با اینکه دقیقا میدونم پرنسا چند ماه و چند روز و حتی چند ساعته که به دنیا اومده ولی هر روز یا پروفایل گهواره و نگاه میکنم توجه میکنم به سن یا تقویمم و مثل بچه کوچیکا از ۳۰ دی پارسال ماه به ماه میشمورم و برای هر روز و هر ساعتش دلم ضعف میره و میگم من تا اینجاش و تونستم .بهش خیره میشم تو بغلم محکم میگریمش همین طور که تو که غرق تو عطر تنشم بوسه بارونش میکنم تو چشماش زل میزنم و بخاطر بعضی روزها که کلافه و خسته بودم و کم باهاش بازی کردم حتی شاید غر هم زدم ازش معذرت میخوام . بهش میگم دخترکم پرنسس مامان ببخشید که مجبورم بعضی روزها تو رو مهد بزارم اون روزها قلب و روحم پیش تو میمونه ببخشید که مجبورم برای رفاه و آینده بهتر با بابا دوتایی تلاش کنم ولی بدون مامان عاشقانه دوست داره و برای خوشحالی تو تلاش میکنه . مرسی که با دقت به حرفام‌گوش میدی و یه گاز محکم مهمونم میکنی طوری که جیغ میره هوا و من تا جایی که بتونم تو دو بوسه‌ای محکم میکنم و تو برام قهقه میزنی مرسی که هستی مرسی که با شیطونیات و شیر و غذا نخوردنات رو تک تک سلول های مغزم راه میری. مامان عاشقانه دوست داره

مالیخولیایه مادرانه

تصویر
۳ پاسخ

دقیقا منم این کارو میکنم ،
🥺🥺

چه زیبا🥺😍

🥹🥹🥹🥹

سوال های مرتبط

مامان رز🌹 مامان رز🌹 ۱۵ ماهگی
امشب توی حالت عجیبی خوابت برده.حالتی که تقریبا ده ماه ازش میگذره.
از شبی که بعد گریه های زیادت و بعد تلاش همه برای آروم کردنت من بغلت کردم و سرتو گذاشتی سمت چپ سینه م‌ و لالایی که تو بارداری برات میخوندم‌ خوندم و تو نمیدونم از اون آرامش گرفتی یا از صدای قلبم؟
امشب هم دقیقا تو همون وضعیت سرتو گذاشتی روی سمت چپ سینه م و آروم شدی.
خیلی حس قشنگیه.اینکه دلیل آرامش همیم.یادم میاد بعد زایمان وسط استرس و حالت تهوع عجیبم صدای گریه ت که پیچید و ماما تو رو اورد سمت من وقتی صدامو شنیدی هم آروم شدی.
همونجا ماما خندید و گفت میشناسه تو رو.
قطعا زندگی من به دو بخش قبل و بعد از تو تبدیل میشه.
با خودم فکر میکنم برای اولین سال مادر بودنم باید به خودم چی هدیه بدم؟ این سوال رو از دوستام پرسیدم و هرکی یه چی پیشنهاد کرد.
ولی آخر به این نتیجه رسیدیم که هرکاری باشه دلمون نمیاد که بچه هامون شریک نباشن تو اون هدیه‌، اینقدر که بهم وصلیم.
با هر خنده ت هزاربرابر بیشتر میخندم.از دردت دردم میاد و گریه ت داغونم میکنم‌.
به قول یه دوستم، تلاشمو میکنم برات مادر کافی باشم، نه کامل.
برای تو که این روزا داری برای من و عروسکهات هم مادری میکنی
مامان مانِلی🫀🧿 مامان مانِلی🫀🧿 ۱۱ ماهگی
اَندکی درد و دل….
من بعد از ۶سال بچه دار شدم
دوست داشتم زمانی تجربه کنم حس مادری رو که با تمام سختی هاش کنار بیام و برام قابل تحمل باشه

همیشه با بچه های فامیل انقدر بازی میکردم
که بچه ها همه وقتی میفهمیدن من دارم میرم پیششون خیلی خوشحال میشدن(به گفته ی مادراشون)
توی عید دیدنی ها من همیشه با بچه ها توی اتاق در حال بازی بودم
همیشه با خودم میگفتم مگه میشه برای بازی با بچه وقت نداشت؟؟!!
مگه میشه آدم حوصله ی بازی با بچه رو نداشته باشه؟؟!!

از روزای اول تولد دخترم تا همین الان هم انواع بازی هایی که بلد بودم و مناسب سنش بود رو باهاش بازی میکنم

ولی خیلی مواقع اصلا باهام همکاری نمیکنه
فقط میگه بغلم کن
حتی کنارش نشستم هم میگه بغلم کن
اصلا به بازی توجه نمیکنه زیاد

بعضی روزها انقدر خسته میشم از کارا و مسؤلیت های زیادی که گردنمه
که حوصله ی بازی باهاش رو ندارم واقعا
و شبها عذاب وجدان میگیرم 🥺🥺

از یه طرفم ناراحتم که خودمو کاملاً فراموش کردم و هیچکاری برای خودم نمیکنم
نه ورزش میکنم
نه به پوستم میرسم
نه قرصامو میخورم…..🥴🥴

میدونم به گفته ی کوثر یاوری داریم کار بزرگی میکنیم و مادری کردن رسالت بزرگیه که به عهده گرفتیم
ولی بیایید انگیزه بدید 🙏🏻به مادری که کم آورده و خسته اس و PMS عجیب داره براش سخت میگذره🤒🤒