پسرم الان ۷ سالشه. وقتی تازه سه ساله شده بود، یک دوره تربیت مربی مهد می‌رفتم، اونجا در باب تربیت جنسی مطرح کردند که در این سن باید به بچه ها بگیم که بعضی از اعضای بدن خودش و پدر و مادر، خصوصی هست و باید از حریمشون محافظت بشه و‌ در قالب بازی این رو آموزش بدید. بعد از این ماجرا، انگار بچه ام روی این موضوع حساس شد و مدام به سینه های هر زن و دختری که میدید نگاه می کرد، دایم اسم ممه رو می آورد و می‌گفت: اینجا خصوصیه. خودش بعضی وقت ها به سینه های من و خاله هاش و عمه هاش دست میزد و بعد معذرت میخواست و خودش رو تنبیه می کرد. یکبار هم که توی گوش زن دایی اش گفته بود چه ممه های خوشگلی داری، اما نباید به ممه های تو دست بزنم چون خصوصیه. ما خیلی به روش نیاوردیم تا مگر با گذشت زمان این موضوع حل بشه. دست زدن به سینه های زنان کمتر شد؛ اما از حدود ۶ سالگی، دوباره کنجکاوی زیادی نسبت به لمس و دیدن سینه پیدا کرد... مخصوصا لمس و دیدن سینه های من که مادرش هستم داشت، مرتب به من میچسبید و با عرض معذرت به سینه های من دست میزد و حتی سعی میکرد دستش رو تو لباس من هم ببره و میگفت من ممه های تو رو میخوام ببینم و بخورم. حتی یک روز دیدم مادر شوهرم ایستاده بودند که به سینه های ایشون دست زد، و شروع به مالیدن کرد. مادر شوهرم حواسش رو پرت کرد و چیزی نگفت؛ اما اون چند دقیقه بعد دوباره این کار رو با شدت بیشتری تکرار کرد. واقعا گفتن این مسائل خیلی برام سخته اما دیگه به ستوه اومده بودم. خیلی به من می چسبید. یک دختر خاله دو ساله هم داشت، وقتی یکبار خاله اش داشته شیرش میداده و اومده و گفته میخواد نگاه کنه. یک بار هم بدو بدو اومده به سینه خاله اش دست زده و رفته. روزهای اول مدرسه بود که به من گفت دیگه سینه های تو رو دوست ندارم و دوست دارم سینه های یه خانم دیگه رو ببینم. بدون خجالت اومد و گفت که من دوست دارم سینه های لخت فلانی رو ببینم و اسم خانم معلمش رو آورد... من هم رفتم کلاسش رو عوض کردم. خوشبختانه از وقتی که مدرسه میره، دیگه به سینه من‌ یا بقیه دست نمیزنه اما خیلی بد و خیره به سینه زنان نگاه میکنه. هر چی که بهش میگم اینجوری نگاه نکن، گوشش بدهکار نیست. چرا این پسر اینجوری شده؟ باید باهاش چکار کنم؟ اقوام میگن که توی خونه با لباس های لختی و باز بگردم تا ببینه و چشم و دل سیر بشه اما من میترسم که بدتر بشه.

۵ پاسخ

عزیزم مشاوره ببر

حتما حتما از یه مشاور کمک بگیر اصلا به حرفای خاله زنکی گوش نکن

برو مشاوره عزیزم

نه اصلا لباس لختی نپوش
این درست نیس یه راهکاردیگه پیدا کن
حتما ببر پیش مشاور

خواهر زاده من چند باری اینطوری کرده مثلا اومده دست به مال من زده گفته این جیجی نیلایه‌ ولی میدونم از بچگیشه
بهتره شما بری به مشاوره بکی عزیزم حتما برو خیلی کنجکاو شده
بهش بگو این همه مادرا دارن برای بچشون تو نباید اینکار بکنی خوب نیست

سوال های مرتبط

مامان قند کوچولو🙆 مامان قند کوچولو🙆 ۲ سالگی
چندتا چیز خیلی درمورد پسرم اعصابمو بهم میریزه
یک اینکه خیلی غرغرو هستش، توی ماشین مخصوصا پدرمونو در میاره اصلا از اون بچه هایی نیست که بشینه بیرون رو نگاه کنه یا سرگرم بشه یا خوابش ببره، فقط میخواد همه چیزو بهم بریزه و بریزه کف ماشین و صورت منو مدام چنگ بزنه و ....
دو اینکه از ۱۸ ماهگی که از شیر گرفتمش مدام چنگمون میزنه، منو‌ بیشتر ، مامانمو شوهرمم چنگ میزنه اما کمتر
همه میگن چون جای خوابشو جدا کردی اینجوریه ولی من جای خوابشو ۱۰-۱۱ ماهگی جدا کردم تا ۱۸ ماهگی که از شیر بگیرمش هییییچ اذیت این مدلی نمی‌کرد چنگ اصلا نمی‌زد دقیقا از زمانی که دیگه از سینه گرفته شد اینکارو میکنه
توی بچه های دیگه هم دیدم بعد از شیر گرفته شدن یا موهای مامانشونو دست میکشن یا سینه ی مامانشون و جاهای دیگه ولی پسر من فقط با چنگ زدن صورت من آروم میشه و این واقعا آزار دهنده اس پوست صورتم همش زخمه همیشه قرمزه و میسوزه 😞 جلوی همه هم اینکارو میکنه بقیه فکر می‌کنن از روی قیض و زدن اینکارو میکنه بعضیا هم که خندشون میگیره
سه اینکه بچه ایه که اصلا دوست نداره خودش تنهایی بازی کنه همیشه یکی دو نفر باید کنار باهاش بازی کنن وقتایی که دوتایی خونه تنهاییم اصلا اجازه نمیده من به کارام برسم تلویزیون هم نگا نمیکنه
وقتی ظرف می‌شورم و غذا درست میکنم انقدر کنار پام گریه میکنه و منو هل میده و جیغ میزنه که دلم میخواد سر خودمو بکوبم‌ یه جایی
چهار اینکه از شش ماهگی تا یک سالگی که شروع غذای کمکی بود به شدت بد غذا بود و حتی دیگه شیر هم نمیخورد و استپ قدی وزنی کرد الان دو سال و دو ماهشخ تقریبا و قدش ۸۴ و این خیلی باعث شده غصه بخورم خیلی هم سرعت افزایش قدش کند شده 😞😞😞😞😢😢😢
این همش درد و دل بود دلم میخواست اینارو یکجا به یکی بگم
مامان حلماسادات🌱 مامان حلماسادات🌱 ۲ سالگی
من همیشه خانواده بزرگ دوست داشتم 😉😍
اما حالا بعد از گذرون یه دوره بارداری و نگهداری نوزاد و ...حس میکنم مادری برای تعداد زیاد بچه در توانم نیس😶 اما خب یدونه بچه هم نه برای دخترم خوبه نه خودمون دوست داریم 😁
این روزا دارم فکر میکنم چه مدل آمادگی هایی واسه بچه بعدی لازمه؟
💢از نظر خودم آمادگی اقتصادی مهمه ☝️
این که میگن بچه روزی خودشو میاره یا بچه ها برکت میدن به زندگی رو کاملا قبول دارم اما درصورتی که حداقل های یه زندگی نرمال مثل خونه ، درآمد کافی و یه وسیله نقلیه معمولی رو داشته باشیم😊
💢علاوه براون آمادگی روحی هم خیلی مهمه👌
من توی دوستام مادرایی هستن که بعد از یکسال و خورده ای از زایمان هنوز با افسردگی دست و پنجه نرم میکنن یا حال رابطه شون با همسرشون اصلا خوب نیست که خب اینا چالش های بزرگیه
💢آمادگی روحی بچه اول هم مهمه🥰
من دخترم اصلا حسود نیست و عاشق بچه های کوچیکه بارها با گریه میخواسته نوزادهای دوست و فامیل رو بیاریم خونه😅😅 ولی بچه هایی رو دیدم که خیلی رو بچه های دیگه و اینکه مادرشون به اونا توجه کنه حساس هستن خوب این حالت پذیرش بچه دوم براشون سخت تره
💢آمادگی بدن مادر هم مهمه مثلا از نظر کمبود ویتامین ها ، تیروئید و چکاب ماهیانه پیش دکتر زنان ، دندونپزشکی همه باید بررسی بشه

حالا شما بگید بنظرتون چه مدل آمادگی هایی واسه بچه بعدی لازمه؟
شما چه کارایی کردید؟
مامان رایان مامان رایان ۲ سالگی
وااای اشتباه من رو نکنید یه وقت.
پیرو پست قبلی که به پسرم امروز انیمیشن دستشویی رفتن نشون دادم!
چشمتون روز بد نبینه باز داشتم پوشکش می کردم که مثل همیشه اذیت می کرد و نمی ذاشت و مدام شلوارکش رو می داد دستم و پوشک رو از دستم می گرفت پرت می کرد. البته این کار رو چند وقتی هست انجام می ده. خلاصه منم پیش شوهرم با یه آرامش خاصی براش توضیح دادم که الان نمی شه مامان جون هروقت گفتی پوپو و پی پی دارم و خودت نشستی رو پاتی بعد دیگه پوشک نمی کنم. در کمال ناباوری رفت جلو در حموم (فرنگی تو حمومه) اشاره و جیغ جیغ که من رو ببر اینجا.
منم گفتم الان که پاتی نخریدیم برات فردا بابات می خره می ریم. ایشونم خودش رفت داخل و با دست کوبید به فرنگی که یعنی پس این چیه!
من 🤪
شوهرم😅
پسرم🤨
خلاصه دیدم فایده نداره فرنگی رو در حالت بسته شستم و با دستمال تمیز خشک کردم بعد پسرک لجباز رو گذاشتم روش. اونم به شدت ذوق کرد.
حالا دیگه مگه میومد بیرون. جیشم نکرد ولی نیم ساعت اون تو نشسته بود روی فرنگی که درشم بسته بود🥺
شوهرمم تو سالن فقط بهمون می خندید. آخرشم کل دستام رو چنگولی کرد تا آوردمش بیرون. حالا فکر کنید دیگه چطور دوباره پوشک آوردم و پوشکش کردم!!! 😱
اینقدر گریه کرد و جیغ زد که قرار شد فردا صبح زود باباش یک عدد تبدیل فرنگی و یک عدد پاتی بخره و بیاره.
نتیجه اینکه اغلب اوقات اون چه که فکر می کنیم و برنامه می ریزیم نمی شه!
بچه ها واقعا قابل پیش بینی نیستن🤐
عکسم ربطی به ماجرا نداره. اولین شب یلدا با پسرک هست وقتی تقریبا نه ماهه بود.
چه زود بزرگ می شن و اذیتاشونم با خودشون بیشتر و بزرگ تر می شه! 😓