۴ پاسخ

میتونم تلفنی باهاتون تماس بگیرم لطفا

چقد جوش زدی همه جات ریخت بیرون

عزیزم تب ام کردی

منم گرفدم خیلی بد بود

سوال های مرتبط

مامان موهیتو مامان موهیتو ۶ ماهگی
مامانا امروز میخوام درمورد یچیزی باهاتون صحبت کنم
همونجور که خیلیاتون میدونین من ماما هستم و زایشگاه کار میکنم
امروز میخوام اون تجربه بد زایمان رو از دید یه ماما براتون بگم شاید قابل درک تر باشه اون لحظات واستون
دیشب ما یه خانوم ۳۵ ساله داشتیم که بارداری سومش بود و بچه سومش بعد از ۱۶ سال گیرش اومده بود
اول شیفت که من تحویلش گرفتم معاینه در حد ۲ سانت بود
خلاصه با کمک همدیگه ساعتای ۹.۵ معاینه مریض رسید به ۸ سانت و وقت زایمانش بود که از ساعت ۷ تا ۹.۵ اینقدر جیغ میزد که من حتی تو این تایم نتونستم به بقیه مریضام سر بزنم چون وضعیت اونا به ظاهر بهتر بود
من پوشیدم و اماده شدم برای زایمان
مریض اصلا همکاری لازم رو نداشت دائم پاهاش رو میبست
هرچی برای توضیح میدادم باید این مدلی باشی اصلااااا گوش نمیکرد و فقط جیغ میزد بعد از کلی تلاش بالاخره قبول کرد که همکاری کنه
ساعت شده بود ۹.۵۰ و مریض هنوز زایمان نکرده بود و اصلا زور های خوبی نمیزد جوری که سر بچه حتی یک سانت هم جلو نمیومد انگاری که مادر با من لج کرده بود و زور نمیزد
قلب بچه از ۱۴۰تا اول رسید به ۱۱۰
بعد شد ۹۰ تا ۱۰۰ که ما زنگ زدیم به دکتر که بیاد و چون دکتر سر سزارین بود ما عملا هیچ راه دیگه ای نداشتیم بجز ادامه تلاش برای زایمان
ادامه رو توی کامنتا میزارم
مامان برسام مامان برسام ۴ ماهگی
تجربه بارداری و زایمان پارت ۹#
خلاصه من قرصای ضد زایمان زودرس رو خوردم هر بیست دقیقه ای یکی بود ساعت یک شب بود حس کردم دردم کم شده و خوابم برد اما نزدیکای ساعت سه از خواب پریدم دیدم نزدیک به پنج شش تا پرستاری دکتر بالا سرمن مامانم داره گریه میکنم تا خواستم بگم چی شده دیدم تنفس ندارم ضربان قلبم رفته بالا فشارم افت کرده و عرق سرد ازم می‌ریزه دوتا دستانم سرم زدن و تند تند بهم مایعات میدن که بخور انقد ترسیده بودم و حالم بد بود بدنم بیحس و سرد شده بود زبونم سنگین بود دکتری که بالا سرم بود گفت شوک دارویی بهت دست داده بخاطر استراحت مطلقی که این مدت بودی توی بدنت خون لخته بوده این قرصم گردش خون تو برده بالا قلبت خون پمپاژ نمیکنه نزدیک بود ایست قلبی کنی مانیتور آلارم داد ما اومدیم اینجا سرم زدیم و مایعات بخور که سریع این دارو دفع بشه که منجر به سکته نشه
همون لحظه دکتر قلب آوردن و اونم همینارو گفت و بهم آمپولهای رقیق کننده خون داد و چقدر دکترمو سرزنش کرد که واسه کسایی که استراحت مطلق هستن و فعالیت ندارن باید در طول بارداری آمپول هپارین تجویز کنید که مریض اینجوری جونش در خطر نباشه
مامان برسام مامان برسام ۴ ماهگی
تجربه بارداری و زایمان پارت ۲#
کم کم سرو کله ویار و تهوع شروع شد انقد حالت تهوع و بیزاری از غذا داشتم که فشارم دائم می افتاد و مجبور بودم سرم بزنم . به هر نوع خوراک و غذایی فکر میکردم که بتونم سر سوزن بخورم نمی‌تونستم . بعضی وقتا با دیدن غذا اشک می ریختم و انقد بالا میاد وردم که گلوم زخم میشد و خونریزی میکرد .خلاصه که توی ۱۵ هفته از درد زیاد بستری شدم و بهم آنتی بیوتیک تزریقی میزدن اما اصلا از درد من کم نمیشد یکهته بیمارستان بودم دکترم که دید بهتر نمیشم ازم ام از ای شکمی گرفت اما همه چی خوب بود و منو مرخص کرد یادمه به دکترم گفتم من با درد اومدم بیمارستان با دردم باید برگردم خونه دکترمم گفت والا از همه نظر چک شدی و همه چی خوبه همچنان استراحت باش و شیاف پروژسترون . و آمپولهای پرلتون خارجی و یه قرص برام نوشت که با خوردن قرصه تپش قلب شدید می‌گرفتم اما واسم قطعش نمی‌کرد . انقد ناراحت بودم که چرا داره این دوران اینجوری میگذره موقعهای که میرفتم مطب دکتر خانمای باردار می‌دیدم که آرایش کرده شیک میان تو مطب اما من هروقت میرفتم باید رو صندلی دراز می‌کشیدم تا نوبتم بشه خیلی افسوس میخوردم اما میگفتم اشکالی ندارخ فقط بچه سالم باشه
مامان سلما وفندوق مامان سلما وفندوق ۲ ماهگی
مامانای زیبا و صبور اومدم براتون از تجربه ختنه بگم برای اونایی که هنوز گل پسراشونو ختنه نکردن منم مثل همهی مامانا استرس وحشتناک داشتم از بس همه بد میگفتن در موردش و گریه های بعدش😒😣پسری رو با شوهرو مامانم و داداشم بردیم😅اول امپول بی حسی که زد دو بار زدن گریه یکرد یه ذره دستشو گرفتم براش لالایی که دوست داشت گذاشتم اروم شد بعد بی حسی دکتر شروع کرد اصلااااااااا متوجه نشد حتی وسطاش خوابید 🥹🫀دیگه تموم شد پانسمان کرد اومدیم خونه من همچنان استرس از ادرار اولش میترسیدم دیگه تا اوردیمش خوابید چون قبل بردن بهش استامینوفن داد بودم اوردم بقیه داروهایی که دکتر داد دادم بهش شیرشم دادم خوابید بعد که بیدار شد بازش کردم دیدم دیش کرده و خداروشکر اصلا گریه نکرد و بازهم دفعه دوم سوم هم ادرار کرد متوجه نشدم بچه الان سه روز میگذره شکر خدا ارومه مثل قبلا انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده و من خداروشکر میکنم که نه بچه نه خودم هیچکدوم اذیت نشدیم 🥹😍😍😍😍البته وقتی بی حسی دکتر زد یه ده دقیقه بیست دقیقه صبر کزد بعد باباش گفت یه ده دقیقه دیگه بیشتر باشه انجام ندین تا خوب بی حس بشه 😂😂چون استرس داشتیم 😉😅😅😅