۲ پاسخ

الهی فداش شم
الهی خوب شی راه بری حرف بزنی الهی بهترینا رقم بخوره واست قشنگم

بغضم گرفت خداروشکر سختیات تموم شد

سوال های مرتبط

مامان امیرشایان مامان امیرشایان ۱۵ ماهگی
یادمه چندسال پیش اول دی ماه نوبت عکس رنگی داشتم منی که چندماه به تاخیر انداخته بودم از ترسم خیلی میترسیدم یادمه وقتی فهمیدم قراره عکس رنگی بدم تا ببینم اصلا لوله هام باز هست شاید بستس اکه بسته باشه چی همش با خودم کلنجار میرفتم که برو بده نمیمیری که این همه خانوما میرن میدن یکم درد میکشی تموم میشه اینقدر ترسو نباش اینقدر لوس نباش فردا میخوایی مادر بشی یه مادر نباید اینقدر ترسو باشه یادمه از ترس تب ولرز کرده بودم و شبونه شوهرم منو رسوند دکتر سرم زدن فشارت بالا می‌رفت از ترس دردمو نمی‌تونستم به کی بگم بالاخره بعد چندین ماه دل وزدم به دریا رفتم نوبت گرفتم دکتر زنان معاینه کرد تا عفونتی مشکلی نداشته باشم وسایل مورد نیاز نوشتن و گفتن حتما بخر اول دی ماه بیا من خوشحال شدم که حالا باز چندروز دیگه فرصت دارم هر لحظه پشیمون میشدم اونایی که رفتن عکس رنگی میدونن بالاخره درد داره اونام شاید مثل من اولش ترسیده باشن یادمه چندسال پیش شب یلدا رفتم خونه بابام تا یکم ذهنم آروم بشه برای فردا اول دی ماه برم عکس رنگی اون شب شب یلدا اصلا برام شب پراز استرسی شد حس عجیبی داشتم همش نگران بودم میترسیدم بالاخره اون شب طولانی تموم شد اومدم خونه با هزار تا نگرانی و فکر و خیال خوابیدم فردا صبح شد بلند شدم یکم کیک وابمیوه با زور شوهرم خوردم و آماده رفتن شدم و رفتیم .
مامان امیرشایان مامان امیرشایان ۱۵ ماهگی
فکر کن هنوز خستگی زایمان از تنم نرفته بود حال بد روحی درد جسمی فکر کنم ۱۱یا ۱۲روز از زایمانم گذشته بود رفتم کلینیک اول دکتر معایینه کردن وگفتم که ۱۱ روز پیش زایمان داشتم دیروز بخیه کشیدم عمل لیزر در کل راحت بود فقط قبلش بی حسی زدن وحشتناک درد داشت پرستاره فکر میکرد از ترس دارم خودمو لوس میکنم هرچی میگفتم زایمان کردم درد دارم میکفت بخواب رو به شکم باید بی حسی بزنم شاید الان خیلیاتون بگید چرا ماه بعد نرفتی چرا بیشتر استراحت نکردی ببینید نمیشد من هرروز درد سوزش به زور تحمل کردم نمی‌تونستم منتظر بمونم تا یکم بگذره بعد عمل لیزر برم دیگه پماد هم اثر نمی‌کرد وحشتناک روزای بد وسختی و گذروندم بعد بی حسی رفتم دوباره اتاق عمل دکتر اومد گفت بالش بزارید این خانوم زایمان کرده بالاخره عمل کردن راحت بود اصلا درد نداشت فقط همون دردش چندین بار بی حسی زدن دور مقعد بود موقع عمل هیچی نفهمیدم عمل تموم شد من خون ریزی کردم به شکمم فشار اومده بود درد خون ریزی لباس زیرم خون فاجعه پرستار کمکم کرد آبمیوه داد بهم حالم بد بود لباسم رو پوشوند کمکم کردن من اومدم بیرون شوهرم دستمو گرفت اومدیم پایین سوار ماشین شدیم من تمام اون مسیر و درازکشیدم تامپون تو مقعدم گذاشتن درد داشتم اومدم خونه تا فردا صبح خوابیدم فرداش نتونستم تامپون رو دربیارم دوباره رفتم کلینیک برداشتن پرستار اومدم خونه رفتم سرویس اینقدر سوزش درد داشتم فقط گریه میکردم یعنی مرگ و جلو چشمام میدیدم بالاخره اون روز گذشت و کل مهر ماهم با درد گذشت بعد عمل لیزر بواصیر ۲۰ روز طول کشید تا خوب بشم دوره نقاهتم طول کشید فقط بعد سرویس هربار باید تو لگن مخصوص آب گرم مینشستم تا دردم کم بشه اون آب گرم تسکین میداد دردامو ادامه داره
مامان امیرشایان مامان امیرشایان ۱۵ ماهگی
ادامه من با شیر دوش میدوشیدم دستی بود اونم قطره قطره خیلی طول می‌کشید تا شیرمو بدوشم بعد چندروز از زایمانم چون از قبل بارداریم هموروئید ضائده گوشتی دور مقعدم داشتم تو بارداریمم دوتا در اومد کلا ۳ تا همورویید یاهمون بواصیر میگن دوتا دور مقعدم یدونه داخل بعد زایمانم شربت لاکسی ژل می‌خوردم تا اذیت نشم ولی همچنان درد بواصیر داشتم عذرمیخوام هربار بعد سرویس درد سوزش یعنی گریه میکردم من ده روز بعداز زایمانم رفتم بخیه ام رو کشید دکتر تواون ده روز همش درد بواصیر خیلی اذیتم کرد یعنی هرروز از درد سوزش گریه میکردم اصلا نمی‌تونستم بچه رو بغل منم شیرمم نتونستم بدوشم بچم شیر خشک میخورد اصلا حال نداشتم از درد بی‌حال افتاده بودم چطور بااون حال بد میدوشیدم هنوزم عذاب وجدان دارم که نشد بچم شیر مادر بخوره خلاصه اون ۱۰ روز با درد واذیت گریه وسختی هاش گذشت روزی که بخیه رو کشیدم زنگ زدم کلینیکی که عمل لیزر می‌کردن وقت گرفتم فرداش وقت دادن خیلی حال بدی بود ادامه دارد
مامان امیرشایان مامان امیرشایان ۱۵ ماهگی
منو بردن اتاق عمل وقتی رسیدم میلرزیدم استرس که نگو سرد بود اتاق عمل نشوندنم رو تخت وحشت کرده بودم اونایی که اولین بار میرن اتاق عمل میدونن چه حس ترس واسترسی داری حالا اونایی که قبل زایمان واسه کارای زیبایی یا هرچیز دیگه ای رفتن اتاق عمل خب ترس اون بار اول وندارن ولی ماهایی که قبل زایمان تابه این سن اتاق عمل نرفتیم ندیدیم خب اول می‌ترسیم دکتر اومد بیحسی وزد اصلا درد نداشت منو خوابوندن یواش یواش پاهام گز گز کرد داشتم بیحس میشدم یه حس عجیبی بود بیداری وهمه چی ومیشنوی میبینی ولی از کمر پایین بیحسی هم جالب بود هم یکم ترس استرس داشتم دکترم اومد عمل وشروع کردن نفسام بالا نمیومد به زور نفس می‌کشیدم لبام خشک شده بود ببینیم گرفته بود پرستار اومد آب ریخت رو زبونم لبم که ازخشکی دربیاد نمی‌تونستم حرف بزنم از خشکی بالاخره با استرسی که داشت گذشت بالاخره شنیدم صدای گریش رو خدایا اشکم اومد 😭😥😥😥 وای چه حس خوشحالی همراه با اشک شوق صداش هنوز بعد یکسال تو گوشمه آخ ایشالله قسمت همه چشم انتظارا خیلی حس خوبیه گفتم بچمو‌بیارید ببینمش پسرم سالمه گفتن آره سالمه آوردن صورتشو گذاشتن رو صورتم وای خدا چه لحظه ای خدایا فقط باید تجربه کنین ادامه دارد ...
مامان امیرشایان مامان امیرشایان ۱۵ ماهگی
لعنت به آذرماه پارسال که انکار ورق زندگی من کلا تغییر کرد دست سرنوشت بامن‌چیکار کرد منو کجاها کشوند منی که یه دختر لوسی بودم که حتی از سرم زدن میترسید تو بچگی یه سرما می‌خوردم فراری بودم از دکتر یادمه یبار گوشم درد گرفت اینقدر ترسیدم که حالا مگه چی شده ترس برداشته بود منو از یه دختر لوس خجالتی گوشه گیر ترسو خیلی ترسو تبدیل شدم به مادر صبور محکم قوی مامانی که از سن خیلی کم نامزد کردنش تو سن کم ازدواج کرد و چندسال تو حسرت بچه موندتو سن کم دوماه بعد ازدواجش افتاد به دکتر زنان و دکتر غدد دکتر مشاور تغذیه کلی دارو خوردن کلی ورزش کردن تا آماده مامان شدن بشه از چی به چی تبدیل شده بودم منی که یه روز از آمپول میترسیدم به جایی رسیده بودم خیلی محکم و قوی بعد نتیجه نگرفتن ناامید نشد خیلی محکم رفت مراکز نازایی تا اکه مشکلی هست حل کنه وقتی یک بار آی یو آی کردم منفی شد خیلی قوی موندم گفتم عیب نداره قرار نیست بار اول منفی شد خودمو ببازم ادامه میدم اینقدر ادامه میدم تا بچه دار بشم مگه من چندسالمه ناامید بشم ۲۳ سالم بود رفتم مراکز نازایی هنوز وقت داشتم کلی امید داشتم اینقدر خودمو آروم میکردم خودمو دلداری میدادم یادته تو همون دختر ترسویی بودی که از دکتر فرار میکردی حالا تو کجا مراکز نازایی کجا عکس رنگی کجا به خودم افتخار میکنم که خیلی جاها خودمو محکم نگه داشتم گریه هم کردم ولی بعدش دوباره بلند شدم گفتم جا نزن حق نداری جا بزنی ....