دو سه شبه بخواطر مریضی دخترم خواب نداشتم نه خواب نه غذا میزاشت بخورم خیلی کلافه شده بودم خیلی تنهایی سختم بود یعنی بی خوابی داشت روانیم‌ میکرد الان دو روزه اومدم پیش مامانم دیشب تونستم بخوابم بیچاره مامانم خیلی اذیت شده این دو شب ، مادرشوهرم میدونست این بچه مریضه اون شب اول مریضی از پیش همون آوردمش باورتون نمیشه حتی یه زنگ یا پیام نداده ببین بچم خوب شد یا نه 🙁 اصلا احوالش نپرسیدن ، حتی یه تعارف که زنگ بزنه بگه حامله ای یه ساعت بده بیارتش من نگهش دارم چطوریه که تا قبل مریضی که خوش حال بود و کاری به کارتون نداشت بازی میکرد هر روز زنگ می‌زدی بیام ببرمش ، اون شب تا مریض شده و یکم نق نق کرده و اذیتش کرده سریع زنگ زد بیا ببرش و دیگه سراغشو نگرفت ، منت ندارم سر کسی ولی زورم میاد جلو فامیلاش اینقدرع تعریف می‌کنه بچم بچم می‌کنه فلان میگه ، خودشم دکتر می‌دونه دارو تجویز می‌کنه واسه بچه 😏😒 خودش و دختراش بیکارن چطور میشد یه ساعت بیان بگن میبریمش تو و مامانت استراحت کنید یکم ، دیگه اجازه نمیدم وقت خوش حالیش هم بچم پاشو خونه این زن بزارع

۴ پاسخ

عزیزم باید تو همین شرایط ها ادمارو شناخت ناراحت نباش و برخوردتو عوض کن با هرکی مثل هودش

تنها كسي كه تو هر شرايطي باشه بازم به فكرمونه فقط و فقط مادر خوده آدمه
من مامانم طفلي اسباب كشي داشت ولي بازم امكان نداشت غذا اوردن براي منو يادش بره چون استراحت مطلقم

درست میگی ها. ولی هیچوقت از هیچچچ کس هیییچ انتظاری نداشته باش ، من از وقتی انتظاراتمو از آدما کم کردم. و کلا ازشون قطع امید کردم ، خدا میدونهههه چه آرامشی دارم

عزیزم همه همین مشکل و دارن باردار هم هستی ب فکر خودت باش بی خیال هر چقدر انتظار داشته باشی همینقدر اذیت میشی بعداً ت روشون بگو عجب زنگ زدید حال بچه رو بپرسید واسه هفتاد پشتشون بسته

سوال های مرتبط

سودا جهانی سودا جهانی قصد بارداری
دوستان یه مشورت دوستانه من از اول، بارداری خیلی سختی داشتم تا ۴ ماه کامل روزی ۴، ۵ وعده شدید بالا میاوردم،گلاب به روتون،
یه لقمه غذا نمیتونستم بخورم، غذا نمیتونستم درست کنم بوی غذا بهم می‌خورد میخواستم از حال برم از دهن و دماغم بالا می‌آوردم، خونریزی هم افتاده بودم دکتر بهم استراحت مطلق داده، من و مامانم خونمون تو یه کوچه است یعنی ۲ دیقه هم راهش‌ کمتره،ولی اصلا یبار نیومد بهم سر بزنه،همش بهش گفتم از غذای خودم متنفرم دست پخت خودمو نمیتونم بخورم، یبار نکرد غذا درست کنه برام بیاره،۲ ماه بعدش که حالت تهوع ام بهتر شده بود ۲ بار برام غذا آورد که بهش گفتم الان که خودم غذا درست میکنم، خلاصه استراحت مطلق بودم فقط زنگ میزد که استراحت کن کاراتو نکن ولی من نمیتونستم کاری نکنم، همه کار های روزمره مو انجام می‌دادم حتی کار های سنگین انجام می‌دادم مجبور بودم وقتی همسرم خونه بود بهم کمک می‌کرد ولی اونم صبح تا شب سرکار بود و شب هم خسته بود استراحت میکرد، خلاصه سختی های من تموم شد خونریزیم خوب شد، ۲ بار سرما خوردم به حد مرگ داغون شدم دارو هم نمیتونستم بخورم، فقط خشکن و استامینوفن ساده که اونم تاثیر نداشت همین ویروس شدید رو گرفته بودیم،اینا هم گذشت یبار همین ماه قبل از سر شوخی گفتم ماه آخر باید بیام خونه شما استراحت کنم فقط غذا بخورم که بچم قشنگ وزن بگیره، بدون تعارف بهم گفت منکه میرم سرکار کی تو نگه داره؟انگار من بچه ام و احتیاج به نگهداری دارم😑
مامان 🩷فاطمه خانم🩷 مامان 🩷فاطمه خانم🩷 روزهای ابتدایی تولد
امشب برای دومین بار هست که ساعت 10:30 شب می‌خوابم و این ساعت کاملا سرحال از خواب بیدار میشم جوری که انگار ۱۰ ساعته خوابیدم و دیگه خواب به چشمام نمیاد
من تا به امروز تو بارداریم دچار بی خوابی شبانه نشده بودم اما نسبت به قبل بارداریم خوابم کم شده مثلا قبلاً ۹ ساعت یه تیکه تا صبح میخوابیدم و خوابم خیلی زیاد بود الان ۲ اینا می‌خوابم تا نماز صبح و بعد اون دوباره ۲ الی ۳ ساعت طول می‌کشید تا بخوابم و تا ۱۱ ظهر می‌خوابیدم
همیشه برام مسخره بود این خانمهایی که میان میگن ما شبا خواب نداریم همش بیداریم میگفتم یه حاملگیه دیگه چرا انقدر لوس بازی در میارن اینا خواب قابل تنظیم هست وسط روز نخوابن و صبح هم زود بیدار شن شب میخوابن دیگه تا امشب که این بی خوابی این چنینی سر خودم اومد من اصلا روزا نمی‌خوابم که شبا بتونم بخوابم و امروز ۶ ساعت کامل سرپا بودم و از خونه بیرون ولی نمی‌فهمم این سرحال بودن من از کجا نشأت میگیره من فقط دو ساعت خوابیدم قربونت خدا برم احساس میکنم داره کم کم منو برای شب بیداری های بعد زایمان آماده می‌کنه
خوشبحال اونایی که الان خوابن واقعا چه حس بدی داره همه خواب باشن و خونه تاریک باشه و تو خوابت نبره تازه فرداش کلی هم کار داشته باشی و مجبور باشی بری کلاس

چیکار کنم تا بخوابم خدایا کمک 🫠🫠🫠🫠