تجربه_زایمان_طبیعی_پارت_۷

ساعت ۸ شب زایمان کردم.. و ساعت ۸ و ۲۰ دقیقه تو حالتی که کاملا خوابو گیج بودم منو سوار ویلچر کردنو بردن روی همون تخت قبلی که بودم.. اینا رو متوجه میشدم اما اصلا تو حالو هوای خودم نبودمو گیج خواب بودم.. ساعت ۸ و ۳۰ دکتر اومد بالا سرم و با وجود بخیه باز معاینه‌م کرد که تو اوج خواب متوجه شدم که داد زدم از درد.. بعدم شنیدم که با بقیه خداحافظی کردو رفت.. باز بعد چشامو باز کردم دیدم بچم کنارم خوابه داره شیر میخوره.. ماما همراهم گذاشته بودش زیر سینم.
دفعه بعدی که ساعتای ۹ شب بود یه نفر اومد دستشو مشت کرد رو شکمم فشارررر داد و اونجام درد کشیدم.. باز یه نفر دیگه اومد گفت دکتر گفته خونریزیت زیاد بوده باید چک بشی و دوباره مشت کردو فشار داد رو شکمم..
و در آخر هم پرستار بخش ساعت ۹:۴۵ شب اومد و گفت پرستار بخشم باید معاینه‌ت کنم بعد بری بخش وگرنه همینجا میمونی‌هااا.. گفتم توروخدااا آروم.
گفت باشه.. و واقعا خوب فشار داد.. حداقل از قبلیا کمتر.
تیر خلاص رو هم یک نفر دیگه زدو گفت پاشو بریم دسشویی.. اومدم پاشم دیدم سرم سنگینه. اونم گفت بخواب نیفتی.‌ منه از همه بیخبرم دراز کشیدمو اونم با سوند اومد به استقبالم😅😅.. به اونم التماس کردم که بذاره خودم برم دستشویی که نذاشتو گفت نه ممکنه بیفتی.. خلاصه ادرارمو کشید که انصافا خیلی درد نداشت.
و ساعت ۱۰ و نیم شب بالاخره منو بردن بخش.
فردا صبحشم متخصص اطفالو زنان اومدن معاینمون کردنو ظهرشم مرخص شدم..
بخیه زیاد خوردم و هنوزم نمیتونم بشینم.‌ و اذیتم.. شکمم دو روز و اندی هست که کار نکرده😅
اما با تماااااام این توصیفات باید بگم که فکر میکردم زایمان طبیعی خیلی دردناک تر از این حرفا باشه..

۸ پاسخ

مبارک باشه عزیزممم ایشالا قدمش پر از خیر و برکت باشه براتون😍❤️

قدم نورسیده مبارک باشه عزیزدلمممم😍🥹🩵

ای جانمممم چقد باخوندن تجربه زایمانت من آرامش گرفتم همش باخودم فکرمیکردم دردش غیرقابل توصیف باشه
منم حتمااا ماماهمراه میگیرم

مبارک باشه انشلا قدمش خیر باشه ولی بخدا من از استرس این زایمان دارم میمیرم و فکر کنم من هیچ وقت نمی تونم بچه ام رو ببینم چون موقع زایمان میمیرم

فقط جمله آخرت.لامصب تیر به قلبمون زدی .میدونستی اینقد سخته و رفتی طبیعی؟
قدم کوچولو مبارک باشه اسمش چیه

تصورت بدتر ازین بود؟؟ بمیرم برات😐

لطفا بگو کدوم بینارستان بودی و دکترت کی بوده؟

چه زایمان سختی داشتی با اینکه طبیعی بوده
والا من سزارین بود فقط یک‌بار دلمو‌ فشار داد در حد ۱ دقیقه
اصلا اذیتم نکردن
شمارو خیلی اذیت کردن

سوال های مرتبط

مامان لنا💕 مامان لنا💕 ۴ ماهگی
مامان اقا هامین مامان اقا هامین ۳ ماهگی
تجربه سزارین پارت ۴
داشتم نگاه میکردم پسرم رو کنار تخت کناری خوابوندن و با چند تا سیم شستشو دادن ، بعدم اوردن بهم نشون دادن ، حس میکردم یه تکونایی دارن به شکمم میدن ، اما نه دردی داشتم نه چیزی
بعد از فکر کنم ۱۰-۱۵ ساعت بردنم ریکاوری ، که اونجا هی میگفتم میتونی پاتو تکون بدی؟...پاتو تکون بده... هی منو چک میکردن ، همچنان هیچ درد و حسی نداشتم، پرستار بچه مو اورد گذاشت رو سینه ام و شروع کرد شیر خوردن ... یه پرستار دیگه هم اومد گفت بزار ببینم خونریزیت چطوره ، پرده های اطرافم رو کشید ، یکم شکمم رو دست کشید که اصلا حس نکردم ، گفت عالیه و رفت ...
بعد از ۳۰-۴۰ دقیقه منو و پسرم رو بردن تو اتاق و باز پرستار اومد و یاد داد که تو حالت خوابیده چطوری باید شیر بدی ، یه خانومم اومد با دستمال مرطوب پاهامو پاک کرد و تمیز کاری انجام داد و واسم پد و شیاف گذاشت ، تا ساعت ۹ شب هم اجازه ندادن هیچی بخورم ، زیر سرم هم بالشت نزاشتن، خودمم سرم رو سعی کردم کم تکون بدم ، به جز وقتای ضروری زیاد حرف نزدم، هر چند ساعت هم واسم شیاف میزاشت ، سرم هم که دائم وصل بود و تعویض میکردن ، اتاق خصوصی گرفته بودم ،ساکت و در ارامش استراحت کردم 🥱😂
مامان رادین مامان رادین ۴ ماهگی
خانم ا بضی ها گفتن از. زایمانت بگو. من. الان همه رو مینویسم. خواستین. بخوبنن
من دوشنبه رفتم. بیمارستان برام ختم بارداری زد برایه پنچشنبه من پنچشنبه نرفتم شنبه رفتم بیمارستان گفتش. برو تا درد هات شروع بشه با اصرار خودم. ختم بارداری زد ساعت. ۱۱. بستری شدم. ساعت. ۳ کیسه آب پاره. شد ساعت. ۵ بهم سرم. زدن. درد هام. شروع. شد. ساعت. ۶ از. تخت. اومدم. پاهاين یکم. ورزش‌ کرد درد هام شروع شد
بهدش شروع کردم. به داد زدن. همش میومدم معاینه میکردن ۶ ساعت باز بودم بهدش. هعی. سرم زدن. تا ۹ شب به دنیا نیومد
بهدش این که خیلی /داد زدم گفتم مادرم بیاد دیگه قول. میدم. داد نزنم. بهدش مادمر اومد منو. فرستاد دستشویی پشتم رو خالی. کردم. دستشویی کردم. رفتم رو. تخت. دکترو اومد. معاینه گرد گفت بچه اومد. پاهین. دکترو‌ گفت. زور. بزن آنقدر. زور. زدم که نگو.
بچه اومد. بیرون. درد هام گم. شد بهدش. بچه که اومد. بخیه زدن
با نینی. منو بردن. یه اتاق. دیگه پیشه بقیه. ساعت. 10:15 دقیقه به دنیا. اومد
مامان ماهان مامان ماهان ۳ ماهگی
تجربه زایمان #پارت هشتم
بعد نیم ساعت اومدن منو موقتا بردن بخش زایمان تا یه اتاق تو بخش زنان خالی بشه و منو ببرن. تو این حین تقریبا ساعت ۱ بود که به پرستار گفتم بچم رو بیارید و بچم رو اوردن و مثل یه فرشته خوابیده بود و پرستار گفت میخوای پیش خودت بذارمش گفتم معلومه که میخوام😍 و اونم گذاشت کنارم و خودشم اونجا ایستاد که اگه کاری داشتم بهش بگم
یهو دیدم تلفن کنارم داره زنگ میخوره و پرستار گفت خانم گوشی بردار که مامانت تا الان ۲۰ بار زنگ زده و گوشی رو برداشتم که مامانم با نگرانی گفت حالت خوبه بچت خوبه کجایی چرا نمیارنت تو بخش نکنه مشگلی داری😂 که گفتم مامان ارومتر بخدا هم من هم ماهان خوبیم و فقط بخش جا نداره که بیارنمون و احوال شوهرم پرسیدم که گفت اونم اینجا همش داره خبر میگیره که کِی میارنت و الان بهش میگم خوبی و تلفن رو قطع کردیم. کلا من تو بخش زایمان نیم ساعت بودم تا برم تو بخش زنان که مامانم ۲۰ بار زنگ زد و احوالم پرسید(مامانه دیگه واقعا الان حالش رو درک میکنم که نکران بچش بوده)
مامان 🩷ماهلین🩷 مامان 🩷ماهلین🩷 ۳ ماهگی
پارت دوم:

ساعت ۶ و نیم بود که پرستار اومد و بهم آمپول فشار زد،از یه نیم ساعت بعدش دیگه دردا اومد سراغم،اولش هر ده دقه بود و قابل تحمل ،رفته رفته رسید به هر ۵ دقه و دیگه قابل تحمل نبود دردام،پرستار اومد معاینه م کرد و گفت ۲ سانتی ولی دردام برا ۲ سانت خیلی زیاد بود ،ساعت شد ۹ و نیم گفتم برام آمپول اپیدورال بزنین پرستار زنگ زد به دکتر ولی دکتر قبول نکرده بود گفته بود نه و کپسول فشار براش بیارین ،دیگه من از درد داد میزدم ولی کپسول فشار رو نمیاوردن یه ساعت طول کشید تا کپسول رو آوردن اومد آموزش داد و استفاده کردم ولی هیچ تاثیری روی کم شدن دردام نداشت اتفاقا وقتی استفاده میکردم دردام بیشتر میشد گذاشتمش کنار ولی پرستار اومد گفت اینو استفاده کنی کمک می‌کنه دهانه رحمت بیشتر باز بشه و بچه بیشتر بیاد پایین ،دیگه با هزار زور و زحمتی بود استفاده کردم ،احساس دستشویی داشتم ولی نمیذاشتن برم می‌گفتن احساس زوره نه دستشویی ،اگه هم داری رو تخت دستشویی کن
رسید دم ظهر و موقع اذان،صدای اذان اومد نهار برامون آوردن و منم گشنه ولی از شدت درد نمی‌تونستم بخورم دیگه دیدم تحمل ندارم و احساس میکردم دسشویی بزرگ دارم داد زدم خانوم پرستار من احساس زور دارم نمیتونم دیگه تحمل کنم اومد معاینه کرد و گفت ۶ سانتی فوری ببرین اتاق زایمان،ویلچر آوردن و منو بردن اتاق زایمان ساعت ۱۲ و ربع بود که من رفتم انقد داد زده بود لبام کویر شده بود و گلوم واقعا احساس میکردم پاره شده بدجور درد میکرد
مامان نِلین 🩷 مامان نِلین 🩷 ۳ ماهگی
پارت۲ ساعت۱۲ شب هم رفتم حالت سجده رو تخت تا بچه بیاد پایین تا ساعت ۱ ، دیگه ماما بهم گفت دراز بکشمو استراحت کنم تا موقع زایمانم برسه که باید زور بزنم جون داشته باشم، منم یه ساعت دراز کشیدم، دوباره رفتم رو توپ ، که دیگه انقباضامو حس میکردم با وجود اپیدورال اما قابل تحمل،دیگه احساس میکردم بچه خیلی پایین، معاینه شدم ۹ سانت باز بودم، ماما گفت بریم سر دستشویی بشین زور بزن ، رفتم ولی خیلی فشار رو پایین تنم حس میکردم ، ترسیده بودم، حس میکردم باسنم میخواد پاره بشه از فشار… ترسناک ترین قسمتش برای من فقط همین لحظه ای بود که سر توالت فرنگی نشسته بودم
دیگه گفتن بیا رو تخت، ساعت شده بود ۳نیم، من اومدم رو تخت ، دکترمم رسید ، خیلی قدرت برای زور زدن نداشتم ، با کمک ماما که رو شکمم فشار میاورد و چند تا زور، ساعت ۴ صبح ۲۰ دی بعد از ۱۹ ساعت با حضور همسرم زایمان طبیعی کردم وقتی بچه مو درآوردن، باورم نمیشد فکر کردم فقط سرش اومده بیرون که همسرم که کنارم بود گفت نه تموم شد زایمان کردی ، بعدم بچه مو اوردن بالا دیدم و راحت سرمو گذاشتم رو‌تخت، بچمم گذاشتن رو شکمم دیگه بخیه زدن دکتر رو خیلی نفهمیدم فقط یکم سوزش داشتم که لیدوکائین زد ، از دکترم بابت تعداد بخیه ها که پرسیدم گفت زیر ۱۰ تا شده …
مامان فندوق مامان فندوق ۱ ماهگی
شبش از بس گریه کرده بودم دیگه نا نداشتم ، قبلش هم دکتر اومده بود برام معاینه تحریکی انجام داد یکمی ترشحات خونی داشتم دیگه تو اتاقه هم تنها بودم اجازه ندادن مامانم پیشم بمونه مامانم از روز اول بستری پیشم بود تا روز مرخص شدنم ولی شبا نمیزاشتن ، خلاصه که ساعت یک و نیم دیدم ی پرستار اومد گفت بخواب آن اس تی بگیرم تا گفت سرش داد زدم که نمیزارم ولم کن خستم کردی گفت قول میدم اخریشه دوباره نیم ساعت تحمل کردم به محض اینکه تموم شد گفتم درو ببند می‌خوام بخوابم خواهشاً کسی دیگه تو اتاق نیاد ، ولی اینو بگما پرستارای بیمارستان دنا واقعا پیگیر و مهربون هستند ولی تنها ایرادش اینه که خیلی مقرراتی و رو اصول هستن اکه ی بیمارستان دیگه رفته بودم سریع سز میکردن ، دنا میگه تا زمانی که بدونیم طبیعی میشه طبیعی ، خلاصه ما شب خوابیدیم صبح ساعت شش دوباره شروع کردن به آمپول فشار همون درد ها شروع شد همون درد های کاذب گفتم دکتر کی میاد گفت هشت اینجان ، دکتر ساعت هشت اومد معاینه کرد باز گفت میگم حس نکردی کیسه این می‌ریزه گفتم نه گفت نشتی داری گفت باید کیسه اب رو بزنم منم گفتم فقط ی کاری کن من راحت شم اومد کیسه اب رو سوراخ کرد نگمدبراتون که چقدر حجم آب زیاد با ی بوی خیلی بدی داشت کیسه ابم که خالی شد تمام تنم مخصوصا پاهام افتاد به لرزیدن آنقدر می‌لرزید که گفتم کنترلش دست خودم نیست ، چون از قبل هم به سیاتیکم فشار اومده بود بخاطر اون بود ، ولی کیسه اب رو که زدن زیرمو عوض کردن دردهای اصلی خودم شروع شد حالا آمپول فشار بود درد خودم بود دستگاه هم وصل بود رو کمر بودم درد ها اول از ده دقیقه به ده دقیقه بود درد ها مثلا ی دفعه همزمان کمرت داغ می‌کنه و میزنه به پاهات همراه با فشار زیاد که با هر دردی میمیری و زنده میشی
مامان گردو🩵(رهام) مامان گردو🩵(رهام) ۱ ماهگی
پارت سوم...
پمپ دردم دکترم تو اتاق عمل گفت نمیخواد بذاری و خوب نیست و همون شیاف خوبه و منم چون خیلی دکتر خودمو قبول داشتم به حرفش گوش کردم پمپ دردو لغو کردم
از بخیه زدن و اینام هیچی نفهمیدم ماساژ رحمیم دکترم چندبار تو بی حسی انجام داد که اونم هیچی متوجه نشدم خداروشکر تا بعدش که بردنم ریکاوری.
بعد من دوتا خانوم دیگه هم آوردن و منتظر بودم همونطور که دیدم بچه های اونارو آوردن ولی پسرمنو نیاوردن.دلم داشت آتیش میگرفت که یهو یه پرستار اومد گفت پسرتو بردن بخش نوزادان بخاطر اینکه ریتم تنفسیش تند بوده باید تحت نظر باشه.بدترین حال عمرم بود واقعا باورم نمیشد شوک فقط پرستارو نگاه کردم وقتی رفت بعد چند دقیقه تازه فهمیدم چیشده و شروع کردم گریه کردن حتی رو تخت نیم خیز شده بودم دنبال بچم میگشتم خیلی حس بدی بود که یه پرستار دیگه اومد یکم دلداریم داد گفت هیچی نیست دو ساعت دیگه پسرتو میارن من دیدمش سالمه مشکلی نیست نترس و ...
گفتم به شوهرم گفتین؟بازهمون پرستار اولیه اومد گفت نه به شوهرت بگیم که سکته میکنه از ترس واقعا خیلی پرستار بیشعوری بود اون یه نفر که به پست من خورد و اینقدر بد بهم خبر داد از اون طرف میشنیدم که از دم در شوهرم همش داشت حال منو بچه رو از پرستارا میپرسید ولی راش نمیدادن بیاد داخل و همون پرستار بیشعوره برگشت گفت بهش بگین شرایط نداره بعد اومد بهم گفت اتاق خصوصی میخوای گفتم اره برگشت گفت تو که فعلا نوزاد نداری اتاق خصوصی میخوای چیکار حالا برو بخش هروقت بچتو آوردن بگیر
مامان آرتمیس💗 مامان آرتمیس💗 ۳ ماهگی
تجربه زایمان #سزارین۴
حس پاهام داشت بر میگشت ، درد هم داشتم که اولاش قابل تحمل بود ولی کم کم زیاد و زیادتر میشد ، یه پرستار آقا کنارم بود خیلی خوش اخلاق بود اومد و پمپ درد رو بهم وصل کرد که پمپ درد خیلی خیلی تاثیر داشت ، بهترین کار همین بود که پمپ درد گرفتم
بعدش هم بردنم توی بخش که مامانم اونجا بود خیلی دلگرمی بود برام ، دخترمم که دیدم کل دردام یادم رفت ❤️ نمیگم درد نداره سزارین هم درد داره و کلا زایمان سخته چه طبیعی چه سزارین هردو سخته
فشاری که به شکمم وارد کرد پرستار برای خونریزی چون پاهام و دلم حس داشت خیلی خیلی دردم گرفت و اذیت شدم و جیغ میزدم خیلییی درد داشت دستش رو محکم گرفته بودم اما خب بندع خدا مجبور بود فشار بده بخاطر خودم که بهتر بشم ، یبار یع پرستار دیگه اومد که اون خیلی بداخلاق بود اونم یبار فشار داد و رفت خلاصه این فشار بعد زایمان سزارین ادم مرگ رو به چشم میبینه خیلی وحشتناکه
😐❤️ سرم هایی که میزنن بهت هم خیلی خواب آوره و کلا آدم گیجه گیجه که باعث میشه باز دردت یادت بره
مامان مهرداد🫀 مامان مهرداد🫀 ۱ ماهگی
پارت چهار


همسرم مدام کنارم بود و میگفت تو میتونی اینقدر نگو نمیتونم.
دردام به جایی رسیده بود که موهای سرمو میگرفتم، چشمام از شدت درد باز نمیشد و انگار تو حالتی بین بیهوشی و بیداری بودم،صداهارو میشنیدم اما چشمامو نمیتونستم باز کنم .
مجدد ماما اومد و با معاینه سر بچه رو آوردن تو لگن
اینقدر شدت دردام زیاد بود که معاینه هارو نمیفهمیدن
و اصلا متوجه ساعت نبودم .
دیگه دکترم کم کم اومد و اتاقو آماده کردن برای زایمان
به دکترم گفتم شما گفتی لگنت کوچیکه و سربچه بزرگه ،قرار بود منو سزارین کنی گفت وقتی دیدم پیشرفتت خوب بوده گفتم حیفه
همسرم کنارم بود ماماهمراهمم حضور داشت
دو نفر دیگه هم کادر بیمارستان بودن با دکترم .

یه نفر رفت روی تخت و دو زانو وایساد و دو تا دستشو گذاشت رو شکمم و فشار میداد و کل وزنشو انداخته بود رو شکمم و ازم میخواستن زور بزنم .
فشاری که اون خانم میداد خیلیییی دردناک بود اصلا نمیتونم براتون توصیفش کنم.
اون خانم کلی فشار داد و گفت دیگه نمیتونم
و فکر کنین سه بار آدما عوض شدن و میومدن فشار میدادن شکممو تا بچه بیاد بیرون .
سربچه گیر کرده بود و دکترم میخواست با وکیوم بیارش بیرون که چند بار دیگه زور زدم و اومد .
اون لحظه ای که بچه اومد بیرون رو اصلاااااا نفهمیدم
همیشه فکر میکردم اون لحظه دردناک ترین لحظه باشه اما اصلا اینطوری نبود و اگه بهم نمیگفتن که بچه اومده اصلا نمیفهمیدم…
مامان نوخودی مامان نوخودی ۱ ماهگی
تجربه زایمان ۳
بعد دیدم همشون حعی گفتن وای نازی و فلان ولی صدا بچم نمیومد 😂 گفتم زندس بعد دیدم صدا ریز گریه اومد 😂 پتو پیچیدن دورش و آوردنش گذاشتنش رو صورتم خیلی حس قشنگیه واقعا ایشالله همه تجربه کنند 🥹
بعدم دیگ گفتم برام پمپ درد بزارین گفتن باشه تو ریکاوری میزاریم بچمو بردن و یه ربع بعد هم دکترم رفت و اومدن کشوندنم رو ی تخت دیگه بردنم قسمت ریکاوری یه برام پمپ درد وصل کردن و تغریبا دوساعت تو ریکاوری بودم زنگ میزدن بخش زایمان میگفتن هنوز اتاق خالی نیست تو اون دوساعت حعی میومد میگفت حس پاهات برگشته یا نه یا مثلا پاهات رو تکون بده خودم ک هیچی حس نمیکردم تو اتاق عمل زنه شکممو فشار داد و گفت ک خون نداره ولی باز وقتی رفتم ریکاوری اومد فشار داد ک بعد اون درد شکممو شروع شد ولی باز پاهام زیاد حس نداشت دفه دوم ک اومد فشار بده نزاشتم اونم ول کرد رفت ولی تا اومدن ببرنم بخش زایمان به پرستاره گفت همکاری نکرده و اونم نامردی نکرد همون موقع شکممو فشار داد ک حس میکردم جونم زیر دستاشه

اول ک اومد گفت بیا از تخت پایین گفتم نمیتونم گفت مگه بیهوش نبودی گفتم نه شوهرم صدا کرد با پارچه زیرم کشیدنم رو تخت ک درد داشت ولی نه خیلی بعد بردنم تو اتاق خودم و باز تخت جا به جا کردن و اینجا واقعا خدارو شکر کردم ک بیهوش نشدم وگرنا با این دردم باید ۳ تا تخت بالا و پایین میرفتم 😐😂
و میدیدم چقدر اونایی که بیهوشی رو انتخاب کردن اذیت شدن بابت این کار چون بعد کار تو معدن سخت ترین کار اینکه با اون همه پارگی و بخیه از تخت بالا و پایین رفتن و دراز کشیدن و نشستنه 🥲👌🏻

ادامه داره …
مامان ‌‌آیلین مامان ‌‌آیلین روزهای ابتدایی تولد
خب منم اومدم که از زایمانم بگم
من دیروز ساعت ۸ کیسه آبم ترکید بدون هیچ دردی رفتم حموم آرایش کردم مسواک زدم ساکم رو که از قبل آماده بود برداشتم رفتم بیمارستان ۸ونیم بود نوار قلب و معاینه شدم که گفت ۳ یا ۴ سانت بازی ولی دردی نداشتم زنگ زدن دکترم که بیاد بالا سرم نیومد خیلی دلم شکست چون قبلش کاغذ داده بود که زایمان ویژه ام خودش میاد بالاسرم که نیومد اونجا یه دکتر دیگه رو معرفی کردن به ناچار قبول کردم منو بردن بخش زایمان بعدش دکترم اومد گفت درد داری گفتم نه از اول تا آخر بالا سرم بود خیلی خوش اخلاق بود با یه ماما همراهش هر دو واقعا خوش اخلاق بودن راسی برا گرفتن این دکتر هم ۵ میلیون دادیم ولی خب خوب بود بعدش ساعت ۱۰ اومد آمپول فشار زد یدونه هم آمپول ریه چون من ۳۶ هفته و ۵ روز بودم بعد ۱۰ و نیم اومد گفت درد داری گفتم نه یکی دیگه آمپول فشار زد که ساعت ۱۱ دردام شروع شد ولی اصلا دادوبیداد نمیکردم قابل تحمل بود مامانم رو هم از اول راه داده بودن داخل بعدش مادرشوهرم اومد بعدش مامان بزرگم اومد بعدشم خواهرشوهرم تا ۱۱ونیم پیشم بودن منم درد داشتم ولی قابل تحمل بود که بعدش اینا رفتن ولی مامانم تا لحظه آخر پیشم بود ساعت ۱۱ ونیم دردم شدید شد که باعث شد جیغ بزنم دکترم معاینه کرد گفت ۶ سانتی یه ربع بعدش یدفعه حس کردم بچه داره میاد
ادامه تو تایپیک👇