زایمان سزارین پارت 2
رفتم با نامه بستری اول پرستاره بهم خندید که بخاطر سرما خوردگی بستریت کنیم و بعد دستگاه الائم حیاتی بهم وصل کردو خودش تعجب کرد و زنگ زد به دکترمو اونم گفت بستریش کنین منم ترسیده بودم شدیددد دیگه گفت لباساتو عوض کن منم با گریه انجام دادم بعد منو برد تو زایشگاه اونجا همه جیغ داد میزدن که ترسمو بیشتر کرده بود و بهم گفت برو اتاق ایزوله که یه اتاقی بود که از بقیه جدا بودمو نباید از اونجا میومدم بیرون چون مریض بودم که بقیه مریض نشن دیگه بهم ان اس تی وصل کرده بودنو یه ماما بود هی میرفتو میومد بعد گفتم کمر درد دارم معاینه کرد 2 سانت بودم و گفت تو زایمانی هستی منم با خودم میگفتم خدایا من با این حالم چطوری قراره طبیعی زایمان کنم تبو لرزم قطع شده بود بخاطر سرمایی که میزدن اما حالم خیلی بد بود دیگه دکتر قلب اومد تو زایشگاه بالا سرم و ساعت شده بود 2 که من شدم 37 هفته کامل. اون شب از ترس و درد نخابیدم صدای جیغ بقیرو هم میشنیدم که دیگه بدتررر صبح شد و دوباره تبو لرز کردم و اومدن یسری آزمایش ها ازم گرفتنو رفتن یکساعت بعد دکتر خودم اومد بالا سرم با دکتر ریه مثل یه فرشته کلی اعتماد به نفس گرفتم و ریه هامو چک کردو رفتن منم تو اتاق تنها

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان فندق مامان فندق روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین
انفونزا گرفته بودم 17 اذر بود که به نفس تنگی افتادم اونم ساعت 5 صب درحدی که نفس نمیتونستم بکشم با همسرم رفتیم درمانگاه شبانه روزی و دوتا امپول داد که یکم بهتر شدم اومدیم خونه ساعت هشت صب تبو لرز شدید کردم خیلی شدید تا ساعت 12 همین بود وضعم مادرشوهرم اومد یکم برام چیزی اورد خودمو اینا یکم بهتر شدم البته من از 36 هفته یکسانت باز بودم و یکم کمر درد داشتم اینجا 36 هفته و 6 روز بودم. شکمم گاهی سفت بود دیگه به منشی دکتر زنگ زدم که برام تایم بزار اول وقت حالم بده اونم گفت ساعت 6 دکتر میاد توهم بیا همون موقع دیگه تا 6 عصر حالم بد بود همون‌طوری پتو پیچ رفتم از شدت حال بدم منو اولین نفر فرستاد داخل دیگه اول قلب بچرو دید اوکیه و بعد ضربان قلب خودم و گفت بالاس ضربان قلبت و بعد ریه هامو چک کرد که خیلی شدید درگیر شده بودن بخاطر همون نفس نمیتونستم بکشم خلاصه گفت نامه بستری میدم برو بخش خاهران بیمارستان امام حسین منم ترسیده بودم گفت من با اونجا در تماسم نگران نباش و گفت همین الان برو بستری شو دیگه رفتیمو من توراه کمر دردم شدید شده بود
مامان ایلیا💚 مامان ایلیا💚 ۱۰ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت اول
خب من ۳۷ هفته بودم رفتم دکتر برای معاینه که با تعجب بهم گفت درد نداری گفتم نه گفت ۵ سانتی یهو ماما کنارش خندید گفت امشب زایمان میکنی منم استرس گرفتم کارامو نکرده بودم دیگ دکتر ان اس تی گرفت انقباض نداشتم گفت برو استراحت مطلق شو تا ۳۸ پر کنی ولی احتمال زیاد فردا دردت شروع میشه برو بیمارستان اومدم خونه مطلق شدم تا ۳۸ هفته پر کردم رفتم دکتر معاینه کرد گفت هنوزم ۵ سانتی چطوری درد نداری تو خلاصه دکتر گفت بیشتر این نمیتونم ریسک کنم ممکنه بچه جای بدی بدنیا بیاد اورژانسی بشی نامه داد گفت ساعت ۶ صبح برو بیمارستان به ماما همراهتم امشب زنگ بزن اماده باشه خلاصه به ماما زنگ زدم گفتم دکتر اینو میگه منم ۵ سانتم بنده خدا اونم تعجب کرده بود استرس گرفته بود ک من با ۵ سانت باز شدن دهانه رحم امشب زایمان میکنم😂خلاصه رفتم خونه هنوزم هیچ استرسی نداشتم ۶ صبح بیدار شدیم با شوهرم و مامانم رفتیم بیمارستان رفتم پذیرش بخش اینجا لباسامو عوض کردم و گفت بیا بخاب معاینه شی معاینم کرد گفت ۷ سانتی پروندمو گرفت کامل کرد کارامو کرد اینجا دیگه استرس گرفته بودم چون تنها شدم یهو از مامانم جدا شدم و صبح زودم بود تاریک بود تو پذیرش زایشگاه😀بعد زنگ زدن از قسمت زایشگاه اومدن منو بردن داخل اتاق زایشگاه و اونجا خوابیدم رو یه تخت و دستگاه بهم وصل کردن برا انقباضات و نوار قلب بچه پرسنل پرستار و ماما و خدمه کلا خیلی مهربون بودن مدام ازم میپرسیدن چیزی نیاز نداری بهم انرژی میدادن ولی با این حال حس غریبی داشتم همش میگفتم ماما همراهم کی میاد خلاصه ساعت هفت ونیم ماما همراهم اومد
مامان 𝙆𝙞𝙖𝙣👼🏻🩵 مامان 𝙆𝙞𝙖𝙣👼🏻🩵 روزهای ابتدایی تولد
تجربه۱( زایمان طبیعی و سزارین):🙂🖤
روز شنبه ساعت ۷صبح بیدار شدم که برم تریاژ مامایی برای بستری رفتم اونجا با خوشحالی بستریم کنن یه نوار قلب گرفتن و معاینه شدم بهش گفتم چند سانتم گفت هنوز دو سانتی گفتم وای چیکار کنم میگه نگران نباش بستریت میکنن ۴۰هفته و شش روز بودم اونجا یه چند تا سوال پرسید بیماری خاصی چیزی نداری گفتم نه بعد زنگ زد اونجا به یه خانمی گفت ویلچر بیارین ببرین برا زایمان طبیعی خیلی خوشحال با ذوق و شوق داشتن منو میبردن شوهرم دستم گرفته بود یکم استرس داشتم مامانمم بود بردن منو زایشگاه نزاشتن با شوهرم خدافظی کنم بردن منو داخل یه اتاقی بهم لباس دادن یه دختر دانشجو اومد لباس بهم داد بهم گفت بگیر اینو بپوش پوشیدم ساعت ۹صبح شده بود یه اتاق بود که اونجا قرار بود زایمان کنم گفت برو رو تخت نوار قلب بگیرم نوار قلب بهم وصل کردن از ساعت ۹صبح تا ۱۲و نیم بهم وصل بود دیدم دکتر با پنج تا دانشجو دوتا پسر سه دختر اومدن دکتر اومد جلو اون دوتا پسر منو میخاست معاینه کنه گفتم تورو خدا نکنین من نمیزارم خیلی زشت بود اصلا حالم بد شد دیگ بود بزنم زیر گریه ساعت ۱شد برام ناهار اوردن سوپ بود مزه گندی میداد
ادامش تاپیک بعد...
مامان آیلین و علی💙😘 مامان آیلین و علی💙😘 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۴رفتم بیرون به شوهرم و مامانم و خواهرم که خودشو رسونده بود گفتم دیدید عجله کردید و منو بستری نمیکنن، مامانم گفت اشکال نداره بیا بشین دوساعت دیگه برو تو ،خلاصه بهتون بگم که ما ساعت دوازده ظهر شنبه رسیدیم بیمارستان و تا شب ساعت دو من هفت بار معاینه شدم و شدم سه سانت ولی بستری نمیکرد اجازه هم نمی‌داد برم خونه ، من خیلی خوب روحیه م رو حفظ کرده بودم با اینکه پشت در زایشگاه بودم و صدای جیغ بقیه رو میشنیدم،تا اینکه یه مریض چهارسانت اومد ،و بستری شد بعد دوساعت زایمان کرد ،صدای گریه بچشم میومد و صدای جیغ خانومه قطع نمیشد ماما همراهش اومد بیرون به همراهش گفت بیا تو که بخدا دخترت ماروکشت زایمان کرده نمی‌زاره بخیش رو بزنیم ،مامانش رفت تو شوهرش رفت تو فایده نداشت که نداشت یه بند جیغ میزد تا اینکه دکتر گفت ببرینش اتاق عمل بیهوشش کنین بخیش کنین و خودشم رفت ،من از صدای جیغای زنه حالم بد شد اصلا روحیه م خراب شد به مامانم گفتم من دیگه نمیتونم اینجا بمونم زدم بیرون، هرچی مامانم و شوهرم صدام کردن جواب ندادم ،اومدم بیرون سوار ماشین شدم مامانم و شوهرمم اومدن، حالا خواهرم بالا پشت در زایشگاه رو صندلی ها خواب 😂😂😂😂😂
مامان ماهلین خانم👶🏻 مامان ماهلین خانم👶🏻 ۲ ماهگی
تجربه زایمان
طبیعی
پارت2
دیگه فیش گرفتیم رفتم سمت زایشگاه ی استرس داشتم همش فک میکردم دستشویی دارم خلاصه سوار آسانسور شدم رفتم سمت زایشگاه ماما اومد معاینه کرد گفت ۲سانت بازشده وزن فشار روهم گرفت زنگ زد ب دکترم گفت درد نداره گفت بستریش کنید دیگه من برگه های سنو آزمایش رو دادم ب ماما دیگه رفتم پایین پول خانم دکتر رو واریزکنم کارای بستری رو انجام دادیم ساعت ۱بستری شدم باشوهرم خداحافظی کردم و کلی گریه😁🥲🥹
سوار آسانسور شدم با خواهرمم خداحافظی کردم ازش خواستم واسم خییلی دعاکنه حتما سوره انشقاق رو برام بخونه چون واقعا بهم کمک میکرد
دیگه رفتم داخل اتاق انتظار دراز کشیدم اومدن دستگاه n.s.tرو وصل کردن بهم خسته شده بودم تا صبح بهم وصل بود دستگاه ساعت ۲شد اومدن قرص زیر زبونی سرم زدن برام ساعت ۴شد گفتم من دردی ندارم چرا بهم امپور نمیزنید گفت قرص زیر زبونی گذاشتیم براتون🤦‍♀️
من فک میکردم حتما امپور میزنن بهم🤭 خلاصه اتاق زایشگاه روب روی اتاقم بود ۲نفر تو زایشگاه بودن میخواستن زایمان کنن از درد جیغ میزدن منم خواب بودم از صدای جیغ اونا بیدارمیشدم😂 گفتم چ غلطی کردم حامله شدم چ اشتباهی کردم طبیعی رو انتخاب کردم خلاصه همش داد فریاد میزدن
منم همش میترسیدم گفتم نکنه منم مث اینا بشم
مامان دلوین🧚🏻‍♀️ مامان دلوین🧚🏻‍♀️ ۸ ماهگی
پارت دوم
ماما اومد بدون اینکه معاینه کنه بهم لباس داد گفت عوض کن بعد میام معاینت میکنم منم لباسام عوض کردم بعدش ک اومد معاینه کرد گفت چهارسانتی پرونده تشکیل دادن بستریم کردن من بردن تو اتاق زایمان مامایی که بالا سرم بود خیلی مهربون بود بهم گفت دردات چقدن منم گفتم قابل تحمل هستن سروم وصل کرد بهم آمپول فشارم داخلش زد کیسه آبمم همونجا پاره کرد دردام خیلی کم بود هیچ واکنشی نشون نمیدادم وقتی میگرفتن کم کم بخاطر همون فشار شدیدتر میشدن ماما اومد معاینه کرد گفت پنج سانت شدی تو نیم ساعت عالیه پیشرفت خیلی خوبی داشتی ولی کاشک همینجوری ادامه پیدا میکرد💔از ساعت 8 شب من پنج سانت بودم تا 12 شب کلی درد میکشیدم ولی الکی رحمم بیشتر باز نمیشد از درد خودم ب تخت میزدم سروم از پیشم تا اخر باز شده بود یهو دردام جوری وحشتناک شد ک چشمام تار شد فقط ناله میکردم ماما سری اومد سروم تا آخر بست هم حال خودم خراب شد هم ضربان قلب بچم بالا رفت از اونجا ب بعد دیگه نفس کشیدن برام سخت شد که بهم اکسیژن وصل کردن از ساعت 12 ب بعد دردام خیلی وحشتناک و غیر قابل تحمل شد وقتی میگرفتن حالم بد میشد صدام در نمیومد فقط ناله میکردم تنها تو اتاق بودم کل پرسنل رو ب رو اتاقم ولی اصلا توجه نمیکردن بهم ماما میومد بهم سر میزد میگفت نمیتونم برات کاری بکنم باید تحمل کنی ساعت دو بود ک ماما اومد معاینه کرد گفت داری فول میشی الان فقط زور بزن تو دردات وقتی دردام می‌گرفتن کلی زور میزدم نفسم میرفت با اینکه اکسیژن داشتم
مامان پناه خانم🩷 مامان پناه خانم🩷 ۷ ماهگی
پارت دوم از تجربه زایمان

بردنم توی اتاق بهم سرم زدن و ان اس تی ازم گرفتن من زیر دستگاه کلییییییی درد میکشیدم اما با تنفس که توی کلاس بارداری یاد گرفتم دردامو کنترل میکردم و بعد ماما اومد برای معاینه کیسه آبم و هم پاره کرد که تا یازده شب من ۵ سانت شدم و دیگه فول نمیشدم ماما همراه گرفتم همون لحظه ساعت ۱۲ شب اومد و آوردم پایین تخت کمرم و با روغن بچه ماساژ داد و حموم آبگرم بردم و توپ آورد ورزش روی توپ انجام دادیم گفت هر زمانی احساس دستشویی داشتی بهم بگو خلاصه منم چند دقیقه بعد احساس دستشویی کردم و باز معاینه کرد ۸سانت شده بودم بردم روی تخت زایمان ماما گفت نه جیغ بزن نه زور الکی هر موقع گفتم مدفوع کن زور بزن منم هرکاری که گفت انجام دادم با سه تا زور زدن پناه خانوم تولد شد و این بود تجربه زایمانم من که خیلی راضی بودم و خداروشکر که سزارین نشدم بخوام اذیت بشم بعدش تا بچم تولد شد دردای منم به کل باهاش رفت انگار نه انگار من بودم که درد داشتم نیم ساعت قبلش 😌💖
مامان ❤حسناوتودلی❤️ مامان ❤حسناوتودلی❤️ هفته دوازدهم بارداری
پارت اول
38 هفته و 2 روزم بود که با علایم سردرد و سرگیجه و حالت تهوع و استفراغ راهی بیمارستان شدم که شاید مثل دفعه های فبل که یه نوار فلب میدادم و با امپول سرم برمیگشتم خونه اما دریغ وقتی رفتم فشارم 13 بود و مشکوک به دفع پروتیین بهم گفتن باید بخش تریاژ بستری بشم و لباس صورتیای بیمارستان و بهم دادن اونجا بود که ترس برم داشت ولی بازم گفتم که دکتر گفته یه روز تحت مراقبت باشم وقتی بستری شدم اونجا 6 نفر بودیم که هرکدوم برای مشکلی بستری بودن من با معاینه که کرده بودن یک سانت و نیم بودم که اونشب بخاطر شیاف های گل مغربی به دو رسیده بودم بازم میگفتم چیزی نیست زود مرخص میشم چون هنوز زیر 4 سانتم دوروز بود که بستری بودم و هی داروهای مسکن بهم میزدن فشاررم از 12 پایین تر نمیومد دوشبی که با شنیدن صدای جیغای زنای درحال زایمان فشارم بیشتر بالا میرفت و تا به 14 هم رسیده بود بازم هنوز امید به برگشت داشتم چون وزن بچم پایین بود میدونستم یه حسی میگفت الان زایمان نمیکنی صبح روز سوم دکتر اومد بالای سرمو بهم ختم بارداری دد چیزی که باور نمیکردم و ترس تموم وجودمو گرفته بود و همون روز بخاطر اینکه اونجا کمبود تخت بود برای بیمارهای دیگه منو با وجود دوسانت به بلوک زایمان فرستادن و معاینه کردن و خواستن که هرچه زودتر زایمان کنم بهم سرم فشار وصل کردن و زمان معاینه دکتر اومد با باز کردن دهانه رحم و گذاشتن وزنه رحممو مجبور به باز شدن کنه ولی هرکاری میکرد دستگاه به لبه های رحم وصل نمیشد و اونجا بود که متوجه شد به دوو نیم رسیدم
مامان ایلیا:) مامان ایلیا:) ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت اول
13آبان ماه من 37هفته کامل شده بودم که از شبش سردرد شدید داشتم که احساس میکردم فشارم رفته بالا صبح زود بیدار شدیم رفتیم درمانگاه بیمارستان اونجا فشارمو گرفتن 14بود سردردم خوب نمیشد گفتن برو اورژانس مامایی اومدم اونجام هر کاری کردن خوب نمیشد ولی فشارم اوکی شده بود بعدش ازمایشو اینا گرفتن خلاصه منو فرستادن بخش تا بستری بشم
شب ساعت یازده بود من یه لحظه یه درد دی پیچید تو شکمم و سفت شده بود اومدن ان اس تی گرفتن گفتن درد نشون میده بعدش اومد معاینه کرد گفت دوسانت باز شدی سریع بردنم زایشگاه منم فقط داشتم گریه میکردم خانوادم کلا شهرستان بودن تنها بودم اونجا
بعدش دوباره اومدن منو معاینه کردن اونم وحشتناک که نگم از دردش براتون همون دوسانت بودم
خلاصه من اون شبو با دوسانت تو زایشگاه بستری شدم تا صبح شد گفتن
هفتت بالاس باید ختم بارداری بدیم
دو روز بهم امپول فشار وصل کردن ولی هیج جوره باز نمیشدم بعد از کلی درد کشیذن شدم سه سانت