خداشکر عزیزم که به سلامتی نی نی تون بغل کردی
شما کدوم بیمارستان بودی
عزیزم مبارکه ....برای منم دعا کن لطفا خیلی میترسم
عزیزم مبارکتون باشه زیر سایتون بزرگ شه🥺💋
تجربه زایمان طبیعی/5
یه چندبار دیگه زووور زیاد زدم و نفس هامو محکم دادم بیرون..از شدت فشار وارده 😂 چشمامو که باز کردم یهو دیدم سر نینی اومده بیرون..با یکی دوتا زور دیگه نینی کامل اومد بیرون و انداختنش روی سینه ام😅😍به ساعت که نگاه کردم دقیقا 00/50 بامداد بود که بدنیا اومد(خیلی دلم سبک و خالی شد..ماما نینی رو تمیز کرد نافش رو جدا کرد و برد گذاشتش روی تخت مخصوصش)
یه چند دقیقه کمی که گذشت جفت هم اومد بیرون.دو سه بار شکممو ماساژ دادن تا هرچی که هست کامل تخلیه بشه..ساعت 1 دکترم مشغول بخیه زدن شد..تمااام تن و بدنم میلرزید..(به حدی لرز بدنم شدید بود که نمیتونستم کنترل کنم.ماما پتو انداخت روم و گفت که لرز کاملا طبیعیه چون دلت خالی شده)
طرفای ساعت 1:45دیگه لرزیدنم تموم شد..اونا هم سریع اتاق رو تمیز کردن ورفتن به همسرم اطلاع دادن که بیاد پیشم😍
دیگه ساعت 2 نصف شب بود همسری اومد پیشم..نینی رو هم اوردن گذاشتن تو بغلم تا بهش برا اولین بار شیر بدم..یکم همسرم تربت گذاشت تو دهنش وبا بسم الله به نینی شیر دادم(یه حس قلقلکی داشتم) یه نیم ساعت همسرم پیشم موند بعدش اومدن منو بردن تو اتاق VIP که هماهنگ کرده بودیم
تجربه زایمان طبیعی/4
ساعت 11:45 بود که دکترم اومد و مادرمو بیرون کرد و معاینه تحریکی کرد(موقع معاینه میگفت به دستش زور بدم که خیلی سخت و دردناک بود) بعدش خیلی به خونریزی افتادم و دردهام شدت گرفت
دکترم گفت با این معاینه حداقل دو سه ساعت روند زایمانت رو انداختم جلو اگه همکاری نکنی تا صبح هم زایمان نمیکنی (اینجا انگار به 7سانت رسیدم)..به حدی درد داشتم که دیگه نمیتونستم روی تخت بخوابم..دو زانو روی تخت نشسته بودم و ناله میکردم..دکترم گفت هرموقع انقباض داشتی و احساس فشار تو لگن میکردی بهم بگو تقریبا ساعت 12و خورده ای بود که دیگه خیلی داشت بهم فشار میومد
سریع به ماماهمراه گفت تخت و اماده کنن برا زایمان گفت لگنش خیلی خوبه ممکنه سریع فول بشه
به کمک ماما رفتم روی تخت اصلی دراز کشیدم گفتم پشت تخت رو بیارن بالا که بتونم راحت زور بزنم
تقریبا طرفای 12 و نیم بود که دکترم گفت دوتا زور بزن سرش باید از لبه دهانه رحم رد بشه ..به سختی دوتا زور محکم زدم که سرش اومد پایین..اینجا دیگه خیلیی فشار داشت بهم میومد میخواستم خودمو کنترل کنم که داد نزنم ولی نمیشد خیلی درد داشتم(دکترم مصلحتی یکم دعوام کرد که همکاری کنم 🤪😂)گفت سرش تو دستم هست زور بزن
تجربه زایمان طبیعی /3
تقریبا من از ساعت 2:30 ظهر تو بلوک زایمان بستری شدم دستگاه اوردن بهم وصل کردن برا ثبت انقباض و ضربان قلب بچه که انقباضام تقریبا منظم بود ولی با فاصله طولانی.(درهمین حین هم ماما میومد مدام معاینه میکرد و میرفت)..طرفای ساعت 8 شب بود دکترم زنگ زد که چیشد مریضم زایمان کرد یا نه ماماهم گفت نه هیچ پیشرفتی نداشته همکاری نمیکنه و فلان😐درصورتی که من اصن دردشکمی نداشتم فقط کمرم خیلییی درد گرفته بود یه چندباری هم به بهونه دستشویی میرفتم ورزش های لگنی رو انجام میدادم...دیگه ساعت 8:30شب ماما اومد کیسه آبمو پاره کرد(یه حجم زیادی آب گرم ازم خارج شد) همزمان تو سرم هم برام امپول فشار تزریق کرد
من کم کم دردهام بیشتر شد(از پریودی یکم بیشتر) تقریبا طرفای ساعت 10:30 مادرم اومد پیشم که اونموقع تازه 4 سانت بودم🥲(همسرم بهش اطلاع داده بود اونم سریع خودشو رسوند اومد)
منم موقعی که دردام به اوج میرسید روی توپ بالا و پایین میکردم و تند تند نفس های عمیق و آه مانند میکشیدم و مادرم کمرمو ماساژ میداد
تجربه زایمان طبیعی /2
از درمانگاه زنان بیمارستان اومدم بیرون و به همسرم خبر دادم که اره وقت اومدن نینیمون هست😂😍
دوتامون استرس گرفتیم و دست تنها بودیم(پدرومادربزرگ همسرم چندماه پیش تصادف شدید کردن مادرشوهرم این دوماه همش شهرستان پیش اونا بود و از طرفی هم منم مادربزرگم(پدری) تازه فوت شده بود مادرم رفته بود شهرستان برا مراسم ختم...منم هیچ وسیله ای همراهم نبود در این حد یهویی شد که من از قبلش حموم نرفته بودم ولی چون میدونستم دکترم قراره معاینه کنه بهداشت و نظافت رو انجام داده بودم خداروشکر😂🤲)
خلاصه که رفتم بلوک زایمان لباس های مخصوص رو پوشیدم یه ماما اومد دوباره معاینه کرد گفتم معلومه چند سانت هستم گفتش که فقط یک سانت(ولی چون دکترم نامه داده بود برا بستری..اینا هم منو بستری کردن)
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.