۱۰ پاسخ

ای جانممم😍از الان اگ کولیک نداره عادتش بده کمکم شبا بخابه دختر من اکثر شبا قشنگ از ١٢ تا ٧صب خوابه

وایی من بعد از 1 ماه هنوزم دلم میخواد بخوابم چن ساعت فقط🤦🏻‍♀️

خداروشکر که دخترت پیشته و خیالت راحته دیگه عزیزم خدا نگهش داره براتون♥️🌹

من له نیستم من پاره شدم🫠😂
وقتی خسته میشم یادم‌ میافته پارسال این موقع حسرت این لحظه هارو میکشیدم به خودم میگم خفه شو غر نزن🤣

حدااقل نوبتی کنین همتون باهم خسته نشین ک

خداروشکر عزیزم خیلی خوشحال شدم
ففط عزیزم کنار خودت نخوابون هوشیار نیستی بهتره جای بچه جدا باشه شیاف یا مسکن ندادن بخوری❤️

خداروشکر عزیزم این بخوابی هام تموم میشه همینکه کنارته و حالش خوبه خیلی عالیه انشالله همه مادرا همینجوری بچه هاشون بغل بگیرن و در ارامش بخوابن

به سلامتی گلم برا ما هم دعا کن ابن روزا روببینیم

الهی عزیزم بسلامتی انشالله همیشه خوشو خرم باشین لبتون خندون دلتون شاد باشه

خوش بحالت🥲

سوال های مرتبط

مامان امیرماهان مامان امیرماهان ۳ ماهگی
تجربه_زایمان_طبیعی_پارت_۷

ساعت ۸ شب زایمان کردم.. و ساعت ۸ و ۲۰ دقیقه تو حالتی که کاملا خوابو گیج بودم منو سوار ویلچر کردنو بردن روی همون تخت قبلی که بودم.. اینا رو متوجه میشدم اما اصلا تو حالو هوای خودم نبودمو گیج خواب بودم.. ساعت ۸ و ۳۰ دکتر اومد بالا سرم و با وجود بخیه باز معاینه‌م کرد که تو اوج خواب متوجه شدم که داد زدم از درد.. بعدم شنیدم که با بقیه خداحافظی کردو رفت.. باز بعد چشامو باز کردم دیدم بچم کنارم خوابه داره شیر میخوره.. ماما همراهم گذاشته بودش زیر سینم.
دفعه بعدی که ساعتای ۹ شب بود یه نفر اومد دستشو مشت کرد رو شکمم فشارررر داد و اونجام درد کشیدم.. باز یه نفر دیگه اومد گفت دکتر گفته خونریزیت زیاد بوده باید چک بشی و دوباره مشت کردو فشار داد رو شکمم..
و در آخر هم پرستار بخش ساعت ۹:۴۵ شب اومد و گفت پرستار بخشم باید معاینه‌ت کنم بعد بری بخش وگرنه همینجا میمونی‌هااا.. گفتم توروخدااا آروم.
گفت باشه.. و واقعا خوب فشار داد.. حداقل از قبلیا کمتر.
تیر خلاص رو هم یک نفر دیگه زدو گفت پاشو بریم دسشویی.. اومدم پاشم دیدم سرم سنگینه. اونم گفت بخواب نیفتی.‌ منه از همه بیخبرم دراز کشیدمو اونم با سوند اومد به استقبالم😅😅.. به اونم التماس کردم که بذاره خودم برم دستشویی که نذاشتو گفت نه ممکنه بیفتی.. خلاصه ادرارمو کشید که انصافا خیلی درد نداشت.
و ساعت ۱۰ و نیم شب بالاخره منو بردن بخش.
فردا صبحشم متخصص اطفالو زنان اومدن معاینمون کردنو ظهرشم مرخص شدم..
بخیه زیاد خوردم و هنوزم نمیتونم بشینم.‌ و اذیتم.. شکمم دو روز و اندی هست که کار نکرده😅
اما با تماااااام این توصیفات باید بگم که فکر میکردم زایمان طبیعی خیلی دردناک تر از این حرفا باشه..
مامان آوین🪷🩷 مامان آوین🪷🩷 ۳ ماهگی
الان داشتم فیلمای دوران بارداریم میدیدم مخصوصا فیلم یه هفته مونده به زایمانم دیدم که چقدر شکمم کوچولو بوده و هنوز جا داشته بزرگ بشه ولی خب اینکه پف اینا نکرده بودم به کنار و تو چهارمین روز از نه ماهگی که واردش شدم ینی ۳۵ هفته با درد رفتم بیمارستان و زایمان طبیعی کردم.
الان فسقلی که تو دلم ورجه وورجه میکرد کنارمه و شب و روزام قاطی شده🫠اما شکر...خداروشکر که سالمه دخترم و اون دوران بارداری سخت که همش به تنهایی گذشت و روزایی که آوین تو دستگاه بود منو باباش فقط حال همو میفهمیدیم و باز هم تنها بودیم مثل دوران بارداریم.
خلاصه بگم که روزای سخت میگذره و روزای قشنگ هم میرسه ولی خب ادم هیچوقت یادش نمیره آدم روزای سخت که چجوری پا به پاش اومد و تنهاش نذاشت.
این عکس هم گویا همه چیز که دختروپدری عشق میکنن از باهم بودنشون و آرانش میگیرن از هم دیگه🥹
بوقت ۱۹ دی که آوین قشنگم یه ماهس و دوست داشت دقیقا یه ماه زودتر به دنیا بیاد و زندگی مارو قشنگترکنه🤗🩷
مامان جانان👼🏻🍼 مامان جانان👼🏻🍼 ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین(اورژانسی)🚑🤱🏻
پارت1️⃣

۴۰هفته و ۱روز بودم که صب با درد پریودی از خواب بیدار شدم کمردرد و دل درد با فاصله یکی دو ساعته هی میگرفت و ول میکرد بی توحه بهش به کارام رسیدم و ورزشهایی که ماما خوصوصیم گفته بود رو انجام میدادم از بعد از ظهر فاصله دردها نزدیک تر میشد جوری که با خودم گفتم مطمعنم امشب زایمانمه حس میکردم وقتشه با اینکه هم با ماما هم پزشکم که صحبت کرده بودم گفتن تا ۴۰هفته و ۶روز وقت داری برای زایمان طبیعی خلاصه این دردا ادامه داشت تا ساعت ۶عصر که هم یکم بیشتر درد داشتم هم فاصله انقباضا به نیم ساعت رسیده بود برای شام خونه مامانم اینا رفتم و ساعت ۹دردام یک ربع به یک ربع شده بود و شدید تر جوری ک به مامانم گفتم اماده شو بریم خونمون اومدیم و من همچنان دردارو داشتم و ما بینش ک اروم میشد انگار نه انگار با خودم میگفتم نکنه بیخودی مامانمو اوردم دو روز دیگه هم وقتش نباشه اما اینم بگم ساعت ۹شب با ماماهمراهم تماس گرفتم و بهش ساعت انقباظا رو گفتم گفت برو دوش ابگرم بگیر پهلوهاتو گرم کن اگه اروم شد باید صبر کنی وقتش نشده من ۱۲شب دوش گرفتم و کلی اسکات زدم زیر دوش و اومدم بیرون یه ۲۰دیقه ای ورزشارو انجام دادم که حس کردم خیلی وقته تکون نخورده انگار سر شب حس میکردم لگداشو ولی اخر شب نه فوری اماده شدیم رفتیم بیمارستان بخش زایشگاه نوار قلب گرفتن و اوکی بود معاینه کرد ۲سانت بودم و گفت لگنت خیلی خوبه
گفت دیگه باید ختم بارداری بخوری احتیاج نیست بچه بمونه تو شکمت لباسامو عوض کردم و با مامانم خداحافظی کردم و منو بردن اتاق مخصوص زایمان ولی خیلی میترسیدم ینی فوبیا داشتم از زایمان طبیعی ولی سعی میکردم به خودم تلقین نکنم و همش بگم از پسش برمیام

ادامه دارد..........
مامان آراد مامان آراد ۲ ماهگی
سلام خانوما خوبین؟🌹❤️
بچه ها من یه مامان اولی ام که از وقتی بچه م دنیا اومده خونه مامانم هستم و هنوز نرفتم خونه خودم، ایشالله یه چند روز دیگه میخوام برم، میدونم خیلی تو خونه م دست تنها بهم سخت میگذره ولی دیگه چاره ای ندارم و باید برم چون هم شوهرم اونور تنهاست و هم چون مامانم یکم ناخوشه خودم حس میکنم مزاحم شدم و دیگه باید برم با اینکه نه زیاد از بچه داری سر در میارم و نه تجربه ای دارم ولی خب چاره چیه...
حالا سوالم از شما دوستای با تجربه اینه که زندگی با یه نوزاد کوچولو که فقط هم از شیر خشک تغذیه میکنه چطوریه؟ من تو این حدودا 20 روزی که بچه م دنیا اومده کلا کارم شیر درست کردن و پوشک عوض کردنه، هر یکی دو ساعت گرسنشه شیر میخواد، نیم ساعت هم هر بار طول میکشه تا شیر بخوره، حتی شب هم درست خواب ندارم، یک ساعت که چشامو میبندم که بخوابم با صدای گریه ش یهو بلند میشم، صبحا با سردرد از رخت خوابم بلند میشم تازه با وجودی که خونه خودم هم نیستم فعلا و مسئولیت زیادی ندارم تازه کمکم هم هستن کم و بیش
چطور برنامه ریزی کنم که به جز بچه به زندگی هم برسم؟چه موقع غذا درست کنم که دیر نشه تا شوهرم ظهر از سر کار میاد؟ چطوری برنامه ریزی کنم بتونم به خودم برسم بازاری ارایشگاهی جایی برم؟ مهمونی رفتن هم پیشکش نخواستم.... حس میکنم از این به بعد قراره زندگی خیلی سخت بشه
مامان آراد مامان آراد ۲ ماهگی
سلام خانوما خوبین؟🌹❤️
بچه ها من یه مامان اولی ام که از وقتی بچه م دنیا اومده خونه مامانم هستم و هنوز نرفتم خونه خودم، ایشالله یه چند روز دیگه میخوام برم، میدونم خیلی تو خونه م دست تنها بهم سخت میگذره ولی دیگه چاره ای ندارم و باید برم چون هم شوهرم اونور تنهاست و هم چون مامانم یکم ناخوشه خودم حس میکنم مزاحم شدم و دیگه باید برم با اینکه نه زیاد از بچه داری سر در میارم و نه تجربه ای دارم ولی خب چاره چیه...
حالا سوالم از شما دوستای با تجربه اینه که زندگی با یه نوزاد کوچولو که فقط هم از شیر خشک تغذیه میکنه چطوریه؟ من تو این حدودا 20 روزی که بچه م دنیا اومده کلا کارم شیر درست کردن و پوشک عوض کردنه، هر یکی دو ساعت گرسنشه شیر میخواد، نیم ساعت هم هر بار طول میکشه تا شیر بخوره، حتی شب هم درست خواب ندارم، یک ساعت که چشامو میبندم که بخوابم با صدای گریه ش یهو بلند میشم، صبحا با سردرد از رخت خوابم بلند میشم تازه با وجودی که خونه خودم هم نیستم فعلا و مسئولیت زیادی ندارم تازه کمکم هم هستن کم و بیش
چطور برنامه ریزی کنم که به جز بچه به زندگی هم برسم؟چه موقع غذا درست کنم که دیر نشه تا شوهرم ظهر از سر کار میاد؟ چطوری برنامه ریزی کنم بتونم به خودم برسم بازاری ارایشگاهی جایی برم؟ مهمونی رفتن هم پیشکش نخواستم.... حس میکنم از این به بعد قراره زندگی خیلی سخت بشه
مامان آراد مامان آراد ۲ ماهگی
سلام خانوما خوبین؟🌹❤️
بچه ها من یه مامان اولی ام که از وقتی بچه م دنیا اومده خونه مامانم هستم و هنوز نرفتم خونه خودم، ایشالله یه چند روز دیگه میخوام برم، میدونم خیلی تو خونه م دست تنها بهم سخت میگذره ولی دیگه چاره ای ندارم و باید برم چون هم شوهرم اونور تنهاست و هم چون مامانم یکم ناخوشه خودم حس میکنم مزاحم شدم و دیگه باید برم با اینکه نه زیاد از بچه داری سر در میارم و نه تجربه ای دارم ولی خب چاره چیه...
حالا سوالم از شما دوستای با تجربه اینه که زندگی با یه نوزاد کوچولو که فقط هم از شیر خشک تغذیه میکنه چطوریه؟ من تو این حدودا 20 روزی که بچه م دنیا اومده کلا کارم شیر درست کردن و پوشک عوض کردنه، هر یکی دو ساعت گرسنشه شیر میخواد، نیم ساعت هم هر بار طول میکشه تا شیر بخوره، حتی شب هم درست خواب ندارم، یک ساعت که چشامو میبندم که بخوابم با صدای گریه ش یهو بلند میشم، صبحا با سردرد از رخت خوابم بلند میشم تازه با وجودی که خونه خودم هم نیستم فعلا و مسئولیت زیادی ندارم تازه کمکم هم هستن کم و بیش
چطور برنامه ریزی کنم که به جز بچه به زندگی هم برسم؟چه موقع غذا درست کنم که دیر نشه تا شوهرم ظهر از سر کار میاد؟ چطوری برنامه ریزی کنم بتونم به خودم برسم بازاری ارایشگاهی جایی برم؟ مهمونی رفتن هم پیشکش نخواستم.... حس میکنم از این به بعد قراره زندگی خیلی سخت بشه
مامان آراد مامان آراد ۲ ماهگی
سلام خانوما خوبین؟🌹❤️
بچه ها من یه مامان اولی ام که از وقتی بچه م دنیا اومده خونه مامانم هستم و هنوز نرفتم خونه خودم، ایشالله یه چند روز دیگه میخوام برم، میدونم خیلی تو خونه م دست تنها بهم سخت میگذره ولی دیگه چاره ای ندارم و باید برم چون هم شوهرم اونور تنهاست و هم چون مامانم یکم ناخوشه خودم حس میکنم مزاحم شدم و دیگه باید برم با اینکه نه زیاد از بچه داری سر در میارم و نه تجربه ای دارم ولی خب چاره چیه...
حالا سوالم از شما دوستای با تجربه اینه که زندگی با یه نوزاد کوچولو که فقط هم از شیر خشک تغذیه میکنه چطوریه؟ من تو این حدودا 20 روزی که بچه م دنیا اومده کلا کارم شیر درست کردن و پوشک عوض کردنه، هر یکی دو ساعت گرسنشه شیر میخواد، نیم ساعت هم هر بار طول میکشه تا شیر بخوره، حتی شب هم درست خواب ندارم، یک ساعت که چشامو میبندم که بخوابم با صدای گریه ش یهو بلند میشم، صبحا با سردرد از رخت خوابم بلند میشم تازه با وجودی که خونه خودم هم نیستم فعلا و مسئولیت زیادی ندارم تازه کمکم هم هستن کم و بیش
چطور برنامه ریزی کنم که به جز بچه به زندگی هم برسم؟چه موقع غذا درست کنم که دیر نشه تا شوهرم ظهر از سر کار میاد؟ چطوری برنامه ریزی کنم بتونم به خودم برسم بازاری ارایشگاهی جایی برم؟ مهمونی رفتن هم پیشکش نخواستم.... حس میکنم از این به بعد قراره زندگی خیلی سخت بشه
مامان آراد مامان آراد ۲ ماهگی
سلام خانوما خوبین؟🌹❤️
بچه ها من یه مامان اولی ام که از وقتی بچه م دنیا اومده خونه مامانم هستم و هنوز نرفتم خونه خودم، ایشالله یه چند روز دیگه میخوام برم، میدونم خیلی تو خونه م دست تنها بهم سخت میگذره ولی دیگه چاره ای ندارم و باید برم چون هم شوهرم اونور تنهاست و هم چون مامانم یکم ناخوشه خودم حس میکنم مزاحم شدم و دیگه باید برم با اینکه نه زیاد از بچه داری سر در میارم و نه تجربه ای دارم ولی خب چاره چیه...
حالا سوالم از شما دوستای با تجربه اینه که زندگی با یه نوزاد کوچولو که فقط هم از شیر خشک تغذیه میکنه چطوریه؟ من تو این حدودا 20 روزی که بچه م دنیا اومده کلا کارم شیر درست کردن و پوشک عوض کردنه، هر یکی دو ساعت گرسنشه شیر میخواد، نیم ساعت هم هر بار طول میکشه تا شیر بخوره، حتی شب هم درست خواب ندارم، یک ساعت که چشامو میبندم که بخوابم با صدای گریه ش یهو بلند میشم، صبحا با سردرد از رخت خوابم بلند میشم تازه با وجودی که خونه خودم هم نیستم فعلا و مسئولیت زیادی ندارم تازه کمکم هم هستن کم و بیش
چطور برنامه ریزی کنم که به جز بچه به زندگی هم برسم؟چه موقع غذا درست کنم که دیر نشه تا شوهرم ظهر از سر کار میاد؟ چطوری برنامه ریزی کنم بتونم به خودم برسم بازاری ارایشگاهی جایی برم؟ مهمونی رفتن هم پیشکش نخواستم.... حس میکنم از این به بعد قراره زندگی خیلی سخت بشه