۶ پاسخ

هیچ وقت از هیچکس انتظار نداشته باش وقتی انتظار داشته باشی بیشتر ناراحت میشی قوی باش تو الان دیگ مادر شدی باید صبور باشی منم بعد زایمان خیلی به مادرم نیاز داشتم ولی خواهر کوچیکم مدرسه مدرسه میره بیشتر از دو روز نتونست پیشم بمونه شوهرم هم اجازه نداد برم خونه مادرم اولش ناراحت شدم گریه کردم ولی فهمیدم هیچکس جز خودم نمیتونه کمکم کنه پس فقط خودت میتونی به خودت کمک کنی الان ک یک ماهش شده برو خونه خودتون بهتره

من اوایل زایمان تا یکی دوهفته حالم یه جوری بود انگار داشتم افسردگی میگرفتم
احساس میکنم چون از شوهرم دور بودم اینجور بودم
توام میخای یه مدت برو خونه خودت اوکی میشی
صبر کن ۴۰ روزت بگذره بعد برو خونتون
مطمئن باش اوکی میشی
سختی بچه تا یه مدت برا هممون هست ولی اینکه خونه خودت باشی برات بهتره

گلم درکت میکنم توتااینجاشوتونستی ازپس خودت بربیایی‌ بایدبه خودت افتخارکنی چرامثلاناراحت باشی یه روزی دلت برای این روزاتنگ میشه به خودت میگی چقدرزودگذشت تامیتونی شادباش چون وقتی زمان بگذره دیگه برنمیگرده پس نهایت استفاده روبکن

عزززیزم درکت میکنم روزای سختی پشت سر گذاشتی اما تو یه مادر نمونه ای وبا آرامش بیشتر وصبر تو میتونی از پس همه چی بربیای

باید رفت پیش یه روانشناس

اینا همش علائم افسردگی منم همین جوری شدم فقط دوس دارم گریه کنم بچه بیقراری میکنه نمیدونم چیکار کنم عصبی میشم

سوال های مرتبط

مامان هاکان مامان هاکان ۳ ماهگی
#پارت سوم
من از ساعت سه ک غذا خورده بودم دیگه هیییچی نخوردم تا ۱۰ شب ک ی ابمیوه خوردم ولی بعد پنج دقیقه گلاب ب‌ روتون هررررانچه توی معدم بود رو بالا اوردم تمام اتاقم شد استفراغ چون خیییلی بهم فشار اومده بود
الان که بهش فکر میکنم دیوانه میشم ک واقعا این من بودم اییینهمه درد کشیدم...واقعا که بهشت زیر پای مادره
خلاصه ک من طاقت نمی‌آوردم ی‌جا بمونم چون هرررکسی و میاوردن بعد من اومده بود اونوقت جلوی من زایمان میکرد منم دیگه دیوونه شده بودم داد میزدم میگفتم خانما چرا همه دارن جلوی من من زایمان میکنن نکنه من مشکل دارم نمیتونم زایمان کنم.. اینم بگم وقتی منو معاینه میکردن باهم پچ پچ میکردن همش میگفتن کیسه ابش مشکوک ب نمیدونم چی هست ک‌من سر در نمیاوردم.
حالم خیلی بد بود میرفتم دم در اتاقای خانمای دیگه ک زایمان میکردن میگفتن توروخدا واسم دعا کنید دارم از دست میرم ب خانوادم ب‌خواهرام زنگ میزدم میگفتم فقط واسم دعا کنید شوهرم ک دیگه هیچی هر ده دقیقه زنگ میزد و با من گریه میکرد نمیتونست کاری ام بکنه فقط گفت بهشون میگفتم ک داروندارم و میدم زنمو سز کنید ک‌اونام قبول نمیکردن
مامان فلفل🌶(متین) مامان فلفل🌶(متین) ۵ ماهگی
دلم پره ...قبلا با شوهرم رفیق تر بودم دردو دلام رو با اون میکردم...دوران بارداریم ک خیلی ارتباط خوبی داشتیم واقعا حس خوشبختی داشتم...بعد زایمان خیلی ازش دور شدم سرد شدم عصبانی میشم ازش بدم میاد همش فک میکنم چرا باهاش ازدواج کردم...اونم همش میخاد مادر بودنم رو زیر سوال ببره هی ایراد میگیره یا دخالتای بیجا میکنه بچه خوابه بیدارش میکنه داره شیر میخوره میاد ازم میگیرتش اونوقت وقتی گریه میکنه میاد ب من میده...یا میگم بگیر یه کم سرگرم کن من ب فلان کارا برسم بچه ک گریه میکنه اونم ادای گریه شو با صدای بلند در میاره نمیگه این بچه اس نازکه انقد با صدای بلند تو گوشش ادا درمیاره کر میشه ...مهمون میاد یا مهمونی میریم همش بچه رو ازم میگیره میبره جلو بقیه انگار میخاد نمایشش بده گریه ک کنه نمیده من شیرش بدم میگه شیر خشک درست کن ک خودش جلو بقیه شیر بده🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️تو کارای خونه کمک نمیکنه و بدتر هی ریخت و پاش میکنه ...البته کمرش هم درد میکنه نمیدونم شایدم من انتظارات بیش از حد دارم...روز تولدم یه هفته بعد زایمانم بود یه تبریک خشک و خالی هم نگفت البته از اول کلا اهل کادو و این چیزا نبود ولی وقتی بهش گفتم تبریک بگو هم گفت نمیگم💔روز مادر ک رفتیم خونه مادرش اصلا هم ب روی خودش نیاورد...من اولین سالی هست ک مادر شدم یه جمله ی روزت مبارک حقم بود💔همش هم ب تغییرات بدنم عکس العمل بد نشون میده هر چند به شوخی..اما بدم میاد میگه شکمت چرا آویزونه فلان جات چرا سیاهه سینه هات آویزونه 💔خب اینا تغییراتی هستن ک من برای به دنیا آوردن بچه ی تو به جون خریدم💔میدونم باید قوی باشم و الان ک بچه اومده صبور تر باشم ...