الان داشتم فیلمای دوران بارداریم میدیدم مخصوصا فیلم یه هفته مونده به زایمانم دیدم که چقدر شکمم کوچولو بوده و هنوز جا داشته بزرگ بشه ولی خب اینکه پف اینا نکرده بودم به کنار و تو چهارمین روز از نه ماهگی که واردش شدم ینی ۳۵ هفته با درد رفتم بیمارستان و زایمان طبیعی کردم.
الان فسقلی که تو دلم ورجه وورجه میکرد کنارمه و شب و روزام قاطی شده🫠اما شکر...خداروشکر که سالمه دخترم و اون دوران بارداری سخت که همش به تنهایی گذشت و روزایی که آوین تو دستگاه بود منو باباش فقط حال همو میفهمیدیم و باز هم تنها بودیم مثل دوران بارداریم.
خلاصه بگم که روزای سخت میگذره و روزای قشنگ هم میرسه ولی خب ادم هیچوقت یادش نمیره آدم روزای سخت که چجوری پا به پاش اومد و تنهاش نذاشت.
این عکس هم گویا همه چیز که دختروپدری عشق میکنن از باهم بودنشون و آرانش میگیرن از هم دیگه🥹
بوقت ۱۹ دی که آوین قشنگم یه ماهس و دوست داشت دقیقا یه ماه زودتر به دنیا بیاد و زندگی مارو قشنگترکنه🤗🩷

تصویر
۶ پاسخ

ماشالله بهتون عزیزم ، همون بهتر ک تنها بودین و زنو شوهری تصمیم گرفتید و جلو رفتید ♥️🙈 این زندگیتون رو قشنگ تر میکنه 😍

چرا زودتر زایمان کردی

خداحفظش کنه عزیزم 💖 🌱 🍃

عزیزم من ن تنها ۹ ماه بارداری بلکه منو همسرم تنها رفتیم بیمارستان دخترم بدنیا اومد روز زایمانم تنها بودم هیچ خانمی همراهم نبود چون راهم دوره از خانواده و کیسه آبم ترکید مجبور ب عمل شدم

عزیزممم😍😘
خدا برای هم حفظتون کنه

خدا حفظش کنهههههه💓

سوال های مرتبط

مامان نویان کوچولو🤰💛 مامان نویان کوچولو🤰💛 ۱ ماهگی
بالاخره وقت کردم بیام و بنویسم هم بمونه به یادگار هم بشه تجربه برای بقیه❤️
بالاخره گذشت همه روزای سختی که داشتم هرچند که تمام سختی هاش شیرین بود
دوران حاملگی سخت و پر استرسی داشتم اما گذشت و الان که گذشته میتونم بگم از اعماق وجودم دلتنگ اون روزام دلتنگ تمام حرکتاش تو شکمم احساسی ک داشتم
من انقدر میترسیدم و استرس داشتم که فقط خدا میدونه باورم نمیشد یه روز بچم و بغل کنم
خدا بچم و زودتر گذاشت تو بغلم حتما اینطور صلاح دید روزای سختی و بعد زایمانمم گذروندم بچم داخل دستگاه بود و هروز ازمایش و …
من این مدت سختی های قشنگ زیادی کشیدم که بابتشون خداروشکر میکنم خداروشکر که بچم سالم کنارم نفس میکشه
خانوما😍از من به نصحیت به شما
از تک تک ثانیه های حاملگیتون لذت ببرین که بعدا خیلی دلتنگش میشید
اگر هر شرایط سختی دارید بابت خداروشکر کنید و مطمن باشید بالاخره میگذره و حتی ی روزی میرسه که اون شرایط سختم براتون میشه ی خاطره قشنگ روزی که ازش گذشته باشید❤️
از خدا میخام هرکس بارداره بچش سالم و سلامت بغل کنه و هرکس بچه میخاد خدا بهش عید امسال یه بچه بده
عید همگی پیشاپیش مبارک❤️❤️❤️❤️
مامان کارن👶🏻 مامان کارن👶🏻 ۱ ماهگی
خاطره ی زایمان یه ادم ترسو😅
خب من از اول بارداری فقط به این فکر میکردم که سزارین اختیاری انتخاب میکنم یه پمپ دردم میگیرم و شیافم که بهم میدن و دیگه تمام🥲کلا من ادم خیلی ترسویی ام حتی وقتی میخوام یه امپول بزنم تپش قلب میگیرم
اخرین باری که امپول زدم ۱۰سالم بود و دیگم نزده بودم تو تاپیکای قبلم هم هست که تو بارداری یه امپول روگام میخواستم بزنم چقدر تاپیک میزدم که میترسم ولی نمیدونم چرا با سرم مشکلی ندارم اصلا 😂
خلاصه که اینقدر زدم به بیخیالی تو بارداری که خداام کمکم کرد و یه بارداری راحت داشتم و تو طول بارداری فقط یه امپول روگام زدم😅
با این رویا داشتم زندگی میکردم که الان ۹ ماهم میشه و میرم بیمارستان خصوصی و پمپ درد و اینا و اصلا دردی ندارم و مثل یه سریا که میگن زایمان راحتی داشتیم منم همینجور میشم🤭
گذشت و گذشت و هرچی به دکتر گفتم بهم نامه بده میگفت چرا اینقدر عجله داری زوده بابا😅و دقیقا سه روز مونده به عمل بهم نامه داد و گفت چهارشنبه زایمانته سه شنبه برو واسه تشکیل پرونده و ساعت ۶:۳۰ هم واسه عمل برو بیمارستان 🤭
فکر کن من از شنبه که نامه گرفتم تا سه شنبه چقدر رویاپردازی میکردم و میزدم به بیخیالی که یه زایمان لاکچری خواهم داشت و واقعا هم نمیترسیدم یکم استرس داشتم که خب اونم طبیعیه ولی نه اونقدر که بقیه استرس دارن واسه زایمان🤪 تا اینکه رسیدیم روز سه شنبه و رفتیم بیمارستان واسه تشکیل پرونده🥲……
مامان 🤍🫧نها مامان 🤍🫧نها ۳ ماهگی
🌿تجربه زایمان سزارین
پارت اول
الان یکم وقت دارم از تجربه زایمانم براتون میگم😅
بهداشت بهم گفت ۴۰هفته که شدی بیا نامه بهت بدم بری بیمارستان
من با نامه ۴۰هفته رفتم بیمارستان دل تو دلم نبود که اون روز قراره زایمان کنم😅. البته فک میکردم زایمان خیلی راحته ولی برعکس برای منی که هم طبیعی هم سزارین رو تجربه کردم سخت بود😥
بیمارستان که رفتم معاینه کردن گفتن حتی نیم سانتم باز نیستی بستری نمیشی برو خونه یک هفته فرصت داری 😐 این یک هفته رو هم ورزش کن رابطه داشته باش ماساژ و ....خلاصه از این حرفا رفتم خونه خیلی ناراحت بودم که زایمان نکردم چون فک میکردم که اون یک هفته مثل یک سال برام میگذره 🫤همینه که خونه رسیدم رفتم حیاط شروع کردم به پیاده رویی سفت و سخت 😂سه ساعت تمام تو حیاط پیاده رویی کردم
هیچی دیگه دو روز گذشت صبح روز چهارشنبه بود که از خواب پاشدم احساس کردم که حرکت بچه‌م کم شده تا ظهر صبر کردم بهتر نشد واسه همین رفتم بیمارستان و نوار قلب و معاینه انجام شد ماماها گفتن هنوز باز نیستی و مشکلی نداری هنوز همون یک هفته رو وقت داری ولی گفت حالا صبر کن دکتر هم بیاد ببینم اون چی میگه
همین که دکتر اومد ماما بهش گفت که ۴۰ هفته و ۲دوز هستم اصلا به من هم یه نگاه نکرد و گفت باید بستری بشه منی که حتی نیم سانت هم باز نبودم🥲
خلاصه لباس پوشیدم و رفتم اتاق همین که رفتم یه لیوان آب بهم دادن که گفتن قرص رو داخلش حل کردم تا ته نشین نشده زودی بخور
خلاصه ۳تا از این قرص ها به فاصله ۲ساعت بهم دادن
و باز منی که اصلا رحمم باز نشد و....🫠
مامان حُـسـیـن‌جانم ✨ مامان حُـسـیـن‌جانم ✨ ۳ ماهگی
یه شبایی انقد سخت و دردناک میگذره که اندازه یکسال طول می‌کشه 💔
دیشب از اون شبا بود ...
قندِمامان فکر کنم درد داشت و منم هیچ کاری ازم برنمیومد 😭
فقط هی بغلش میکردم ارومش میکردم باز چند دقیقه بعد شروع میکرد
با اینکه قطره استامینوفن هم داده بودم
اما اصلا نخوابید 🥲
خودمم که الان دقیقا ۴۸ ساعته درست نخوابیدم
اما اصلا از این بابت ناراحت نیستم
الان فقط و فقط دوست دارم پسرم بهتر باشه 💔💔
حقیقتش از شما چه پنهون دیشب یه دل سیر گریه کردم
دوست داشتم خانواده خودم یا همسرم تهران بودن
ازشون کمک می‌گرفتم و میومدن پیشم این روزا....
زنگ زدم به مامانم یه دل سیر گریه کردم
اونم کلی قربون صدقم رفت و لوسم کرد 😂😂😂
گفت اخر هفته مرخصی میگیره میاد پیشم 😍
الآنم از ته دلم خداروشاکرمممم
خیلی برای این مرحله ختنه استرس داشتم
میترسیدم از دست تنهایی ....
اما خب اینم به خیر گذشت و منو قوی تر کرد 😍
الان دیگه اعتماد به نفسم روی هزاره 😂😂😂
که این مرحله هم تنهایی رد کردم 😂
خلاصه که در همه حال خداروشکر 😍
خدایا شکرت برای همه چیز 💛💛✨

#ببخشید سرتونو درد آوردم 💔
مامان هلنا 🐣 مامان هلنا 🐣 ۵ ماهگی
امروز میشه یک ماه که نفس به نفس حست کردم
امروز یک ماهه که شدی نور زندگیمون
یک ماه پیش سخت ترین روزای زندگیم رو داشتم میگذروندم
وقتی که دقیقا روز تولد خودم به خاطر مسمومیت بارداری بستری بیمارستان شدم و ۴ روز بستری بودم و باز دو روز بعد از مرخص شدنم شرایطم اورژانسی شد و ۱۱ شب گفتن باید بری اتاق عمل ...
مامانم به خاطر مرخصی نداشتن برگشته بود شهرستان و پیشم نبود ، هیچ وسیله ای همراهم نبود و اصلا امادگی عمل شدن رو نداشتم ...
وقتی که اومدم به بابات و بابا جونت گفتم باید برم اتاق عمل و زدم زیر گریه یادم نمیره اون لحظه استرسای بابات و ناراحتی های بابا جونت رو‌ تو شرایطی که سعی داشتن به من استرس وارد نکنن ...
نگم از شرایطی که همه نگران بودن پشت در اتاق عمل نگم از شرایط خودم داخل اتاق عمل که به خاطر پر بودن معده نتونستن کامل بی حس کنن و من از وسط عمل کامل درد داشتم و حالم بد شد
نگم از وقتی که پزشک گفت بچه باید بره ان ای سیو و من فقط در حد چند ثانیه دیدمت ...
من مرخص شدم و اومدم خونه ولی تو موندی بیمارستان و کار بابات شده بود شمردن دقیقه ها که بتونیم بیایم ببینیمت ، لحظه ای که داخل ان تی سیو تو بغلم بودی و دیدم بابات داره نگات میکنه و از خوشحالی گریه میکنه خیلی خاص بود واسم ...
یک ماه از اون روزای سخت و روزای سخت تر بعدش داره میگذره و من هنوز بعضی وقتا نگات که میکنم میگم واقعا این بچه ی منه ؟ همونه که تو شکمم تکون میخورد و سکسکه میکرد ؟
امروز فقط میخوام‌خدارو شاکر باشم که توی همه ی اون روزا حواسش بهمون بود و ازش بخوام همیشه نگاه مهربونش به زندگیم و خانوادم باشه ...
یک ماهگیت مبارک نفسم ❤️
مامان فرشته کوچولو مامان فرشته کوچولو ۳ ماهگی
پارت ۴
ولی بعد کلی ورزش اخرم با دست یه سانت وا میشد ولی عالی بود که بعد اون همه درد من درد نداشتم
دیگه رسیده بودم به ۹ سانت حس زور شدید داشتم سر بچه بالا بود دیگه انقدر زور زدم و سجده رفتم با انقباض که سر بچم اومد پایین دیگه ۱۰ سانت بودم ولی یه مانع بود تو واژن که با تمام قوا زور زدم بچه اومد تو کانال و دکترم اومد و بهترین بخیه ای که تو عمرم دیدم رو برام زد
دکتر موقر بهترین دکتر دنیا برای من تو کل بارداری بچمو گذاشتن تو بغلمو از شوق اشک ریختم
و اینم بگم من از ۴ سانت دیگه هیچچچچ دردی نداشتم
و الان تنها دردم بواسیرمه که خیلی بد شده چون قبل بارداری هم شدید بود و با زور زایمان خیلی بد شد
از طبیعی با اپیدورال خیلی راضی بودم
برای من بد درد که تازه فهمیدم ارثی از خاله هام هست باز نشدن دهانه رحم
عالی بود
بیمارستان پاستور بود شیفت صبح زایشگاه عالی بودن
و بیمارستان خوب بود
هزار بار بگردم طبیعی میارم الان خواهرخام غبطه میخورن به حال من بعد زایمان
و تخت بغل من ۵ نفر زایمان کردن و من هنوز بودم 😅
کسایی رو دیدم که ۸ سانت هم درد نداشتن