#تجربه زایمان
💕پارت اول💕



اردیبهشت امسال بود که متوجه شدم بالاخره بعداز سه ماه تلاش دارم مامان یه نی نی کوچولومیشم که قراره منو صبورترکنه
به محض اینکه بی بی‌چکم‌مثبت شد سریع رفتم ازمایش دادم که دیدم بله من 6هفته باردارم😍❤
د‌کترم ازمایش های اولیه و سونو تشکیل قلب نوشت
بایدصبرمیکردم که دوهفته دیگ بگذره و بتونم باخیال راحت صدای قلب فندوق کوچولو بشنوم نمیدونید که چه استرسی داشتم و چطوری گذشت این دوهفته...
بالاخره روزش رسید و من صبح زود رفتم برای اولین بار صدای قلب پسرمو بشنوم اخ ک داشتم دیوووونه میشدم از شدت خوشحالی
همونجا بود که تصمیم گرفتیم به خانواده هامون اعلام‌کنیم.
سونو انجام دادم که خداروشکر خوب بود
موند ازمایش ک اونم‌انجام دادم و من از ماه دوم بارداریم متوجه دیابت بارداری شدم که هیچ جوره بارژیم نتونستم‌کنترلش کنم
به تجویز دکتر مجبور شدم تااخرین روز زایمانم انسولین استفاده کنم😓خیلی تلاش کردم خیلی مقاومت کردم‌که انسولین نزنم ولی نشد که نشد
البته ناگفته نماند که من ترسو ترین ادم روزی زمین بودم و تااون لحظه هییییچ آمپول و سرم و .‌‌‌‌.... نزده بودم😅😅بیشتر مقاومتمم بخاطرترسم بود
ولی مادرشدنم باعث شد بخاطر پسرم به ترسم غلبه کنم....😎❤

۱ پاسخ

الهی عزیزم بله مادر شدن کاری میکنه ک تا الان اگه کارایی رو ک دوست نداشتی انجام بدی مجبور به انجامشون بشی

سوال های مرتبط

مامان 👶🏻ARSALAN👶🏻 مامان 👶🏻ARSALAN👶🏻 ۲ ماهگی
تجربه زایمان
💕پارت چهارم💕

مامانا تایید کردن نامه بیهوشی هماناااااااا وزایمان پرماجرای من
نامه بردم تحویل دکترم دادم که تاچشمش به من خورد گفت توچرا توی دوهفته این همههههه ورم کردی دختر چشمات اصلا بازنمیشن و منی ک اصلا متوجه این ورم نبودم چون فکرمیکردم طبیعی باشه و هرسری چکاپ میشدم فشارم ۱۱بود
دکتر گفت سریع بشین صدای قلب بچه و فشارت بگیرم
صدای قلب خوب بود ولی فشارم ۱۷بود واسه اولیییییین بار
بهم گفت سریع برو اورژانسی ازمایش ادراربده ببینم دفع پروتین نداری
و منی که داشتم دق میکررررررردم تاجواب ازمایش بیاد
زنگ زدم همسرم و جریان تعریف کردم اونم سریع خودشو رسوند و کل تایم بامن حرف میزد و شوخی میکرد ک بگذره و من گریه نکنم ولی من کر شده بودم و اصلا صداشو نمیشنیدم...
جواب ازمایش حاضرشد😓
نشون دکتر دادم ک گفت بلههههههه دفع شدید پروتیین داری و دچارمسمومیت بارداری شدی
سریع نامه بستری بهم داد گفت خیلی شرایطت بده همین امشب زایمان کن بچه هم وزنش کمه بازم ریسکه😓😓😓
بعدگفت نه برو سریع بستری شو تحت نظرباشی که فشارتوکنترل کنن حداقل هفتت پرکنی بچه یکم وزنش بیادبالا اخه من 36هفته و 5روز بودم....
خلاصه کل مسیر تاخونه گریه کردم و اومدم ساکم‌و مدارکم‌جمع کردم و وسایل بچه ریختم روی تخت به همسری گفتم تو بچین توساک لازم بود سریع بیارشون😓😓😓😓
رسیدیم بیمارستان ازمایش و سونو ها انجام شد
کلی سرم و امپول زدن ولی فشارم نوسان داشت و پایین تراز۱۵
نیمومد
مامان 👶🏻ARSALAN👶🏻 مامان 👶🏻ARSALAN👶🏻 ۲ ماهگی
تجربه زایمان
💕پارت سوم💕
خلاصه رسیدیم به هفته 34و سونو اخر‌ که متاسفانه گفتن وزن بچه دوهفته عقب تراز سنش هست
خیلی نگران بودم خیلییییی زیاد
تاخودمو برسونم به دکترم و نظرشون بدونم همش توفکروخیال بودم توی نت سرچ‌میکردم
بالاخره رسیدم‌و دکتر گفت چیزخاصی نیست مکمل و پودر لیدی میل مصرف کن دوهفته یکبارسونوبده
منم سریع راه ب راه رفتم جلوجلو سونو دوهفته دیگ نوبت گرفتم و توی این مدت تمام تلاشمو کردم بزور غذا میخوردم مراقب خورد وخوراکم بودم ولی هربار که سونو میرفتم همیشه وزن بچه کم بودمتاسفانه واین خیلی منو نگران میکرد
رسیدم به ماه نهم یه شب ک رفتم سونو بدم بازم وزن چک‌کنم دکتر گفت یه سونو کالرداپلرهم انجام بده اخ ک نگم چی به من‌گذشت وقتی اینوگفت چون راجبش خیلی خونده بودم و میترسیدم
خلاصه نوبت گرفتم و سونو انجام شد که خداروشکر نارسایی جفت این داستانا نداشتم
و بازهم تجویز سونو وزن واسه دوهفته اخر بارداری....
و همچنان وزن کم‌جنین
ویزیت اخرم بود دکتر نامه داد که ببرم دکتربیهوشی تایید کنه و اماده زایمان سزارین بشم به تاریخ۱۴۰۳/۱۰/۴
دکتر بیهوشی تاییدکرد و ....
مامان 👶🏻ARSALAN👶🏻 مامان 👶🏻ARSALAN👶🏻 ۲ ماهگی
تجربه زایمان
💕پارت دوم💕


روزا و ماه پشت سرهم میگذشت
کم کم داشتم حس و حال بارداری میگرفتم
حالت تهوع ها شروع شد
بهم ریختن هورمون ها شروع شد....
وابستگی زیاد به همسر😎😅
و قسمت سخت داستان ویارهاااااای عذاب آور
اولین ویارم این بود که بشدت از مرغ متنفرشدم و اصلا تحملش نداشتم
ولی تا دلتون بخواد عاشق دوغ شده بودم جوری که به جای آب هم دوغ میخوردم
خلاصه جونم واستون بگه که رسیدیم به سونوگرافی ان تی که خدارشکر گذروندیمش و عالی بود بعدازاونم سونو آنومالی که دیگ گفتن دارم مادر یه گل پسر خوشگل و شیطون میشم و منی ک تااون موقع هیچوقت فکرنمیکردم بچم‌پسر باشه همیشه ازمجردی باخودم فکرمیکردم بچه ام دختر باشه 😅🤣
نمیدونستم مامان یه پسربچه چطوریه اصلا کلا توی خانواده هم اکثرا دختر داریم
من درکل بارداری خوبی داشتم اصلا تاماه هشتم هرکی منومیدید متوجه نمیشد ک باردارم اینقدر که همه چیز نرمال و عادی پیش میرفت
هم سونو و ازمایشاتم
هم‌چکاپ های ماهیانه دکتر و مرکز بهداشت ک میرفتم همه چیز عالی بودخداروشکر🌹❤
مامان 👶🏻ARSALAN👶🏻 مامان 👶🏻ARSALAN👶🏻 ۲ ماهگی
تجربه زایمان
💕پارت پنجم💕

بلههههههه بنده بستری شدم به مدت 5روز و تحت نظربودم هرسرم و آمپولی بود امتحان کردن واسه
آنژیوکت حدود ۱۰روز روی دست من بود
منی که ترس داشتم از یه شب بیمارستان موندن از آمپول.سرم.ازمایش و هرچیز دیگه ای
کلی ازمایش گرفتن
هر4ساعت امپول میزدن غیراز سرمی که دستم بود
ولی فایده نداشت
روزسوم بستری بود آزمایش کشت ادرار دادم قراربود جوابش اگ خوب باشه منومرخص کنن وهفته آینده بیام واسه زایمان
کلی امیدوار بودم ک بالاخره تموم میشه و پسرم سروقت دنیا میاد
ولی انگارنشد شایدم حکمت خدابود واسه منی که اینقدر ترس عمل و اتاق عمل داشتم همه چیز یهویی انجام بشه
خلاصه همون جور که باهمسرم حرف میزدم و میگفتم دیگ امروز مرخصم راحت میشم دیدم صدای مامای بخش میاد که سرییییییع لباس بپوش اتاق عمل اماده کنید زایمان اورژانسی.....
و منی ک از شدت شوک و ترس فقط گریه شدید و بلندمیکردم ک نمیتونستم اروم بگیرم ۱۱نیم ظهربود روز 29آذر منو اماده کردن که ببرن اتاق عمل
و من کل مسیر گریه میکردم و میگفتم بچم چیزیش نشه
اخه بهم‌گفته بودن چون زودتردنیا میاد و نارس هستش ممکنه نیاز باشه بره دستگاه...
وارد اتاق عمل شدیم...
دکتر با روی خوش استقبال کرد و کلی بغل و بوسم کرد و ارومم کرد...
شروع کرد بی حسی زدن ک ازشدت ورم زیاد سوزن به نخاع نمیرسید و دوبار زد
عمل شروع شد و گریه های من ادامه داشت ....
بالاخره پسری به دنیا اومد و اوردنش نشونم دادن فقط به دکتر میگفتم‌بگین ک حالش خوبه و سالمه
که خداروشکر سالم سالم بود ولی وزنش یه مقدار کم بود که مجبورشدیم۵روز بستریش کنیم
مامان دخترکم✨ مامان دخترکم✨ ۴ ماهگی
تجربه من از زایمان طبیعی بعداز دو ماه(اگر خانم بارداری هست که تصمیم گرفته زایمان طبیعی کنه و خوندن تجربیات باعث استرسش میشه لطفا نخونه.❌
اما به نظرم برای کسایی که میخوان اطلاعات بیشتری به دست بیارن و بعد تصمیم بگیرن میتونه مفید باشه..
من اول تصمیم داشتم سزارین بشم اما به خاطر محدودیتای شدیدی که تو شهرمون برای سزارین اختیاری گذاشته بودن، و من بارها پیش پزشکای مختلف رفتم و قبول نکردن سزارین کنم، رفتم به سمت زایمان طبیعی... کلاسای مختلفی شرکت کردم و دوره های مختلفی دیدم برای اینکه اطلاعاتمو بالا ببرم و بدونم تو چه مسیری قراره قدم بردارم.
بعداز اینکه دوره دیدم و فیلمای مصاحبه ی افرادی که زایمان طبیعی داشتنو تو یوتیوب نگاه کردم، مصمم تر شدم که طبیعی زایمان کنم.
از مزایای زایمان طبیعی که خیلی روش مانور میدادن: تماس پوستی بچه با شکم مادر بلافاصله بعداز به دنیا اومدن بچه، نداشتن عمل جراحی سنگین(که یه جراحیه بالاخره)، تلاش خود بچه برای به دنیا اومدن و درنتیجه هشیارتر بودنش هنگام تولد، اینکه بچه خودش تصمیم میگیره کی به دنیا بیاد و ما جاش تصمیم نمی گیریم، زود سرپا شدن بعداز زایمان و توانایی رسیدگی به بچه و در صورت ورزش کردن مرتب قبل و بعداز زایمان تقریبا عوارض زایمان قابل پیشگیریه...
من با توجه به مزایایی که داشت، تصمیم گرفتم دور سزارینو خط بکشم و دیگه پرس و جو نکنم و برای زایمان طبیعی تلاش کنم. ورزشهای آمادگی زایمان، کلاسهای یوگا،تمرین تنفس، خرید توپ یوگا، تلاش برای آمادگی روحی...
ادامه در تاپیک بعدی...
مامان سپیدار👼💕 مامان سپیدار👼💕 ۲ ماهگی
خب بالاخره من وقت کردم بعد از دوماه تجربه زایمانمو بزارم براتون 😄😊
تجربه زایمان طبیعی پارت 🌸اول🌸
خوب جونم براتون بگه که من اول بارداریم قصدم زایمان طبیعی بود
از شیش ماهگی رفتم تحت نظره ماماهمراه تا رسید به سونوگرافی اخر رو که رفتم انجام دادم گفتن بچه سرش پاینه سونو رو نشون ماما دادم از ۳۶ هفتگی مراقبت های من شد دو هفته یک بار به ۳۷ هفته و ۴ روز که رفتم پیشش یه سری ورزش مثل اسکات پیاده روی از پله بالا پایین رفتن چهار دسته پا و دارو هم برام قرص گل مغربی و روغن کرچک و گل گاوزبون و تخم کتان برام نوشت طبق دستوراش عمل کردم یه روز قبل زایمانم مراقبت داشتم رفتم گفت میخوام معاینه کنم ببینم چند سانتی منم نمیدونستم میخواد معاینه تحریکی انجام بده فقط خیلی نسبت به سری قبل درد داشت معاینه که کرد گفت خوبه سه سانتی احتمال همین چند روز دردات شروع بشه از مطب که اومدم مهمونی دعوت بودم آماده شدم رفتم مهمونی دوسه ساعت بعدش کمر درد شدیدی گرفتم منم از همه جا بی خبر خبر نداشتم که قرار صبحش زایمان کنم گفتم حتما طبیعیه بخاطره معاینه که انجام داده شب که اط مهمونی برگشتم ساعت دوازده بود دیدم باز درد دارم ولی شدید تره اومدم یخورده جوشونده دم کردم خوردم رفتم که بخوام دیدم نه فایده نداره انگار درده هعی داره بیشتر میشه.؛
امیدوارم تا اینجا خسته نشده باشین از خوندش🥰🌸
مامان آیه مامان آیه ۳ ماهگی
سلام مامانا اینم تجربه زایمان سزارین من
پارت یک
من توی هفته ۳۴ وقتی برای چکاپ پیش دکترم رفتم فشارم بالا بود و دکتر برام آزمایش دفع پروتئین اورژانسی نوشت وقتی جواب اومد متوجه شدیم رفت پروتئین شدید دارم و دکتر تشخیص داده پرکلامسی گرفتم و نامه داد که بیمارستان بستری بشم منم اون شب رفتم بیمارستان و بستری شدم اولش فکر کردم یه چکاپ سادس ولی وقتی دکتر بیمارستان منو دید فهمیدم حالا حالا ها اینجام قلبم داشت وایمیستاد دکتر گفت تا زایمان کنی باید بیمارستان بمونی اینو که گفت کار من شد گریه چون نه همراه میزاشتم نه میشد همسرم رو ببینم خلاصه که یک هفته بستری بودم و خیلی اذیت شدم دیگه به روز بردنم سونو bps و بهدجنین نمره چهار از هشت رو دادن و منم راهی اورژانس کردن ولی چیزی نبود بچه خوب بود دوباره اومدم بخش این سد که من دیگه صبرم تموم شد رضایت دادم اومدم خونه دوباره رفتم پیش دکترم و دکترم دعوام مرد که چرا برگشتی برو دوباره بستری شود ولی من گوش نکردم و یک شب دیگه خونه موندن و فرداش رفتم و آماده شدم که یه هفته دیگه بیمارستان بستری باشم عصر رفتم بیمارستان گفتم فشارم ۱۶ دوباره بستری شدم و فردا صبحش ساعت ۶ صبح فشارم رفت ۱۷ و بردنم اورژانس و دکتر اورژانس بهم ختم بارداری داد
مامان کیانا مامان کیانا ۴ ماهگی
من دیدم دارن همه تجربه زایمان میزارن گفتم منم بزارم می‌دونم دیر شده ولی می‌زارم من دوتا زایمان طبیعی داشتم کلا بد زایمانم بخصوص سر دختر اون یکی دخترم ۱۵ ساعت درد کشیدم دوسال پیش عمل افتادگی رحم انجام دادم وقتی حامله شدم دکترم گفت سزارینی منم خوشحال که این یکی درد نمی‌کشم هفته ۲۶ بارداری بود که دکترم گفت از شانس تو مجوز سزارین برای عمل تو برداشته شده باید طبیعی زایمان کنی اون موقع دنیا روی سرم خراب شد هرچه التماس کردم که نمیتونم فایده نداشت از هفته ۳۰ دردام شروع شد به خاطر عملی که داشتم خیلی کمر درد بودم درحدی که وقتی راه میرفتم فقط دوست داشتم بزنم زیر گریه شبا که تا صبح راه میرفتم هفته ۳۲ آمپول ریه زدم هم چنان تا ۳۹ هفته طولانی شد که رفتم بهداشت میخواست ضربان قلب رو گوش کنه که گفت انقباض داری برو بیمارستان اومدم خونه تا غروب راه رفتم بعد رفتیم زایشگاه بیمارستان تامین اجتماعی معاینه که کرد گفت ۲ سانتی برو خونه هنوز زوده اومدم خونه سه روز دردام به همین شکل بود منظم نمیشد تا پنجشنبه شب خیلی درد داشتم تا ساعت چهار صبح فقط راه میرفتم حدیث کسا می‌خوندم دیگه ساعت چهار نماز که خواندم با شوهرم رفتم بیمارستان معاینه که کرد گفت هنوز دوسانتی ای بابا هرچه التماس کردم که بچه های دیگم به زور آمپول فشار رحمم باز شده باور نکردن گفتن برو توی راه رو تا ساعت ۸ بعد دوباره بیا ساعت ۸ که دوباره رفتم معاینه که کرد گفت ۱/۵شدی گفتم مگه میشه به جایی که رحمم بازبشه بسته میشه تا بلند شدم زیر کلی خون بود که گریه ام گرفتم گفتم من دوتا بچه آوردم اصلا خونریزی نداشتم اینا برای چی میان گفت اشکال نداره برو خونه صبح جمعه بود