۸ پاسخ

من از صدوقی خوشم نیمد پسرم واسه زردی بستریش کردن خیلی از روستاها کثیف میومدن اونجا همشم که حواسشون به حجاب و چادر هست امکاناتشون کامل نیست اصلا نپسندیدم

عزيزم دكتر منم خانم اسلاميان هست اصلا نميدونم طبيعي يا سزارين كنم كدوم بهتره؟؟!! شما از دكتر راضي بوديد؟؟

قدمش‌مبارک باشه عزیزم

به سلامتی قدمش پرخیروبرکت

مبارکه
خوشبحالت🥲 کی شه نوبت منم شه

بسلامتی عزیزم
دکترتون کی بود؟؟
خودتون بی هوشی رو انتخاب کردین

متاسفانه بیمارستان صدوقی خيلي مزخرفه بخصوص همین بخش زایشگاه و زنان

ببینم نی نی تا
خداراشکر که سالمید❣️❣️❣️❣️

سوال های مرتبط

مامان آوینَم🤱🏻❤️ مامان آوینَم🤱🏻❤️ ۷ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۴
دکتر برام سه دز قرص زیر زبونی تجویز کرده بود که هرسه تارو بهم دادن و من هیچ پیشرفتی نکردم و هیچ دردی هم نکشیدم فقط بچم خودشو شل و سفت میکرد ،مامانم از سه چهار ساعت پیشم بود تو اتاق زایشگاه ک دیدم ساعت ۱۱ شب دکترم اومد گفت اماده شو می‌برمت برای سزارین 😍قبل من ی مریض اورژانسی داشت بعدش نوبت من بود ،حالا منو میگی انگار دنیا رو بهم داده بودن ،چون تو زایشگاه از صبح اینقد جیغ داد بقیه باردارارو برای طبیعی شنیده بودم واقعا روحیم تضعیف شده بود و در توان خودم نمی‌دیدم طبیعی بزام 😑مامانم از خوشحالی رفت خبر ب شوهرم و خونوادم بده ،دستیار دکتر اومد سون برام وصل کرد (اصلا نترسین از سون چون فقط ی سوزش کوچیک همون اولش داره )شلوار بیمارستان پام داد کلاهم سرم داد منتظر بودم ی ۲۰ دقیقه ک اومدن کمکم کردن نشستم رو ویلچر راهی اتاق عمل شدم البته قبلش همسرم اومد کفشام عوض کرد خونوادم دیدم با همه خدافظی کردم 🥲😅
یکی از پرسنل مرد اتاق عمل اومد ی سری سوال پرسید بهم روحیه داد منو برد اتاق عمل ....
مامان لنا مامان لنا ۴ ماهگی
تجربه زایمان من
پارت سوم
۳۰ مهر سال ۱۴۰۳
خلاصه ساعت ۳ اماده کردنم واسه اتاق عمل
رفتم اتاق عمل کفتم ک بیهوشی میخوام پمپ درد هم میخوام
چون از قبل گفته بودن اینا رو تو اتاق امل بگین
پرستارا گفتن ک ما اصلا بیهوشی انجام نمیدیم برا بچه ضرر داره فلان
منم چون اضطرابی هستم استرسم دوبرابز شد وقتی اونا اسرار کردن برای بی حسی
و من اصلا فکر بی خسی نمیکرذم
شرو کردم ب گریه کردن
خلاصه دکتر بیهوشی اومد گفت کمر درد نمیکیزی و درد نداره و فلان
خلاصه یه جورایی ب زور راضیم کردن ک بی حس بشم برا سزازین
اصلا فکرشم نمیکردم اینقدر حالم بد بشه تو اتاق عمل
چون همه بر خلاف من داشت پیش میرفت
نمیخواستم لحظه ز دنیا اومدن ببینم بنا ب دلایل شخصی
و…
اصلا تجربه خوبی نبود از اولین زایمان
بعد ساعت ۳:۲۲ بعد از ظهر دختر قشنگم دیدم بعدش چیزی متوجه نشدم ینی بیهوشی موقت کردنم چون از کریه حالم بد شده بود
بعد رفتم ریکاوری
بعدش ساعت ۶رفتم بخش و دخترم اوردن کنارم
دخترم ۳۶ هفته و ۶روزه ب دنیا اومد
خداروشکر همه چیش اوکی بود
و یک ابان هم عصر مرخص شدیم اومدیم خونه
مامان آریا مامان آریا ۸ ماهگی
تجربه زایمان سزارین من ....من قرار بود ۲۴ زایمان کنم اما ۲۰ درد گرفتم دکترم گف بستریشو خیلی استرس داشتم از بستری شدن از اتاق عمل میترسیدم هم خوشحال بودم هم ترس داشتم بماند ک ی فصل گریه هم کردم😂 ولی خداروشکر بستری شدم گذشت تو اتاق عمل هم خوب بود ولی مشکل تنگی نفس گرفتم برای همین خیلی تو ریکاوری نگهم داشتن بعد ک آوردنم بخش دیدن مامانم و شوهرم واقعا قوت قلب بود ولی همش دلم پیش بچم بود وقتی گذاشتنش بغلم انگار دنیارو بم دادن ولی واقعا سزارین بعدش روز اول واقعا سخته مخصوصا اولین قدمی ک میخوای برداری اونموقع یکی میخوای فقد بتون روحیه بده واقعا روحیه ی خیلی خوبی میخواد سزارین چون حتی با پمپ درد هم بازم درد رو دارین و فضای بیمارستان واقعا خفه کنندست دوس داری نفس بکشی اصلا ولی خداروشکر خوب یا بد اینم گذشت الان نی نیم ۴ روزشه یکم هنوز سخته و چالش های جدیدی مثل بی خوابی خستگی و درد و.‌‌‌.... هست ولی واقعا زود میگذره همه چی انگار همین دیروز فهمیدم باردارم و چالشای بارداری رو داشتم منتظر زایمان بودم الان ۴ روزش گذشت ولی تجربه شیرینی بود ایشاالله همه ب راحتی زایمان کنن اینا همش میشه خاطره برای هممون 🥹❤️
الهام الهام قصد بارداری
مامان 💙هامین💙 مامان 💙هامین💙 ۴ ماهگی
#پارت اول تجربه سزارین
سلام خانما اومدم از تجربم از سزارین بگم براتون بعد۱۷روز امروز وقت کردم بیام وتجربمو بگم
من خودم ب شخصه از اون دسته آدمایی بودم که کل ۹ماه ب فکر سزارین بودم وب شدت میترسیدم ولی روزی ک روز سزارینم شد ی آرامش خاص داشتم خیلی آروم بودم و همه اینارو از چشم این میدیدم ک کار خداس این حجم از ریلکس بودن ونترس بودن من وتمام ترسام ب یکباره ریخته شده بود جوری ک من ترسو ک سزارین برام مثل کابوس بود اون روز دوس داشتم اولین نفر برم اتاق عمل و اون روز چیزی ک منو قوی کرده بود شوق دیدن بچم بود ک خیلی حس خوبی بود خیلییی اول از همه صبح ۸صبح رفتم بیمارستان شب قبل عمل رفته بودم زایشگاه و تشکیل پرونده داده بودم وقتی رسیدم بیمارستان بهم لباس دادن انژوکت وصل کردن و ساعت ۹برام سوند وصل کردن سوند برای من یکم دردناک بود چون هم عفونت ادراری داشتم هم ۳ساعت طول کشید که منو بردن اتاق عمل دکترم دیر اومد ولی بازم قابل تحمل بود ساعت ۱۲ صدا زدن رفتم توصف انتظار برای عمل اونجا بعدچن دیقه صدام زدن و وارد اتاق عمل شدم اصلن اتاق عمل ترسناک نبود اصلن روی تخت عمل نشستم گفتن خم شو خم شدم آمپول بی حسیو زدن ک اصلن نفهمیدم نترسین فق تکون نخورین وخودتونو شل بگیرین ادامه پارت بعدی ..
مامان ابوالفضل_حورا مامان ابوالفضل_حورا ۹ ماهگی
خب از تجربم‌ بگم براتون...
من بچه اولمو پنج سال پیش تو سن ۱۶سالگی طبیعی ب دنیا آوردم درد کشیدم اذیت شدم ولی همون ساعتای اول چون زایمان ک کردم فوق العاده حالم خوب بود انگار ن انگار زایمان کرده بودم اصلا انگار ن انگار ی بچه ۳۵۰۰بدنیا اومده بود از بس ک سرحال بودم🙂
و حالا این زایمانم ک فک میکردم طبیعی میتونم اینو هم بیارم ولی زهی خیال باطل💔
من خیلی وقت بود شکمم اومده بود پایین و دهانه رحمم ی سانت باز شده بود درد داشتم اما ن زیاد ولی لگن دردام وحشتناک بود
خیلی خوشحال بودم از اینک اینو راحت تر ب دنیا میارم ولی اصلا اینجوری نبود...دقیقا صبح روز 5ام من از خاب بیدار شدم دیدم وحشتناک شکمم اومده بین پاهام بقدری ک نمیتونسم دیگ تکون بخورم ب مامانم گفتم مامانم دید اونم گفت آره خیلی دیگ اومده پایین
خلاصه ساعت ۵عصر بود با مامانم نشسته بودیم یهو پا شدم دیدم بین پاهام ب شدت خیس شد اول فک کردم شاید ادرار باشه چون تکرر ادرار شدیدم داشتم..ب مامانم گفتم گفت برو دسشویی بیا ببین باز آب میاد رفتمو اومدم دیدم وحشتناک تر شد همینجور مدام خیس میشدم
زنگ زدم شوهرم از سرکار اومد رفتیم بیمارستانی ک قرار بود اونجا زایمان کنم و دکترم نامه داده بود..قبلش ب دکترم اطلاع دادم دکترمم سریع ب زایشگاه گفته بود تا رسیدم همون لحظه ان‌‌‌ اس‌‌ تی رو برام گذاشت معاینه کرد و بدشم گفت لباساتو درآر لباسای بیمارستان پوشیدم چنتا آزمایش گرفتن خلاصه منتظر بودیم دکترم بیاد دیگ
منم خوشحال بودم ک طبیعی زایمان میکنم..یهو دیدم ضربان قلب دخترم ب شدت رفت بالا بد یهو افت میکرد از خودمم میومد پایین
مامای‌‌ زایشگاه کلی استرس داشتن تو زایشگاه ی غوغای شد
سریع زنگ زدن ب دکترم دکتر گفت سریع آمادش کنید بفرستین اتاق عمل دکترمم خیلی زود اومد