۷ پاسخ

اسم بارداری میاد حالم بد میشه بارداری خیلی مزخرفی داشتم

مادرنداشتم کسیم نبود بیام پیشم اصلا بچه داریم بلد نبودم فقط خواهرشوهر ۴شب اومدپیشم خوابید روزا میرفت بالا پیش مادرش شبا می‌اومد پدرشوهرم هم بیمارستان بود شوهرم بامادرش می‌خوابید تنها میموندم شبا میترسیدم از چهارمین روزم میگفت مگه چت شده سروصدا میکنی تا حرف میزدم خودم ازچهارمین روز کارای خونه وغذا رودرست میکردم روز دوم بود بچم بیمارستان بود خودم مرخص شدم اومدم خونه یه حموم کنم برم حال نداشتم از پله ها برم بالا وسط پله نشستم شوهرم چون مادروخواهرش دم درخونه من بودند باهاشون تو یه ساختمون زندگی میکردم منتظر من بودند گفت بلند شو بزارایناهم بیان تو ‌خواهرشوهر گفت نمیدونستم کاچی دوس داری یانه برات درس میکردم منم گفتم دوست داشتم گفت برو حموم برم درس کنم حموم رفتم بعد رفتم بالا هی منتظر موندم دیدم درست نکردند فقط یه چایی خوردم دوباره رفتم بیمارستان قندبارداری داشتم شوهرم گفتم گرسنه رفته بود کیک وابمیوه خریده بود بخاطر قندم نتونستم بخورم خیلی نامرد بودند الانم ۱۷ماهه بچموازم گرفتند جگرم داره میسوزه ازغصه

تنها بودم والا کسی نپخت برام
کره و عسل خوردم صبونه چن بار

کلا سرپا بودم استراحت نداشتم اصلن
دلم میسوزه ب حال خودم

نه عزیزم میشه با روغن های دیگه هم ‌میشه درست کرد من سر دخترم 16روز اول تو بیمارستان بودم اصلا هیچی نخوردم فقط غذای بیمارستان 🤮🤮😢😢

زهرمارخوردم فقط کاسنی و سردی بخاطر زردی دخترم الانم براهمون کلی درد و مرض سراغم اومده

زاجی چیه ؟‌
مامان منم برام روغن گرفته بود با عسل
صبحانه ها میخوردم چقد می‌چسبید
گوشت تو شیشه درست میکرد برای غذاهام کلا گوشتی بود

من که عاشق اووون روزا و غذاهاشم
کاچی شما گداخته ی ما
اب جوجه
غذاهای مقوی
یادمه یه گوسفندو تنهایی با همسرم خوردیم

سوال های مرتبط

مامان گل پسر وتودلی مامان گل پسر وتودلی هفته سی‌وپنجم بارداری