از لحنم برداشت دیگه ای کرد و گفت
_تو یه احساسی به اهورا داری نه؟
سکوت کردم. سر تکون داد و آروم گفت
_فهمیدم ببخش اگه ناراحتت کردم.
جوابش و ندادم و جز دادن آدرس دیگه حرفی نزدم
بر خلاف تصورم راه خونه رو نرفت.متحیر گفتم
_کجا میرید؟
با اخم گفت

۳ پاسخ

پارت چهارم
با تردید نگاهش کردم. اهورا گفت ارباب اومده. تازه آدرس خونه ی منم داد این یعنی قراره من امشب کلا مهتاب و ببینم و دروغ بگم. طی یه تصمیم ناگهانی گفتم
_میام اما قبلش منو جلوی یه مرکز خرید پیاده کنید نمی تونم برم خونه لباسامم توی همون باغ عوض میکنم.لبخند ژکوندی زد و گفت
_اونو بسپار به من.
* * * *

با خجالت گفتم
_یه کم زیادی روی نکردیم؟
آدامس شو ترکوند و گفت:
_ای بابا لباست که مدلش بسته ست شالتم که به این قشنگی با حجاب برات درست کردم حالا تو لنگ این یه ذره آرایشی مطمئن باش بری عروسی مهمونا رو ببینی می فهمی آرایشت کمه.
با تردید به خودم نگاه کردم. من حتی شب عروسیمم انقدر آرایش نکرده بودم.
چند تقه به در خورد و سامان گفت
_دیر شد شبنم تمومه؟
_آره بیا تو.
سامان اومد تو و با دیدن من با حالت شوخ طبعی گفت
_پس آیلین خانوم کو؟
خجالت کشیدم و سرمو پایین انداختم که شبنم گفت
_این دختر نوبره والا...بلند شید برید ساعت هشت شد.دیرتون میشه.سامان از من پرسید
_حاضری آیلین خانوم؟
سر تکون دادم و مانتوم و پوشیدم و گفتم
_آره بریم.

ادامه دارد...

࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐

پارت سوم
_ارباب و مامان اومدن...مهتابم هست.بدبخت شدم من آیلین آدرس خونه ی تو رو دادم. تا گاومون نزاییده آدرس بده بیام دنبالت.
ماتم برد. از شانس قشنگم همون لحظه گوشی ی سامان زنگ خورد و بیچاره در حالی که بیرون می‌رفت جواب داد. با اینکه صداش آروم بود اما به گوش اهورا رسید.
_پیش کدوم نره خری توو؟
حرصم گرفت و گفت
_به تو چه؟ارباب اومده که اومده به من چه؟خوبه اتفاقا تو نامزدیتم میان. زن پا به ماه تو نشون نامزدت بده ببینم...
با صدای عربده مانندش وسط حرفم پرید
_گور بابای همشون... به ولای علی قسم نگی کدوم گوری خودم پیدات میکنم اون وقت ببین چه بلایی سرت میارم.
لبخند تلخی زدم و گفتم
_با چه نسبتی؟خونه ی دوست پسرمم اصلا.ربطش به تو چیه اهورا؟
سکوت کرد.سامان درو باز کرد و بی هوا گفت
_فکر کنم باید این موبایل کوفتیو...
وقتی دید من هنوز با تلفن حرف میزنم سکوت کرد و دستاش و به نشونه ی تسلیم بالا برد.
صدای گرفته ی اهورا به زور از ته حلقش در اومد
_با سامانی؟
سکوت کردم که باز پرسید:
_اون دوست پسر ته؟
نگاهمو به سامان انداختم و گفتم
_باید قطع کنم!
منتظر جواب نموندم. تماس و قطع کردم و بعد هم گوشیمو خاموش کردم.
لبخندی بهم زد و گفت
_فکر کنم منم باید گوشیمو خاموش کنم.. هلیا بود. وقتی گفتم نمیام دیوونه شد.
مغموم گفتم
_خوب این طوری که نمیشه باید برید.
ابرو بالا انداخت و گفت
_نچ لج کردم نیای... نمیرم.

پارت دوم
_انگار ما تفاهم زیاد داریم. امشب شب خوبی واسه جفتمون نیست.بهتره مه هیچ کدوممون نباشیم.
متحیر گفتم
_آخه نامزدی خواهرتونه!
بی اعتنا سرعتش و بیشتر کرد و گفت
_نامزدی من که نیست.
شخصیتش برام جالب بود. هیچ از کاراش سر در نمیاوردم.نگاه به مسیر نا آشنا انداختم و گفتم
_حالا کجا داریم میریم؟
با لبخند ژکوندی گفت
_مطب من.
* * * * *
با هیجان به وسایلش نگاه کردم و گفتم
_خیلی سخت به نظر میاد.
روی یکی از صندلی ها نشست و گفت
_هیچ کاری آسون نیست ولی خوب علاقه داشته باشی اوکی میشی..
لبخند محوی زدم که گفت
_فکرش و بکن یه روزی به عنوان خانوم دکتر بیای اینجا...اصلا تو چرا با من کار نمیکنی؟تجربه ی خوبیه واست.
شونه بالا انداختم و خواستم جواب بدم که گوشیم زنگ خورد.
از جیبم بیرون آوردم و با دیدن اسم اهورا جا خوردم.ترسیده نگاه به سامان که داشت نگاهم می‌کرد انداختم و از سر ناچاری جواب دادم.
بدون مقدمه چینی گفت
_کجایی آیلین؟
زیر سنگینی نگاه سامان به سختی حرف زدم
_بیرونم...
_کجااااااا؟
نفسم و فوت کردم و گفتم
_با یکی از دوستام...
باز وسط حرفم پرید
_کدوم دوستت؟
طاقت نیاوردم و گفتم
_به تو چه؟
کلافه گفت

سوال های مرتبط

مامان گیلاس کوچولو🍒 مامان گیلاس کوچولو🍒 ۷ ماهگی
اگه بخام از تجربه رفلاکسی که نیکا داشت بگم
اول اینکه از نوزادیش یه عالمه دکتر بردمش هرهفته یه دکتر میبردمش
انواع اقسام قطره ها و داروها رو قرص و شربت رو امتحان کردم هم خارجی هم ایرانی ولی اصلا اثر نداشت براش گهواره آنتی رفلاکس گرفتم شیشه شیرای متفاوت گرفتم و و و
دیگ خودم دست به کار شدم تحقیق کردم اول شیرشو عوض کردم بعد با آب گرم براش شیر درست نکردم و گذاشتم آب به دمای محیط برسه بعدش شیرشو کم کردم سه سی‌سی بهش میدادم کردمش دو سی‌سی و همین دو سی‌سی هم یواش یواش بهش میدم اگه بدونم کامل سیر نشده یک ساعت بعد دوباره دو سی‌سی بهش میدم
تکونش نمیدم سعی میکنم اصلا اصلا به شکمش فشار نیاد وقتی آروغ زدم آروم تو بغلم مینشونمش تا حدودا ربع ساعت دیگ بعدش میزارم زمین و تا نیم ساعتم نه بغلش میکنم نه اجازه میدم کسی بغلش کنه یا تکونش بده و با اجازه دکترش بهش آب دادم در حد نیم سی‌سی حتی کمتر دلیلشم اگه میخاین بهتون بگم
دیگ تقریبا همین☺️
امیدوارم بدردتون بخوره
مامان ماهور خانوم😍 مامان ماهور خانوم😍 ۷ ماهگی
ماکانم یه حرفی بهم زد خیلی دلم سوخت😥گفت تو اصلا بچتو بغل نمیکنی! بچت کمبود محبت میگیره و...گفتم تو از کجا میدونی بغلش نمیکنم؟ صبح تا ظهر خب سرکارم ولی از وقتی میام به خدا با اینکه خیلی خسته ام ولی تا بیداره همش بغلمه. وقتی میخوابه میزارمش. دو تا داداش دارم یکی ۱۵ طاله یکی ۶ ساله. بعد هردوشون خییییلی وابسته ان به مامانم. اصلا از خونه بیرون نمیرن پیش بابام هم نمیرن فقط چسبیدن به مامانم. خودشم کلافه میشه از دستشون.بعد من یادمه داداشام‌که شیرخوار بودن تا صبح بغلشون‌میخوابید هی سینه میذاشت دهنشون و روزا هم همش رو پا میخوابوندشون اینا حساس شده بودن رو زمین دیگه نمیخوابیدن. سر از شیر گرفتن چقدر هردوتاشون اذیت شدن. داداش اولیم که تا ۴ ۵ سالگی هنوز دل نکنده بود از سینه و همش شبا بیدار میشذ گریه میکرد. یا باید دستشو تو یقه مامانم میکرد تا خوابش ببره. خب من نمیخوام دخترم این مدلی بشه. نمیخوام امقدر وابسته بشه. هیچوقت نذاشتم زیر سینه خوابش ببره چون میگم درست نیست. بعد شیر خوردن بلندش میکنم یکم راه میبرم و آروغشو میگیرم بعد دوباره خوابش میکنم.بعدم‌ میزارمش تو گهواره اش. نمیارم بچسبونمش به خودم موقع خواب چون میگن بچه بوی شیر میفهمه همش بدخواب میشه. به نظرتون من مامان بدی ام؟😢به مامانم گفتم منو‌ انداختی تو فکر با این حرفت. عذاب وجدان گرفتم‌
مامان ملیکاومتینا مامان ملیکاومتینا ۱۰ ماهگی
سلام خانما ی عزیز امروز تصمیم گرفتم تجربه زایمانم براتون بنویسم من بارداری دومم‌ بود با آی وی اف البته زایمان قبلیم طبیعی بود ومن بخاطر کیست آندومتریوز آی وی اف کردم خودم میخواستم سزارین بشم تا کیست هاروهم خارج کنند ولی دکترم می‌گفت زایمان قبلی طبیعی بوده باید ایندفعه هم طبیعی بیاری دیگه با مشورتی که با دکتر کردم قبول کردم طبیعی باشه برای همین شروع کردم به پیاده روی که همون شب بچه تو دلم چرخید و بریچ شد به دکترم گفتم سونو نوشت وحدسم درست بود ولی نامه سزارین نداد و گفت ده روز دیگه سونو بده ببینم باز بچه تو چه حالتی وجالب اینکه همون شب دوباره بچه تودلم چرخید وسفالیک شد و منم ده روز بعد توهفته ۳۹ بودم رفتم سونو گفت بچه سرش پایین وازاونجا رفتم پیش دکترم واونم گفت برو بخواب معاینه آت کنم اول ماما اومد معاینه کرد و گفت ۲ فینگر ولی دهانه رحمت خیلی بلند ووقت داری گفتم ای بابا من گفتم دیگه این هفته زایمان میکنم آخه شوهرم هفته دیگه دانشگاه امتحان داره این حرف که زدم دکتر که اومد بهش گفت دکترم معاینه تحریکی که خیلی درد داشت و گفت ساعت ۱۱ شب بیا با آمپول زایمانت بگیرم منم تعجب کردم گفتم مگه میشه من که درد ندارم گفت تاشب دردت میگیره گفتم باشه
پارت اول#