امروز اولین روزی بود که پسرم رو مهد گذاشتم، خیلی راحت از من جدا شد و رفت. قلبم داشت از جا کنده میشد، هیچ وقت از من دور نبود. این دو ساعت نمیدونم چطور گذشت. فقط دو هفته تا شروع به کارم مونده و من باید هر روز نه ساعت دوریشو تحمل کنم. کاش شرایط انقدر سخت نبود که مجبور باشم جگرگوشه مو بذارم مهد و برم سرکار، 😭

سلام عزیزم . نگران نباش
برای خودش خوبه که مستقل میشه و وابستگی نداره باید خوشحال باشی . خودتم می‌دونم سخته فکرت و دلت پیشش میمونه ولی باید به فکر آینده خودتم باشی . بچه بزرگ بشه افتخار می‌کنه که مادرش کار می‌کنه مستقل و تحصیلکرده
بچه بزرگ میشه نباید مادر به خاطرش از همه چی بگذره بعدها پشیمون میشه . بچه بزرگ شد میره سراغ سرنوشت خودش
مادر میمونه و بیکاری و حسرت

منم روز اول که پسرم ازم جدا شد واقعا حالم بد بود. هنوزم گاهی عذاب وجدان دارم. ولی در کل از اینکه میره مهد خیلی راضیم
هم اون بازی ها و دوستهای متناسب با سن خودشو داره هم من چند ساعتی میتونم تو دنیای همسنام باشم و حالم بهتر باشه. الان حال و هوای بهتری دارم نسبت به قبل

چند وقتشه؟؟؟

ایجانم عزیزم
درکت میکنم
منم دقیقا یک ماه دیگه باید برگردم سرکار
تاحالا یک ساعتم از خودم دور نبوده دخترم
واقعا حالم بده
ولی خب مجبورم چاره نیس🥲😭

مهد که خوبه کلی چیزهای مختلف یادمیگیره نسبت به همسالانش بزرگتر میشه کارش خودش می‌کنه . بعدها متوجه میشی چقدر کار خوبی کردی