۱۱ پاسخ

عزیزم روزای سختی رو گذروندی حق داری ناراحت باشی
ولی حق نداری یک عمر این سختی رو توی ذهنت نگه داری و هر روز برای خودت تازه اش کنی
خودت به خودت کمک کن، یه دکتر حسابی برو مشکلات جسمیت رو برطرف کن، همزمان پیش یه مشاور هم برو که کمکت کنه با خاطرات تلخی که داشتی کنار بیای...
شوهرت هم اگه نمیفهمه زیاد نپیچ بهش، چون متأسفانه درک درستی از شرایطت نداره و نمک رو زخمت میپاشه
سعی کن زودتر برگردی به روال عادی زندگی چون هم خودتو نجات میدی هم روحیات شما، تو رفتار بچه ات و همسرت و کل زندگیت تاثیر مستقیم داره

چند درصد مردانی که زنانشون شاغل هست در امور خانه داری و بچه داری به همسرشان کمک می کنند، اگر همسر همراهی ندارید منطقی باشید و کار مردان را به خودشون بسپرید و فشار مضاعف و استرس برای خودتون بوجود نیارید، با مردان مسولیت پذیر ازدواج کنید که توسط پدر و مادر فرهیخته تربیت شده باشند

من همسرمم حامله بود وقتی حامله بودم🙄🙄🙄🙄 باید دور اونم میگشتم
مردا همینن فاقد شع ورن

خدا از همسر من راضی باشه من هم کارمندم هم بچه کوچک دارم هم الان باردارم اکثر کارهارو همسرم می‌کنه یعنی اگه نمی‌کرد من داغون بودم

عزیزم برای استخون دردت حتما قرص کلسیم خارجی استئوکر ویتامین د بگیر بخور منم اینطوری بودم تا دو ماه خوردم خوب شدم برای شوهرتم خیلیا اینطورین بیخیال باش حرص و اعصاب بدترت میکنه ضررش به خودت میزسه اون کهدعین خیالش نیست فقط یادت باشه دیگه بچه نیاری برای کسی که درک نداره و کمک نمیکنه

منم مثل تو بودم

دیگ بچه بدنیا نیار واسش😊

والا من همسرم نباشه من کلا تعطیلم .کل بارداریم هر روز خونه بود همه ی کارهای خونه میکرد درسته من ماه اخر بارداری اثاث کشی کردم ولی خدا شاهده نصف وسیله های منو از سر جمع کردن زنگ زد سمسار اومد خونه وففط از سر باز کرد که برات نو میخرم نمی ارزه اینا رو ببریم دیگه الان دو روزه دندونم رو کشیدیم با اینکه سر کاره زنگ میزنه به رستوران نزدبک خونه تا برامون شام وناهار بیارن که من مجبور نشم برای بچه ها غذا درست کنم

خدایی سر مهدیار شوهر من خونه بود خیلی کمک حالم بود درست بارداری سختی نداشتم ولی باز کمک می‌کرد مهدیار ب دنیا اومد کولیک داشت نوبتی نگهش می‌داشتیم خدا خیرش بده الان باردارم سرکار میره خیلی هوامو دار۶

همه یجورن

منم دقیقا عین توام ۹ ماه استراحت مطلق ولی طبعی بودم خداروشکر زود سرپا شدم خانه زندگیم مثل سطل اشعال شده بود فردای زایمانم دست بکارشدم

سوال های مرتبط

مامان گل پسری مامان گل پسری ۳ سالگی
اینکه ترس و استرس خیلی شدیدی دارم برای بچه‌ی بعدی طبیعیه ؟ شماهم مثل من مادرین بچه خیلی دوست دارم ولی نمیدونم چرا اصلا نمیتونم بهش فکر کنم دلشوره دارم حس میکنم همه چی یادم رفته و هیچ کاری بلد نیستم و اینکه نه‌ماه میخام باوجود یه بچه ی دیگه باردار باشم حس میکنم خیلی چیز عجیبیه و حس ضعف و تنهایی میکنم . نمیتونم از حسم بگم ولی من برای پسرم اونقد ذوق و شوق داشتم سر یکماه نشده از عروسیمون آمادگی کامل داشتم و فوری باردار شدم از ته دل بودم اونقد با شوق لباس بخر سیسمونی بخر اونقد تحقیق میکردم کل بارداریم میدونستم چی بخورم چی نخورم ازین دکتر ب اون دکتر کلی به خودم می‌رسیدم همه چی عااالی گذشت با وجود تموم سختی هاش چون واقعا بارداری سختی داشتم ماه آخر کهیر زد کل بدنم تو گرما حساسیت ب جفت داشتم چهار ماه اول شبیه معتادا بودم اونقد ک حالم بهم میخورد و بد بودم گوارشم خیلی بهم ریخته بود خیلی اذیت شدم واقعا از همه نظر . حتی اصلا نفهمیدم چجوری بچمو بزرگ کردم خیلی تنها بودم از اول و باسختی بزرگش کردم اونقد لیست غذاهاشو‌ می‌نوشتم و با ذوق درست میکردم ولی بخدا الان حس میکنم بلد نیستم هیچ کاری هیچی یادم نمیاد از اون دوران . شوهرم تا اسم بچه دیگ میاره واقعا کلافه میشم اصلا فکر میکنم نمیتونم دیگه ، شماعایی ک تجربه دارین بیان بگین واقعا چیکار کنم ک بتونم یروزی باهاش کنار بیام و بخام