لعنت به آذرماه پارسال که انکار ورق زندگی من کلا تغییر کرد دست سرنوشت بامن‌چیکار کرد منو کجاها کشوند منی که یه دختر لوسی بودم که حتی از سرم زدن میترسید تو بچگی یه سرما می‌خوردم فراری بودم از دکتر یادمه یبار گوشم درد گرفت اینقدر ترسیدم که حالا مگه چی شده ترس برداشته بود منو از یه دختر لوس خجالتی گوشه گیر ترسو خیلی ترسو تبدیل شدم به مادر صبور محکم قوی مامانی که از سن خیلی کم نامزد کردنش تو سن کم ازدواج کرد و چندسال تو حسرت بچه موندتو سن کم دوماه بعد ازدواجش افتاد به دکتر زنان و دکتر غدد دکتر مشاور تغذیه کلی دارو خوردن کلی ورزش کردن تا آماده مامان شدن بشه از چی به چی تبدیل شده بودم منی که یه روز از آمپول میترسیدم به جایی رسیده بودم خیلی محکم و قوی بعد نتیجه نگرفتن ناامید نشد خیلی محکم رفت مراکز نازایی تا اکه مشکلی هست حل کنه وقتی یک بار آی یو آی کردم منفی شد خیلی قوی موندم گفتم عیب نداره قرار نیست بار اول منفی شد خودمو ببازم ادامه میدم اینقدر ادامه میدم تا بچه دار بشم مگه من چندسالمه ناامید بشم ۲۳ سالم بود رفتم مراکز نازایی هنوز وقت داشتم کلی امید داشتم اینقدر خودمو آروم میکردم خودمو دلداری میدادم یادته تو همون دختر ترسویی بودی که از دکتر فرار میکردی حالا تو کجا مراکز نازایی کجا عکس رنگی کجا به خودم افتخار میکنم که خیلی جاها خودمو محکم نگه داشتم گریه هم کردم ولی بعدش دوباره بلند شدم گفتم جا نزن حق نداری جا بزنی ....

۷ پاسخ

شمایک مادر قوی هستی افرین بهت

یکی از دوستان ما هم مثل شما ازدواج فامیلی کرد و بچه اول رو اورد و بچه مثل بچه ی شما شد.با کاردرمانی خیلی بهترشده.تا اخر عمر کاردرمانی رو باید برن.
این خانم نادان بازم باردار شد اونم ۵ بار
که دوتا از بچه ها همین مشکل رو دارن....
الان بزرگن و کلی ناراحت از پدر مادرشون که چرا با اینکه شرایط رو متوجه بودن بازم مدام بچه اوردن...
درس خوندن دانشگاه رفتن ولی خب مشکل حرکتی دارن
اوایلش لمس بودن
اما الان از پس خیلی از کاراشون بر میان به لطف کاردرمانی...
پس از کاردرمانی اصلا نا امید نشو و ادامه بده حتما عزیزم.

میفهمم چی میگی

خدا پشت و پناهتون گلم ♥️♥️♥️

همه چیزشوفهمیدم بجزاینکه لعنت فرستادی به ماه آذر؟؟؟اینودرک نکردم چ ورقی چ تغییری بلاخره خوب بوده واست بدبوده؟؟؟؟

آفرین بهت که جا نزدی
ولی سن ۲۳ همچینم کم نیست گلم
خیلیا تو سن ۱۴_۱۵ سالگی بچه میارن متاسفانه
شما خیلی به موقع اقدام کردی 😘

چرا لعنت عزیزم ؟🤔

سوال های مرتبط

مامان امیرشایان مامان امیرشایان ۱۵ ماهگی
یادمه چندسال پیش اول دی ماه نوبت عکس رنگی داشتم منی که چندماه به تاخیر انداخته بودم از ترسم خیلی میترسیدم یادمه وقتی فهمیدم قراره عکس رنگی بدم تا ببینم اصلا لوله هام باز هست شاید بستس اکه بسته باشه چی همش با خودم کلنجار میرفتم که برو بده نمیمیری که این همه خانوما میرن میدن یکم درد میکشی تموم میشه اینقدر ترسو نباش اینقدر لوس نباش فردا میخوایی مادر بشی یه مادر نباید اینقدر ترسو باشه یادمه از ترس تب ولرز کرده بودم و شبونه شوهرم منو رسوند دکتر سرم زدن فشارت بالا می‌رفت از ترس دردمو نمی‌تونستم به کی بگم بالاخره بعد چندین ماه دل وزدم به دریا رفتم نوبت گرفتم دکتر زنان معاینه کرد تا عفونتی مشکلی نداشته باشم وسایل مورد نیاز نوشتن و گفتن حتما بخر اول دی ماه بیا من خوشحال شدم که حالا باز چندروز دیگه فرصت دارم هر لحظه پشیمون میشدم اونایی که رفتن عکس رنگی میدونن بالاخره درد داره اونام شاید مثل من اولش ترسیده باشن یادمه چندسال پیش شب یلدا رفتم خونه بابام تا یکم ذهنم آروم بشه برای فردا اول دی ماه برم عکس رنگی اون شب شب یلدا اصلا برام شب پراز استرسی شد حس عجیبی داشتم همش نگران بودم میترسیدم بالاخره اون شب طولانی تموم شد اومدم خونه با هزار تا نگرانی و فکر و خیال خوابیدم فردا صبح شد بلند شدم یکم کیک وابمیوه با زور شوهرم خوردم و آماده رفتن شدم و رفتیم .
مامان امیرشایان مامان امیرشایان ۱۵ ماهگی
ومنی که کلی چالش وسختی درد پشت سر گذاشتم بالاخره خدا خواست ومعجزه شد خودش پسرمو هدیه داد بدون عمل بدون کاشت آره من این معجزه رو خیلی واقعی دیدم قشنگ این یه معجزه بود اون موقع ها اینقدر خوشحال بودم اینقدر ذوق داشتم که من خوشبخت ترین آدم روی زمینم که خدا هدیه اش رو داد منی که با گذروندن کلی چالش کلی اذیت شدنام صبوری هام بالاخره به آرامش رسیدم آزمایشگاه که زنگ زد گفت خانوم جواب ازمایشتون مثبته باورم نمیشد فقط گریه میکردم کسایی که چشم انتظار هستن درک میکنن من چی میگم فکر کن تو ۷ سال منتظر باشی بعد یدفعه ندونی که این تاخیر پریودت خیره تو باردارشدی منی همش تحت فشار بودم از همه جهت ها بالاخره به آرامش رسیده بودم حقم بود دیگه بشینم این ۹ ماه و قشنگ استراحت کنم لذت ببرم
این ۹ ماه خیلی اذیت شدم خیلی همش با استرس نگرانی مریض هام گذشت من حتی فرصت نشد یه عکس بندازم یبار با دل خوش برم بیرون بگردم لذت ببرم همیشه حسرت یه سری چیزها تو دلم موند دیگه انتظار داشتم بعد اون همه اذیت شدن هام بعد بدنیا اومدن بچم بشینم با آرامش لذت ببرم .
پارسال که آذر پسرم تشنج کرد بستری شد کلا ورق زندگیم عوض شد...
مامان امیرشایان مامان امیرشایان ۱۵ ماهگی
درد و دل شبونه ؛ عشق مادری ....🤰🤱

خواهرا نمی‌دونم کدوماتون مثل من قبلا به شدت ترسو بودید ولی مطمئناً وقتی مادر شدید این عشق به فرزندتون این ترسا از شما دور کرد مثل من.
بله عشق مادری خیلی حس قشنگ و شیرینه نمی‌دونم حکمت خدا چه قدر قشنگه بعضی وقتا که وقتی باردار میشید و یه فرشته کوچولو تو وجودتون رشد می‌کنه وقتی مخصوصا چند ماه آخر که لگد زدن نی نی هاتونو حس میکنید تکون خوردناش سونوگرافی رفتنی شیطونیاش همه رو می‌بینید حس میکنید چه قدر شیرینه 😍😢😢😢😢😢🥺🥺🥺🥺
منم عشق مادری تو وجودم شعله ور شده بود بعضی وقتا با خودم فکر میکنم منی که اینقدر ترسو بودم از معاینه زنان اسپکلوم عکس رنگی ازهمه اینا وحشت داشتم طوری که کارم به مشاوره کشید و تو چندجلسه کامل درمان شدم در این حد شدت داشتم منی که یه زمان اونجوری بودم پارسال زایمان کردنی اولین بارم بود میرفتم اتاق عمل نمیدونین موقع عمل نفس کم میاوردم انگار سنگ گذاشته بودن روی سینم ولی همه اون سختیاش ترساش استرس هارو به جونم خریدم و آخ نگفتم فقط منتظر بودم بچه مو بیرون بیارن و من صدای قشنگه اش رو بشنوم وقتی صداشو شنیدم وای دنیا مال من بود خیلی عجیب و شیرینه♥️🥺
حتی وقتی شکمم رو فشار میدادن گاهی خودمو کنترل میکردم که جیغ نزنم ولی گاهی هم از درد نمی‌تونستم چیزی نگم دست پرستارو گرفتم که دیگه فشار نده یا وقتی اومدن انژیوکتم یادمه خراب شد اومد دوباره از اول انژیوکت بزنه دردم گرفت ولی آخ نگفتم به پرستار یادمه قشنگ برگشتم گفتم من دردای بیشتر از اینو کشیدم این که چیزی نیست اونم با شوخی با انگشتش زد دستم گفتم آخ با خنده گفت چیشد تو که گفتی درد نداره
خواستم بگم چه قدر این عشق بین مادر و بچه عمیق قشنگه که حاضری درد بکشی ولی بچت آخ نگه ....
مامان امیرشایان مامان امیرشایان ۱۵ ماهگی
ببینید مامانا بعضی خاطره ها خیلی خیلی تو زندگیه بعضیامون مهم هستن و اصلا نمیشه فراموش کرد من خودم اصلا درمورد خاطرات نامزدی یا عروسی یا ۷ سال زندگی مشترکم حرف نمی‌زنم مرور نمیکنم همش نمیگم تکرار نمیکنم ولی پسرم بعد ۷ سال وارد زندگیم شد و شد یه معجزه شد هدیه از طرف خدا اونایی که تجربه دیر مادرشدن رو پشت سر گذاشتن و یه مدتی دیر بچه دارشدن به مشکل خوردن کاملا متوجه میشن چشم انتظاری چه قدر سخته بخصوص وقتی دکترا هر دکتر ومراکز نازایی بری بگن باید کاشت انجام بدی حتی ساده ترین روش باروری که آی یو آی هست هم نمیشه ولی وقتی تو از اون روش آسونه شروع می‌کنی تا حالا چندبار انجام بدی اکه نشد دیگه میری سراغ کاشت وچیزهای پیشرفته وسخت تره وقتی اولین آی یو آی انجام دادم ومنفی شد در مراحل دومین بار آی یو آی بودم که خدا یدفعه معجزه کرد و خودم باردارشدم واصلا نزاشت کار به دومین بار کشیده بشه بخاطر همین میگم پسرم بعد ۷ سال شد مهم ترین قشنگترین اتفاق زندگیم نور چشمم چراغ خونم ولی وقتی از وقتی بدنیا اومد از همون شب بدنیا اومدنش یه سری اتفاقاتی کم کم شروع شد اون نشدن ها نرسیدن به آرزوهای کوچیک میشه حسرت 💔،
بله از عشق مادرشدن من وحسرت هایی که تا آخر عمر فراموشم نمیشه میگم ، حسرت عکاسی من و پسر کوچولوم تو اتاق بیمارستان که همون شب بستری کردن نشد یه عکس بگیریم و چندتا عکس تکی از پسرم وخالم گرفت ، از تنها مرخص شدن و تنهایی خونه اومدنم که وقتی وارد خونه شدم کل خونه دور سرم چرخید از استراحت نکردنام نگرانی هام تنهاییام بدون تو سر کردن اون چندروز که مرخص بشی 😓😓😓😓😓💔
مامان امیرشایان مامان امیرشایان ۱۵ ماهگی
وقتی پارسال ۹ آذر واکسن ۲ ماهگی پسرمو زدن اومدیم خونه اینقدر بی تابی میکرد که میخواستم قلبمو از جاش بکنم قبل واکسن هم خیلی بچه ای بود که شب و روز گریه میکرد و هردکتری که میبردیم میگفتن کولیک داره اون ۲ ماه به شدت سختی که داشت گذشت ۵ روز بعد از زدن واکسن تشنج کرد بردیم دکتر اطفال گفت احتمالا مشکل قلبی باشه ببرید اکو قلب بگیرن ما اومدیم خونه پسرم جلو چشمم تو بغلم لب هاش کبود میشد سیاه میشد تف حباب میومد از دهنش بیرون صداش درنمیومد دیگه چندین بار بچم حالش اینطوری میشد ۷ بار تو یک روز بهش حمله دست داده بود بااینکه بردم دکتر اطفال همون روز هم بردم ولی جوابی نگرفتم و این نگرانی‌ مارو کشوند به بیمارستان کودکان مفید اون شب انگار من خودم نبودم اینقدر حالم بد بود وهیچی آرومم نمی‌کرد فقط یه مادر می‌فهمه من چی میگم رسیدیم بیمارستان بخش اورژانس نوبتمون که شد همه علایم هایی که از صبح داشت گفتیم وگفتن تشنج کرده و بستری باید بشه وقتی شنیدم این حرفو انکار دنیا دور سرم چرخید خیلی حال بدیه بچه ی دوماهت طفلک ضعیف یه بچه ی کوچولو مثل عروسک ها خوابیده بود جیگرم کباب شد میخواستم قلبمو هزار بار از جاش دربیارم ولی پسرم هیچیش نباشه تو اورژانس بستری کردن پسرموگذاشتم رو تخت تا انژیوکت بزنن برای سرم آخ خدا هیچ مادری نبینه این صحنه به من گفتن بیرون باش از لای در میدیدم اینقدر گریه کرد بچم اینقدر اذیت شد دیگه خدا فقط دید که چی به من گذشت آنژیو کت زدن سرم زدن اکسیژن وصل کردن به دهنش ای خدا نیبینه هیچ مادری الهی هیچکس نبینه این صحنه ها فقط خدا می‌دونه چه جوری من تحمل کردم انگار شده بودم کوه قوی صبور استوار......
مامان امیرشایان مامان امیرشایان ۱۵ ماهگی
و حالا من موندم و وجدان درد سرزنش عذاب وجدانی که هرروز میاد سراغم لحظه‌ای از یادم نمیره خدا نگذره از اون دکتر ژنتیک که درست حسابی آزمایش ننوشت ژن های مارو دقیق بررسی نکرده بودن فقط یه آزمایشی گرفتن که چندتا بیماری و بررسی کردن که حالا بچه ما اون چندتابیماری ونمیگیره خلاصه کوتاهی کرد بی مسئولیتی کرد ازش نمی‌گذرم هیچوقت دوم از دکتر اطفال و نوزادان که این دوماه کامل ۱۰ بار من دکتر های مختلف بردم این بچه رو همشون معاینه میکردن ورزش میدادن بدن بچه رو میگفتن سالمه مشکلی نداره فقط داروی کولیک میدادن جالبه واقعا تو ۲ ماهگی اون خانوم به اصطلاح محترم تو مرکز بهداشت اولین نفر بود به شل بودن بچه من شک کرد و زمزمه کرد با خودش ولی به ما هیچی نگفت مگه هرماه بچه هارو چکاب نمیکنن قد وزن دورسر دو مورد تغذیه اینا مگه نمیپرسن بعد چندوقت پیش که بهشون گفتم میگه ما موظف بودیم واکسن رو بزنیم من شک کردم دیدم این بچه فرق داره با بچه های دیگه ولی اصلا شک نکردم که بگم فقط به شل بودن بدنش شک کردم خیلی ناراحت شدم حالا گذشته ها گذشته فکرشو نکن اینقدر راحت به من اینجوری گفت من از هبچکدومشون نمی‌گذرم که اینقدر راحت کوتاهی کردن تشخیص ندادن واسه نمی‌دونم هضم نمیشه این قضیه ها برام نامفهوم مونده چون پای بچم درمیون اومد نمیتونم فکر نکنم کنار نمیام بچه خیلی مهم ترین همه چیز من تو زندگی پسرم شد بعد چندسال خدا بهمون هدیه داد خیلی برام سخته کناراومدنش...
مامان امیرشایان مامان امیرشایان ۱۵ ماهگی
بماند از پارسال آذر ماه 😢
قلب مادر زود خوب شو من هرروز دارم آب میشم بخاطر تو قوی موندم و میمونم بخاطر تو تحمل میکنم ولی خب گاهی کم میارم هرروز تا گریه نکنم به یاد بچگیات آروم نمیشم همه میدونین وقتی پای بچت بیاد وسط حاضری خودت مریض بشی بچت هیچیش نشه برام دعا کنین بتونم از دکتر ژنتیکش شکایت کنم تا یکم آروم بشم اگه درست حسابی همین آزمایشی که دوماه پیش دکتر مغزواعصابه پسرم از من و باباش گرفت این آزمایش رو اون زمان قبل بچه دارشدن ازمون می‌گرفتن الان بچه ی منم سالم بود غلت میزد چهاردست و پا راه می‌رفت می‌نشست بلند میشد راه می‌رفت نمیدونین من هرروزم شده عذاب وگریه مگه میشه گریه نکرد فکر نکرد هرکسی بگه گریه نکن گذشته ها گذشته قکرنکن اون آدم از سنگه دل نداره که همچین حرفی ومیزنه با من از قوی بودن حرف نزن من یه شبایی وصبح کردم یه روزایی و گذروندم که حتی فکرشم واسه یه عده ای وحشت آور بود من قوی بودم و هستم فقط برام دعا کنین
خدایا خودت میبینی چی کشیدم و میکشم هیچ مادری و دلسوخته نکن هیچ بچه ای رو جلو مادرش عذاب نده همه بچه های مریض رو شفا بده گناه دارن بچه ها اونا فرشته های معصوم تو هستن اونا گناهی ندارن 🙏😭😢😢😢😢😢😢😢😓😓😓😓😓😓😓😓😓💔❤️‍🩹