پارت دوم .....
ک خلاصه خودمو رسوندن بیمارستان فهمیدن ک کیسه آبم پاره شده ماماعه گل ک باید معاینه کنم منم رفتم روتخت و معاینه کرد سه سانت باز شده بود و من همچنان همون درد هایه یه هفته پیش رو داشتم و کارایه بستری مو خواهر شوهرم انجام داد و منو با ویلچر بردن اتاق زایشگاه و فقط میگفتی وارد جهنم شدم از بس صدایه جیغ و داد می‌شنیدم...
خلاصه ک منو بردن تو اتاق و یه تخت بود واسه درد کشیدن و استراحت اینجور چیزا یه تختم واسه زایمان یه صندلی واسه ماماهمراه ک من خداروشکر نگرفتم یه هزینه الکی ندادم
ک ماما اومد و سرم تقویتی زد ان اس تی رو هم وصل کرد گفت ک بزار معاینت کنم گفتم الان طبقه پایین معاینه کردن سه سانت بودم گف ن باس خودم ببینم معاینه کرد همون سه سانت بود .
این ک رف بهم گفت کار داشتی صدام بزن من در اتاقم و رفت بیرون منم تنها حوصلمم ب شدت سر رفته بود. نمی‌دونستم چیکار کنم ک از رو تخت اومدم رفتم پایین تخت یه خورده قر کمر رفتم یه دوری تو اتاق زدم یه سری ب اتاق نی نی ها و وسیله هایه دکتر زدم تا چشم افتاد. ب ✂️ لرزم بیشتر میشد دیگه اومدم همینطور با استرس رفتم رو تخت ک بعد یه ربع بیست دقه یه دردایه خفیف اومد سراغم که از کمرم شروع میشد تو شکمم تموم میشد ..

۶ پاسخ

دقیقا اون هزینه ناچیز اضافی ک شما میگی ندادی،واسه همین تنها نبودنه و اینه یکی پا ب پات ماساژت بده و کمکت کنه..بنظرم با توجه ب اینکه هزینش انقد کمه،ارزش داره

مادرشوهرت الکی استرس داده فقط،از وختی کیسع اب پاره شه دوسه ساعت تایم داری🤦🏻‍♀️قشنگ میشد بری دوش بگیری

خب بقیه اش

تند تند بقیشم بزار

بقیش......؟؟.

بقیشم بزار

سوال های مرتبط

مامان محمد مامان محمد ۱ ماهگی
پارت سوم .....
و اینم بگم ک ساعت سه و نیم بعداز ظهر کیسه ابم پاره شد بعد یه ساعت بستری شدم و زایمانم ساعت نوزده و یک دقیقه بود...
و خلاصه ماما رو صدا زدم ک یه دردایی دارم ک گف باز دوباره باید معاینه شی منم دیگه چون دوبار معاینه شده بودم نترسیدم گذاشتم معاینه ک کرد گفت چهار نیم سانتی چقد سریع داری باز میشی و دهانه رحمت نرم میشه گفتم یه کم قر کمر رفتم و راه رفتم شاید ب خاطر اونه اونم تایید کرد
گف خوب کاری کردی بلاخره بازم خانم خانما رفت و باز منم یه فکرایه ناجور ب ذهنم میومد ک نگم بهتره بعد منم هر ده دقه یه درد خیلی کوچیک زیر دلم و کمرم می‌گرفت و ول میکرد ک خیلی بیشتر از اینو میتونستم طاقت بیارم
و همون حول هوش نیم ساعت چهل دقه بود ک حس کردم دسشویی دارم دوباره صدا زدم ماما اومد بهش گفتم گف مواظب باش چون داری سریع فول میشی زور نزنی تو دسشویی منم با یه تکون سر جوابشو دادم و رفتم دسشویی اومدم بیرون دیگه رفتم رو تخت دراز کشیدم یه خورده درد اومد و هی کم کم داشت زیاد میشد ک ب ماما گفتم میگف تو درد باس معاینه بشی دردامم هی تایمش زیاد میشد فاصلشون کمتر میشد تا دردم اومد معاینه کرد و گفت ایجانم چقد سریع هفت سانتی دیگه کم‌کم کاراشو کرد و آمپول زدن گفتم ک این آمپول چیه گفت ک این درد و کم می‌کنه ولی اپیدورال نبود من فک میکردم اونه خوشحال بودم ولی اینو بگم تا هفت سانت من طاقت داشتم و جیغ و داد نمی‌کردم ....
مامان محمد مامان محمد ۱ ماهگی
پارت چهارم
خلاصه اینکه هفت سانت بودم و حس دسشویی و فشار ب پایین میومد
ب دکترم گفتم گف ک تازه معاینه کردم زیاد معاینه شی دهانه رحمت ورم می‌کنه بهش گفتم آخه خیلی داره فشار میاد احساس میکنم مدفوع دارم گف ک ن اون سر بچس داره فشار میاره منم خیلی از این میترسیدم ک آبرو ریزی کنم و گف ک بعد سه چهار تا درد دیگه معاینه میکنم دیگه یکی یکی دردامو با فوت کردن رد میکردم و چهار پنج تا رد شد صدا زدم اومد معاینه کرد منم دیگه کم کم طاقتم طاق شده بود از درد زیاد ولی داد نمیزدم معاینه کرد و گفت نه سانتی پاشو باید بریم رو اون تخت پاشدم ک برم ک درد آخری چنان دردی گرفت ک یه جیغ از ته ته دلم زدم و اومدم رو اون تخت زایمان و اونجا بود که ماما جیغ زد و گف زور بزن یه زور ب پایین دادم سر بچه اومد و دوباره جیغ زد زور بزن منم نفسمو حبس کرده بودم فقط زور میدادم ب پایین ک سریع اومد و گذاشتنش رو شکمم اونجا بود که دردامو یادم رفت و و من هنوز شک داشتم ب جنسیتش ب پرستاره گفتم مخام دو دولشو ببینم نشونم داد و همشون خندیدن میگفتن چقد سریع درداتو یادت رف ک بفکر دو دولشی😂😂🤭
مامان نیهان💜 مامان نیهان💜 ۳ ماهگی
تجربه زایمان🍃



خیلی مختصر تعریف میکنم... 37هفته و 4روزم بودکه ساعت 4عصر جمعه بود ک کمر درد اومد عین درد قائدگی این درد ها کم و زیاد میشد واسه شنبه نوبت سنوی اخر رو داشتم دوساعت صبر کردم خیلی نگران بودم واسه بچم ک اتفاقی نیوفته واسه همین رفتم بیمارستان واسه nst خداروشکر خوب بود ازم اجازه معاینه خواستن . معاینه انجام شد گفتن یک سانت باز شده و اینکه واسه یک سانت نمیتونن بستری کنن اومدم خونه ساعت 3صبح بود دیگه نتونستم تحمل کنم رفتم ی بیمارستان ک امکانات بیشتری داره اوجا معاینه شدم و گفتن باید بستری شی بعد بهم سرم فشار وصل کردن خیلی درد داشتم دردهام ب حدی بود ک داشتم منفجرمیشدم روز بعد رو هم کلی درد داشتم3 سانت باز شده بود اما هرکی معاینه میکردمیگفت اصلا کیسه اب و سر جنین معلوم نیس اینو ک میگفتن بیشتر میترسیدم اما دلخوشیم این بود دستگاه وصل بود و صدای قلب دخترم رو میشنیدم؛ ظهر بود ک ماما اومد و با سوزن کیسه اب رو پاره کرد اصلا درد نداشت یهو کل تخت خیس شد. ادامه دارد....
مامان 💙رادوین💙 مامان 💙رادوین💙 ۶ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۴:
وارد زایشگاه شدم لباس عوض کردم آزمایش خون و ادرار گرفتن منتظر موندم اتاق خصوصی زایمان خالی بشه که برم تو اتاقم تو زایشگاه عمومی منتظر بودم رو یه تخت همه داشتن درد می‌کشیدن جیغ میزدن من با استرس نگاه میکردم که یه ماما اومد گفت چند سانتی؟ گفتم ۵ سانت گفت تو چرا چیزی نمیگی؟خندیدم اومد یه آمپول برای رسیدن ریه های بچه زد و گفتم میشه یه خواهش کنم؟گفت جونم گفتم میشه به من آمپول فشار نزنید؟گفت به ماما همراهت میگم، اپیدورال میخوای؟گفتم نه اصلا گفت چه دل و جرأتی داری اگه اپیدورال میشدی زودتر فول میشدیا گفتم نه میخوام دردام طبیعی بره جلو خلاصه بعد یه ۲۰ دقیقه رفتم تو اتاق خصوصی نشستم رو تخت ماما همراهم اومد برام آهنگ گذاشت و گفت میخوام کیسه آبتو پاره کنم اونجا بود ک ترس اومد سراغم و گفتم چرااااااا؟گفت براراینکه یه موقع بچه مدفوع نکرده باشه گفتم درد داره گفت دردش مثل معاینه است کیسه آبمو پاره کرد و یهو یه تشت آب داغ ریخت گفتم بچه حالا خفه نشه گفت نترس همش نریخت ک، پاره کردم ک انقباضات زودتر پیش بره فول شی دیگه اونجا بود ک همسرم و مادرم اومدن پیشم با آهنگ قر دادیم و اسکات زدیم و ماما همراهم نقاط فشاری رو کار کرد باهام و مدام معاینه میکرد و تو معاینه کمک می‌کرد ب باز شدن دهانه رحمم تا اینکه ۸ سانت شدم اونجا بود ک چنان دردی اومد سراغم ک دیگه هیچ کاری نمیتونستم بکنم و عملا گوشام صدای هیچکس و نمیشنید فقط میخواستم از این درد خلاص شم خلاصه با کمک ماما همراه و اجبارش برای نشستن رو یه صندلی و انجام ورزش شدم ۱۰ سانت و به معنای واقعی کلمه معنی درد زایمان و فهمیدم
مامان دادا  کوچولو.. مامان دادا کوچولو.. ۳ ماهگی
پارت دو:تجربه زایمان عراق:
کم کم خونریزیم بیشتر شد دوباره بعد از ظهر رفتم گفت یک و نیم سانت باز شده و... برو سونو بیرون بیمارستان ماهم چند جا رفتیم بسته بود و چون آخرین سونوم ۳۸هفته بود گفتم ولش اومدم خونه😁
و همچنان دردم مثل پریودی بود که اونشبم خوابیدم خسته و. فرداش ک میشد شنبه یکم خلط های خونی پررنگ و زیاد شده بودن دوباره رفتم بیمارستان ک بعد از معاینه گفت سه سانتی بستری نمیشی برو ساعت سه و نیم بعد از ظهر بیا هواهم گررم منم خسته شده بودم واسه دوستم ماشین گرفتیم دربست خودم از بیمارستان تا خونه پیاده اومدم با همسر ک یک سانت و خورده ای طول کشید تا خونه اومدم خونه حموم آب داغ کردم دوباره گل گاو زبان خوردم و ناهار ساعت های پنج بود دوستم اومد با همسر رفتیم وسایل هامونم بردیم ک بدون معاینه گفت برو اتاق زایمان پرونده درست کردم و رفتم اتاق زایمان آزمایش ها هم ک صبح گرفته بودن داخل اتاق زایمان بهم انژیوکت وصل کردن و بعد اومد معاینه کرد
مامان قلب مامان🥺😍 مامان قلب مامان🥺😍 ۵ ماهگی
خاطره زایمان طبیعی
وقتی بستری شدم رفدم تو اتاق درد یه دختره هم بود ک هم سن من بود من خیلیی خوشحال بودم کلی عکس گرفدم 😂ورزش کردم ب اون دختره انرژی دادم ساعت ۱۲ بستری شدم تا ساعت ۳و نیم ورزش کردم ..ماما معاینم میکرد معاینه تحریکی هم کرد خلاصه اینکه باهاش خیلی همکاری کردم ..ساعت چهار اومد کیسه آبمو پاره کرد همزمان باهاش باز معاینه تحریکی کرد و آمپول فشار زد😓ک از همونجاا دردهای شدید من شرو‌شد..فاصله دردام هر دو دقه یه بار بود دیگ نتونستم ورزش کنم فقط جیغ می‌کشیدم اون دختره ک باهام تو اتاق بود هنگ کرده بود 😂😂منم روم نمیشد نگاش کنم 🤣خواهرم پیشم بود با هر درد اونو چنگ مینداختم جیغ می‌کشیدم ..التماسشون میکردم منو ببرن سزارین😂تا دو یه ساعت مدام جیغ می‌کشیدم ..ماما هم چن بار اومد معاینه کرد ولی موقع معاینه همکاری میکردم هر کاری می‌گفت میکردم می‌گفت هروقت دردت شرو شد پاهاتو ببر تو شکمت بزار معاینه کنم ..معاینه کرد ۵ سانت بودم گفت عالیه
مامان مَلِکا مامان مَلِکا ۴ ماهگی
تجربه زایمان ۳ :
اومد چک کرد گفت عه کیسه آبتِ 😐😐
گفتم کاش معاینه نمی‌کردین! گفت نههه عزیزم تو زمان زایمانت رسیده بوده دیگه اصلا ربطی ب معاینه نداره!( غلط کرد منم چون شنیده بودم ماما های بیمارستان ها خیلی ناشی هستن و اکثرا کیسه آب رو پاره میکنن اولش داشتم مقاومت میکردم ک معاینه نکنه ک خب موفق نشدم و زد کیسه آب مو پاره کرد !)
خلاصه گفت حالا ک کیسه آبت پاره شده دیگه نمیشه بری باید بستریت کنیم .. و دوباره معاینه کرد ک ببینه دهانه رحمم تغییری کرده یا ن ک نکرده بود و هنوز ۲ سانت بودم ...من با یه غم بزرگ بستری شدم 🥹🥹 بدونِ خدافظی از شوهرم بدون آمادگی حتی !! با خودم میگفتم خدایا من تازه ۲ سانتم معلوم نیس تا کِی باید اینجا بمونم ک زایمان کنم ..
آخه دوستم دو هفته بود ک هی ۱ سانت ۲ سانت باز می‌شد ب ۴ سانت هم رسیده بود ولی هنوز درداش نگرفته بود ک زایمان کنه و منم همش اون جلو چشمم بود !
خلاصه لباسامو تحویل دادم با موبایلم و آخرین تاپیک رو اینجا گذاشتم ک برام دعا کنین دارم بستری میشم و چقدر بعدش ک جوابارو خوندم بهم حس خوب منتقل شد♥️
رفتم تو زایشگاه رو تخت دراز کشیدم ماما زایشگاه اومد بالاسرم ان‌اس‌تی گرفت بهش گفتم الان بهم امپول فشار میزنین؟؟ گفت میخوای مگه؟ گفتم نه اصلااااا !! من شنیدم امپول فشار انقباضات وحشتناکی میده برا همین نمیخوام بزنین الانم پرسیدم ک خاطرم جم بشه . گفت اوکی ، در همون حین من خرما و آبمیوه خوردم چون خیلی ضعف داشتم ..
از اونجایی ک کیسه آبم پاره شده بود دردام دیگه واقعی شده بودن ولی جوری نبود ک نشه تحمل کرد ! در حد دردای پریودی بود واقعا (البته ک من پریودی های دردناکی داشتم 🥴😁😂)
تا ساعت ۷ ونیم من همینجوری درد میکشیدم و ورزش میکردم و روی توپ بالا پایین میرفتم ..
مامان دیانا🫀! مامان دیانا🫀! روزهای ابتدایی تولد
#تجربه زایمان طبیعی
پارت 4
خب صبح ک شد صبر کردم مامانم بیدار شع ک بش بگم درد دارم اما قابل تحملن
هررر چی صبر کردم بیدار نشد آبجی کوچیکم خابیده بود گفتم برو ب مامان بگو ک بیاد اینا...
رف صداش زد اومد گف الن درد داری گفتم اره خب درد دارن گف نه تو درد ندیدی واس همی فک میکنی اینا دردای زایمانن
خب خلاصه ک گف باشه بریم بیمارستان مطمئن‌ شیم
باز ت راه بم گف اگ دردای زایماتت بودن اینجوری نمی‌نشستی و اینا منظورش این بود ک دردات کمه باور نمیکرد
خب رسیدیم بیمارستان رفتم داخل گفتم درد دارم گف بخاب رو تخت معاینت کنم منم تا خاستم بخابم ی نفر اومد ک جیغ میزد چون همه تختای زایشگاه پر بودن ب من گف اول بزا اینو معاینه کنم ک درداش بیشتره منم گفتم باشه معاینش کرد 5 سانت بود
منو معاینه کرد 7 سانت بودم تعجب کرد گف نه ب اون با اون جیغ زدناش ک 5 سانت بود ن ب تو ک 7 سانتی و آرومی من باورم نمیشد ک 7 سانت باشم همش ب ماما نیگفتم ینی واقعا 7 سانتم؟؟ گف اره 7 سانتی
خلاصه آنژوکت وصل کردن گف بریم رو تخت زایمان رفتیم
هم اتاقیم ی دختر دیگ بود درد داشت اونم 6 سانت بود ولی هنش جیغ و داد😐🙂منم استرس گرفتم ولی همش سوره میخوندم آیت الکرسی میخوندم ک راحت زایمان کنم ماما اومد امپول فشار زد گف بهتر زود 10 سانت میشی
مامان آرین مامان آرین ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۴

بعد چند دقیقه که سوند گذاشتن تموم شد گفتن پاشو برو خودتو تمیز کن بیا از تخت ک اومدم پایین دیدم رو زیرانداز پررررر خون کل هیکلم خون بود فقط رفتم دسشویی خودمو شستم ب کمک شوهرم و امدم بیرون. به انتهای اون لوله ک یه سرش تو واژنم بود یه کیسه وصل کردن و کبسه رو پر آب کردن اون کیسه رو از تخت آویزون ک کردن سنگینی میکرد و این باعث میشد رحمم بشدت درد بیاد دیگ ازینجا ببعد دردای جهنمی شروع شد!!! ینی یه دردی میپیچید تو تنم ک از عمق وجودم ناله میکردم از یه طرف درد سوند از ی طرفم آمپول فشار ینی جوری بود ک فقط درد ممتد بود اصلا مابینش فاصله ای نبود‌ درد کمتر میشد ولی صفر نه! فقط گریه میکردمو دری وری میگفتم به گوه خوردن افتاده بودم 🥺الانم ک یادم میاد اون دردا گریم میگیره😭تقریبا سه یا سه و نیم ساعت من اون سوند لعنتی رو تحمل کردم ماماعی ک شیفتش داشت تموم میشد ساعتای ۷ و نیم اومد گفت معاینه کنم ببینم چند سانتی معاینه ک کرد گفت سوند دراونده و قشنگ سه سانت رو هستی! و من رو با اون مثلا سه سانتش تحویل مامای شیفت بعد داد

مامای بعدی یه دختر جوون ولی خیلی مهربون و زرنگ بود معاینه ک کرد گفت تقریبا سه سانتی ولی من ورزش اینا میدم بهت انشاالله تا ۱۲ دیگ بچه بغلته! من امیدوارشدم ولی بهش گفتم والا از صبح صدتا ماما جابجا شده و توام میخای بعد چن ساعت بری گفت نه تا فردا ۸ صب من بالاسرتم
مامان علی🧸🩵 مامان علی🧸🩵 ۱ ماهگی
#تجربه زایمان طبیعی
#پارت 4




پرستارا از مامای من می پرسیدن ک چند سانت شده و وضعیتش چطوره
یکی از مادرا 7 سانت بود و پرستاری ک مسئولش بود میخواست بگه ک مال من وضعش از مال تو بهتره و خلاصه ک آره😂
من بازم توجهی نکردم و ب ورزشام ادامه دادم دیگه داشتم از درد می مردم
و حرکتام کمتر شده بود و خوابم گرفته بود و ب شدت سردم شده بود طوری ک صدای دندونامو میشنیدم.
ماما دوباره معاینم کرد گفت زور بزن. منم زور زدم بهم گفت بیشتر یه طوری ک ببخشید اینطوری میگم (مدفوع کنی) منم روم نمیشد دیگه دیدم گفت بدو باید این کارو کنی
دیگه منم انجام دادم ک بهم گفت فول شدی
پاشو سریع برو اتاق زایمان
منم پاشدم ی لحظه حس کردم یه چیزی الان ازم میوفته.
دیگه دراز شدم رو تخت زایمان و بهم گفت تا میتونی زور بزن.
منم با دست زیر پاهام و گرفته بودم و سرم و بالا روی سینم آوردم و زور می زدم که یه دفعه خس کردم سرش ازم دراومد
بعدش ی فشار ریزی داشتم و فهمیدم که شونه هاشم در آورده
و یه دفعه انگاری ک بهشت و دیدم انقدر ک راحت شدم.
نی نی رو انداخت روی شکمم گفت ببین وروجکت و🥹❤
بعدش جفت و از شکمم درآورد ک دیگه کلا باد شکمم خوابیدو واقعااااا راحت شدم.
مامان نیهان مامان نیهان ۵ ماهگی
تجربه زایمان سزارین من
صب ک بیدار شدم رفتم پیش دکترم کارای بستریم انجام داد نامه و برگه خام آماده کرد کله آزمایشات و سونو هارو پرونده کرد داد. بردم بخش بستری اونجا ام کارام انجام دادیم رفتم بخش زنان زایمان شوهرم رفت برام لباس اتاق عمل گرفت و دمپایی
لباسام عوض کردم یه پرستار اومد ازم آزمایش گرفت برد ک جواب آزمایش بیاد ببرنم اتاق عمل ولی چون دکترم همه وضعیت منو چک می‌کرده تو ماه ها میدونستم نیاز نیس تا جواب بیاد گفتن سریع آماده اش کنید بیارید
یه پرستار دیگه اومد برام سوند وصل کرد یکم درد داشت ولی خودتو شل کنی نفس عمیق بکشی درد و احساس نمیکنی چون من یکم لوسم دردم اومد😂
بد منو گذاشتن رو یه تخت دیگه بردن ریکاوری اتاق عمل دوباره شوهر و یه پرستار آقا جا بجام کردن رو یه تخت دیگه آقا و یه پرستار خانوم منو بردن داخل اتاق عمل
بعد گذاشتم رو تخت اتاق عمل کمک کردن نشستم سوند اذیتم میکرد یکم
نشستم یه دکتر بیحسی و بیهوشی آقا بود کمرم ضد عفونی کرد و بهم گفت صاف وایستا سرتو بنداز پایین اصلا هیچی نفهمیدم انگار یه سوزن کوچولو زدن بعد گفت تموم شد دراز بکش دستام بستم به بغل های تخت جلو پرده کشیدن
مامان 🩵آبی مامان 🩵آبی ۴ ماهگی
سلام خانم ها پسر من ۲۵مرداد ساعت ۱۱ شب بدنیا اومد و این حس قشنگ واسه همه آرزو میکنم
صبح روز پنجشنبه با نامه پزشک بیمارستان بستری شدم بدون درد با اینکه من یکماه ماه درد داشتم ولی دریغ از یک درد
ساعت ۹صبح رسیدم بیمارستان معاینه کردن بسته بودم کاملا 🥲
دیگه تا رفتم تو اتاق خودم قرص زیرزبونی دادن ساعت ۱۱ شد ولی انقباض نداشتم دوباره دادن بی فایده
ساعت ۲ونیم ظهر ک شد یکی از پرستارهای بخش اومد معاینم کرد ک ب عمرم همچین دردی رو نکشیده بودم انقدر وحشتناک معاینه کرد ک بازم کرد گفت ک ۲سانتی هر یک ربع ماما بخش میومد واسه معاینه ک وقتی دوباره اومد کیسه آبم پاره شد از معاینه وحشتناکش
خلاصه روند زایمانم و انقباض هام خیلی خوب پیش می‌رفت بلاخره رسیدم ب ۶سانت ماماهمراه اومد و بهم ورزش ها رو گفت و بعدش از آمپول اپیدرال استفاده کردم ک تزریقش وحشتناک بود و واقعا پشیمونم زدم چون بعد زایمان نفسم بالا نمیاد از دردش فقط یک ساعت بهم آرامش داد و ساعت ۱۱شب دکترم اومد معاینه کرد گفت ۹سانتی سریع باید زایمان کن واااای بعد اون همه عذاب تازه شروع شد
مامان گندم🧚‍♀️👼 مامان گندم🧚‍♀️👼 ۵ ماهگی
باز امپول جواب نداد دردام درد داشتم خیلی زیاد وحشتناک دستگاه نشون نمی‌داد اینا فکر میکردن الکی میگم درد دارم خلاصه معاینه کردن تا شدم ۴سانت و سر بچه اومده پشت سرویکس همش هم ادرار داشتم هی میرفتم ای میخوابیدم خلاصه رفتم دوش آب گرم گرفتم ولی خیلی درد داشتم اصلا حالیم نبود ک آب گرمه خلاصه خوابیدم رو تخت گفتن دیگه باید زور بزنی ک بیاد پایین خلاصه تو زور زدن میگفتم دستشویی دارم هی میرفتم از ۳ سانت ک شدم بالا می‌آوردم همینجور دکتر میگفت داره پیشرفت میکنه ک بالا میاره از بس بالا آوردم ک گلوم زخم شد خلاصه معاینه کردن بعد کلی زور زدن مردمو زنده شدم شده بودم ۶ سانت دکتر گفت یه زور بده دارم موهاشو میبینم شدی ۸ سانت سریع بردنم اتاق زایمان یه زور زدم دکتر بی حسی زد برش داد بچه اومد وقتی اومد اینقد زیره میزه بود ک نگو ولی همون لحظه تمام دردا رفت دکتر گفت چندتا سرفه کن ک جفتم در بیاد جفت در اومد دکتر گفت چقد جفتش کوچیکه خیلی کوچیکه بند نافش هم خیلی نازک بود خلاصه بخاطر مسمومیت ک داشتم یه روز بیشتر نگهم داشتن دیگه خون بهم وصل کردن کلی آزمایش و اینا دیگه مرخصم کردن سخت بود ولی گذشت