تجربه زایمان
💕پارت دوم💕


روزا و ماه پشت سرهم میگذشت
کم کم داشتم حس و حال بارداری میگرفتم
حالت تهوع ها شروع شد
بهم ریختن هورمون ها شروع شد....
وابستگی زیاد به همسر😎😅
و قسمت سخت داستان ویارهاااااای عذاب آور
اولین ویارم این بود که بشدت از مرغ متنفرشدم و اصلا تحملش نداشتم
ولی تا دلتون بخواد عاشق دوغ شده بودم جوری که به جای آب هم دوغ میخوردم
خلاصه جونم واستون بگه که رسیدیم به سونوگرافی ان تی که خدارشکر گذروندیمش و عالی بود بعدازاونم سونو آنومالی که دیگ گفتن دارم مادر یه گل پسر خوشگل و شیطون میشم و منی ک تااون موقع هیچوقت فکرنمیکردم بچم‌پسر باشه همیشه ازمجردی باخودم فکرمیکردم بچه ام دختر باشه 😅🤣
نمیدونستم مامان یه پسربچه چطوریه اصلا کلا توی خانواده هم اکثرا دختر داریم
من درکل بارداری خوبی داشتم اصلا تاماه هشتم هرکی منومیدید متوجه نمیشد ک باردارم اینقدر که همه چیز نرمال و عادی پیش میرفت
هم سونو و ازمایشاتم
هم‌چکاپ های ماهیانه دکتر و مرکز بهداشت ک میرفتم همه چیز عالی بودخداروشکر🌹❤

۴ پاسخ

بر عکس من عاشق مرغ شده بودم و خیلی زیاد مرغ خوردم کباب

من هنوزم از مرغ بدم میاد و عاشق دوغم

واییییییییییی منم از مرغ متنفر بودم و دوغ همیشه باید توی یخچال می بود
اینقدر دوغ می خوردم که گلاب به روت بالا می‌آوردم
عاشق برنج سفید و دوغ و سالاد شیرازی بودم فقط

عه منم از مرغ متنفرم بودم
تا ۵ماه هم آب نمیخوردم کلا از آب بدم میومد حموم هفته ای ی بار میرفتم

سوال های مرتبط

مامان 👶🏻ARSALAN👶🏻 مامان 👶🏻ARSALAN👶🏻 ۲ ماهگی
#تجربه زایمان
💕پارت اول💕



اردیبهشت امسال بود که متوجه شدم بالاخره بعداز سه ماه تلاش دارم مامان یه نی نی کوچولومیشم که قراره منو صبورترکنه
به محض اینکه بی بی‌چکم‌مثبت شد سریع رفتم ازمایش دادم که دیدم بله من 6هفته باردارم😍❤
د‌کترم ازمایش های اولیه و سونو تشکیل قلب نوشت
بایدصبرمیکردم که دوهفته دیگ بگذره و بتونم باخیال راحت صدای قلب فندوق کوچولو بشنوم نمیدونید که چه استرسی داشتم و چطوری گذشت این دوهفته...
بالاخره روزش رسید و من صبح زود رفتم برای اولین بار صدای قلب پسرمو بشنوم اخ ک داشتم دیوووونه میشدم از شدت خوشحالی
همونجا بود که تصمیم گرفتیم به خانواده هامون اعلام‌کنیم.
سونو انجام دادم که خداروشکر خوب بود
موند ازمایش ک اونم‌انجام دادم و من از ماه دوم بارداریم متوجه دیابت بارداری شدم که هیچ جوره بارژیم نتونستم‌کنترلش کنم
به تجویز دکتر مجبور شدم تااخرین روز زایمانم انسولین استفاده کنم😓خیلی تلاش کردم خیلی مقاومت کردم‌که انسولین نزنم ولی نشد که نشد
البته ناگفته نماند که من ترسو ترین ادم روزی زمین بودم و تااون لحظه هییییچ آمپول و سرم و .‌‌‌‌.... نزده بودم😅😅بیشتر مقاومتمم بخاطرترسم بود
ولی مادرشدنم باعث شد بخاطر پسرم به ترسم غلبه کنم....😎❤
مامان 👶🏻ARSALAN👶🏻 مامان 👶🏻ARSALAN👶🏻 ۲ ماهگی
تجربه زایمان
💕پارت سوم💕
خلاصه رسیدیم به هفته 34و سونو اخر‌ که متاسفانه گفتن وزن بچه دوهفته عقب تراز سنش هست
خیلی نگران بودم خیلییییی زیاد
تاخودمو برسونم به دکترم و نظرشون بدونم همش توفکروخیال بودم توی نت سرچ‌میکردم
بالاخره رسیدم‌و دکتر گفت چیزخاصی نیست مکمل و پودر لیدی میل مصرف کن دوهفته یکبارسونوبده
منم سریع راه ب راه رفتم جلوجلو سونو دوهفته دیگ نوبت گرفتم و توی این مدت تمام تلاشمو کردم بزور غذا میخوردم مراقب خورد وخوراکم بودم ولی هربار که سونو میرفتم همیشه وزن بچه کم بودمتاسفانه واین خیلی منو نگران میکرد
رسیدم به ماه نهم یه شب ک رفتم سونو بدم بازم وزن چک‌کنم دکتر گفت یه سونو کالرداپلرهم انجام بده اخ ک نگم چی به من‌گذشت وقتی اینوگفت چون راجبش خیلی خونده بودم و میترسیدم
خلاصه نوبت گرفتم و سونو انجام شد که خداروشکر نارسایی جفت این داستانا نداشتم
و بازهم تجویز سونو وزن واسه دوهفته اخر بارداری....
و همچنان وزن کم‌جنین
ویزیت اخرم بود دکتر نامه داد که ببرم دکتربیهوشی تایید کنه و اماده زایمان سزارین بشم به تاریخ۱۴۰۳/۱۰/۴
دکتر بیهوشی تاییدکرد و ....
مامان 👶🏻ARSALAN👶🏻 مامان 👶🏻ARSALAN👶🏻 ۲ ماهگی
تجربه زایمان
💕پارت چهارم💕

مامانا تایید کردن نامه بیهوشی هماناااااااا وزایمان پرماجرای من
نامه بردم تحویل دکترم دادم که تاچشمش به من خورد گفت توچرا توی دوهفته این همههههه ورم کردی دختر چشمات اصلا بازنمیشن و منی ک اصلا متوجه این ورم نبودم چون فکرمیکردم طبیعی باشه و هرسری چکاپ میشدم فشارم ۱۱بود
دکتر گفت سریع بشین صدای قلب بچه و فشارت بگیرم
صدای قلب خوب بود ولی فشارم ۱۷بود واسه اولیییییین بار
بهم گفت سریع برو اورژانسی ازمایش ادراربده ببینم دفع پروتین نداری
و منی که داشتم دق میکررررررردم تاجواب ازمایش بیاد
زنگ زدم همسرم و جریان تعریف کردم اونم سریع خودشو رسوند و کل تایم بامن حرف میزد و شوخی میکرد ک بگذره و من گریه نکنم ولی من کر شده بودم و اصلا صداشو نمیشنیدم...
جواب ازمایش حاضرشد😓
نشون دکتر دادم ک گفت بلههههههه دفع شدید پروتیین داری و دچارمسمومیت بارداری شدی
سریع نامه بستری بهم داد گفت خیلی شرایطت بده همین امشب زایمان کن بچه هم وزنش کمه بازم ریسکه😓😓😓
بعدگفت نه برو سریع بستری شو تحت نظرباشی که فشارتوکنترل کنن حداقل هفتت پرکنی بچه یکم وزنش بیادبالا اخه من 36هفته و 5روز بودم....
خلاصه کل مسیر تاخونه گریه کردم و اومدم ساکم‌و مدارکم‌جمع کردم و وسایل بچه ریختم روی تخت به همسری گفتم تو بچین توساک لازم بود سریع بیارشون😓😓😓😓
رسیدیم بیمارستان ازمایش و سونو ها انجام شد
کلی سرم و امپول زدن ولی فشارم نوسان داشت و پایین تراز۱۵
نیمومد
مامان گندم🌾 مامان گندم🌾 ۳ ماهگی
تجربه زایمان دکتر حمزه نژادی
سلام خدمت خانم های سیرجانی و کرمانی بنده آذر ماه پیش خانم دکتر سزارین شدم مبلغ ۳ م به دکتر پرداخت کردم،بیمارستان سیدشهدا و راضیه فیروز عمل میکنند به پیشنهاد خود خانم دکتر که گفتند بیهوشی سیدشهدا بهتر است بیمارستان سیدشهدا را انتخاب کردم بسیار تا بسیار از بیمارستان و پرسنل و دکتر فوق العاده خوش اخلاقم راضی بودم پرسنل اتاق عمل سرشار از انرژی مثبت بودند از کمر بی حسی گرفتم و اصلا امپول را احساس نکردم و الان هم اصلا احساس کمردرد ندارم پمپ درد داشتم برای دردهای بعد عمل که خوب بود وصل سوند در اتاق عمل انجام شد و اصلا دردی نداشت با توجه به فوبیای که من داشتم همه چیز خیلی عادی و خوب طی شد فشار شکمی دوبار در اتاق عمل و دوبار در بخش انجام شد دردش قابل تحمل بود تنها قسمت سخت سزارین بلندشدن از تخت بعد از ۸ ساعت بود دیگه بقیه اش عالی بود
تجربه خیلی خیلی شیرینی بود از سزارینم با دکتر حمزه نژاد که واقعا کاربلدهستند امیدوارم عمر طولانی داشته باشند من روز دوم بعد از سزارینم شروع کردم به کارهای خودم را انجام دادن درصورتی که خیلی ها تا ۱۰ الی ۱۵ روز نمی توانند کار های روزمره خود را انجام بدهند ،پیشنهادمن به خانم های سیرجانی که میخواهند سزارین بشوند بدون شک خانم دکتر حمزه نژادی و بیمارستان سیدشهدا است ،ان شاءالله همگی عزیزان بسلامتی و راحتی زایمان کنند♥️🙏
مامان 👶🏻ARSALAN👶🏻 مامان 👶🏻ARSALAN👶🏻 ۲ ماهگی
تجربه زایمان
💕پارت پنجم💕

بلههههههه بنده بستری شدم به مدت 5روز و تحت نظربودم هرسرم و آمپولی بود امتحان کردن واسه
آنژیوکت حدود ۱۰روز روی دست من بود
منی که ترس داشتم از یه شب بیمارستان موندن از آمپول.سرم.ازمایش و هرچیز دیگه ای
کلی ازمایش گرفتن
هر4ساعت امپول میزدن غیراز سرمی که دستم بود
ولی فایده نداشت
روزسوم بستری بود آزمایش کشت ادرار دادم قراربود جوابش اگ خوب باشه منومرخص کنن وهفته آینده بیام واسه زایمان
کلی امیدوار بودم ک بالاخره تموم میشه و پسرم سروقت دنیا میاد
ولی انگارنشد شایدم حکمت خدابود واسه منی که اینقدر ترس عمل و اتاق عمل داشتم همه چیز یهویی انجام بشه
خلاصه همون جور که باهمسرم حرف میزدم و میگفتم دیگ امروز مرخصم راحت میشم دیدم صدای مامای بخش میاد که سرییییییع لباس بپوش اتاق عمل اماده کنید زایمان اورژانسی.....
و منی ک از شدت شوک و ترس فقط گریه شدید و بلندمیکردم ک نمیتونستم اروم بگیرم ۱۱نیم ظهربود روز 29آذر منو اماده کردن که ببرن اتاق عمل
و من کل مسیر گریه میکردم و میگفتم بچم چیزیش نشه
اخه بهم‌گفته بودن چون زودتردنیا میاد و نارس هستش ممکنه نیاز باشه بره دستگاه...
وارد اتاق عمل شدیم...
دکتر با روی خوش استقبال کرد و کلی بغل و بوسم کرد و ارومم کرد...
شروع کرد بی حسی زدن ک ازشدت ورم زیاد سوزن به نخاع نمیرسید و دوبار زد
عمل شروع شد و گریه های من ادامه داشت ....
بالاخره پسری به دنیا اومد و اوردنش نشونم دادن فقط به دکتر میگفتم‌بگین ک حالش خوبه و سالمه
که خداروشکر سالم سالم بود ولی وزنش یه مقدار کم بود که مجبورشدیم۵روز بستریش کنیم
مامان هانا مامان هانا ۵ ماهگی
#درد و دل
من دخترم اولین کسیه که باهام نسبت خونی داره و دیدمش
شاید خیلیا اصلا به نسبت های خونیشون دقت و توجه نکنن ولی واسه منی که خانوادم باهام هم خون نبودن واسم حسش شبیه اون جوجه اردک بود که هی به بقیه جوجه ها نگاه میکرد و میدید شبیه هیچکدوم نیست منم همینطور بودم همیشه نه مامانم نه بابام شبیه هیچکدوم نبودم ولی خودمو همیشه گول میزدم که نه شبیه بابامم تا اینکه مامانم همه چیز رو واسم تعریف کرد و دیگه نمیتونستم خودمو گول بزنم همیشه میترسیدم ازش راجبه خانواده واقعیم بپرسم هیچوقت هم نخواستم چیزی بدونم چون من محبتی که نیاز داشتمو گرفته بودم فقط یه سوال از مامانم پرسیدم که من شبیه کدومشون بودم؟ بهم گفت شبیه خیلی مامانتی
الان که خدا بهم یه دختر داده اوایل با خودم میگفتم شبیه من نیس اما رفته رفته شباهتاش به خودم بیشتر و بیشتر شد حتی الان هم باورم نمیشه انقدر شباهتش به خودم رو خواهرشوهرام که میگن اصلا انگار شقایق از اینهمه شباهت خودم ذوق میکنم باورم نمیشه یکی شبیه منه
خدایا شکرت هم بخاطر اینکه بهم دادیش هم بخاطر سالم بودن دختر بودنش
(راضیم به رضای خودت)