۲ پاسخ

قدم نورسیده مبارکه عزیییزم
الان حالت چطوره ؟درداینا داری؟
راستی وقتی بعد عمل خودت نمیتونی بشینی پس چه جوری به نی نیت شیر دادی

عزیزم بسلامتی خوش قدم باشه 😍🥹

سوال های مرتبط

مامان کوچولو مامان کوچولو ۵ ماهگی
بعد از اون فشارمو باز گرفتن منو رو تخت نشوندن برای تزریق بی حسی هر چق بیشتر به جلو خم شی دردش کمتره درد تزریقش لحظه ای یعنی همون لحظه ساکت میشه و کم کم بدنت سر میشه ۴یا ۵تا تزریق داشتم بعد اون سریع به سرعت منو خوابوندنو دیگ حسی تو کمرم یا پاهام نبود پرده رو کشیدن یه پرستاری باهان شروع کرد به حرف زدن بعد پرسیدن ۴ـ۵تا سوال
صدای گریه پسرمو شنیدم 🥺 ساعت ۹:۳۵دقیقه به دنیا اومد
بردنش یه سمت دیگ بعد از حدود دو سه دقیقه اوردنش تا ببینمش تایم بخیه زدن کلا ۵دقیقه اس بعد از عملم بردنم سمت ریکاوری ساعت ۱۰بود پسرمم اوردن تا بهش شیر بدم (نگران شیرتونم نباشید من رفتم حموم هر چقد فشار دادم یه قطره آغوزم نیومد ولی بعد عمل ماشالله نمیدونم اون آغوز از کجا اومد تو سینه هام)تا ساعت ۱۱:۱۵پسرم تو ریکاوری پیشم بود بعد اون بردن تحویل خانوادم دادن منم ساعت ۱۱ونیم از ریکاوری در اومدم و بردنم بخش زایمان و با خیال راحت مادر پسری پیش هم بودیم 😍
بقیه اش رو هم تو تایپیک بعدی میذارم ......
مامان فداش بشم منه آراد مامان فداش بشم منه آراد ۴ ماهگی
مامان kochak مامان kochak ۵ ماهگی
تجربه زایمان بیمارستان رضوی

وای از اون لحظه نمیدونم چجوری بگم حتی الانم گریه م میگیره صورتش کشیدن به صورتم یه حس سبکی خوشحالی ذوق کلا خیلی خوب بود بچه رو بردن لباس بپوشونن منم به دکترم گفتم میشه بخیه هام جذبی بزنید گفت آره عزیزم میزنم دیگ دکتر بیهوشی گف خب الان میخوام یه دارو بزنم بخواب یکم صحبت نکن بعدن سر درد گردن درد میشی دارو زد و من گیج شدم ساعت یک بود ساعت تولد بعدش هی به ساعت نگاه میکردم ۵دیقه میگذشت ده دیقه می‌گذشت یه حالت خواب بیداری که دیدم میگن خب تموم شد ببریم ریکاوری که باز طبق معمول یه ربی طول کشید تا ریکاوری تخت خالی بشه 😐دوتا دکتر مرد دوتا هم زن که جزو دستیارا بودن همونجا منو از اون تخت خشک باریک انتقال دادن رو تخت ریکاوری و بردنم ریکاوری
اونجا یه سالن خیلی بزرگ بود یه پرستاری وسطش بود ته سالن هم صدای نوزاد می‌آمد منم همش میگفتم بچم بیارین ببینم دوباره میگفتن باشه گرمش کنیم الان الان تا آوردن شیرش بدم دیدم یکم کف از دهنش هی میاد نتونست سینه رو میک بزنه خیلی ناله می‌کرد گریه کم باز بردن گفتن صب کن بچه حالش اوکی بشه این صبر کن صبر کن ها از ۲که وارد ریکاوری شدم تا ببرنم ساعت ۳نیم شد همش دیگ صدای ناله بچم می‌شنیدم گریه میکرد ولی حالت ناله جیگرم داشت کنده میشد تا اینکه گفتن بریم بخش
ادامه دارد
مامان یاسین❤️ مامان یاسین❤️ ۷ ماهگی
مامان سام مامان سام ۸ ماهگی
تجربه زایمان سزارین#۳
تا اینکه بهو حس کردم یه چیزی از زیر قفسه سینه ام کشیده سد بیرون و بهو احساس خالی بودن کردم. همون لحظه صدای گریه پسرم رو شنیدم و بغضم ترکید گفتم خانم دکتر پسرم خوبه؟ خانم دکتر هم گفت بله عزیزم خوبه خوبه. گفتم می خوام ببینمش که پرستار گفت الان بذار تمییزش کنیم . من فقط گریه می کردم تا پسرمو آوردنو گذاشتن کنار صورتم. چه لحظه ای بود خدایا…بعدش بچه رو بردن و من هم به به خواب آروم رفتم که خوابم دیدم ولی یادم نیست چی بود. بعد صدای دکتر رو شنیدم که اسمم رو گفت و گفت که کارش تموم شد. من یه حال منگ داشتم وحرفام خیلی با فکر نبود و کلی از دکتر تشکر کردم. رفتیم ریکاوری و از همون ریکاوری برام پمپ درد گذاشت . شکمم رو هم تو ریکاوری فشار دادن که دردی ندلشتم چون بی حس بودم. اما لرزش ریکاوری بد بود همش دندونام به هم می خورد و نمی تونستم لرزشش رو کنترل کنم. یه نیم ساعتی فکر کنم تو ریکاوری بودم. پرستار پیشم بود و من همچنان گریه می کردم. از خوشحالی. ازم خواست برای خواهرش که بچه دار نمیشه دعا کنم و من هم از ته دل براش دعا کردم. بعدش رفتیم بخش و همه عزیزانم کنارم بودن مخصوصا عزیزدلم پسر قشنگم
مامان نیلا‌ 🍓🍬 مامان نیلا‌ 🍓🍬 ۸ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۳
وقتی صدای گریه های دخترمو شنیدم اشکام بند نمیومد و فقط خداروشکر میکردم ، دکترم برای اینکه حالم بهتر بشه هی باهام حرف میزد و می‌گفت مرجان یه دختر قند و هلو تپل به دنیا آوردی 🥺
بعدش آوردنش گذاشتنش رو صورتم ، نگم از اون لحظه براتون
امیدوارم همه‌ی زنای دنیا تجربش کنن ، بهترین حس دنیا بود وقتی بعد ۹ ماه دیدمش 🥺😍
بعدش بردنش و من اصلا نفهمیدم که کی خوابم برد
فقط وقتی داشتن منو میبردن تو ریکاوری بیدار شدم
حدود دو ساعت تو ریکاوری بودم و تو اون تایم دخترمو حدود ۱۰ دقیقه آوردن رو‌سینم گذاشتن و تماس پوست به پوست دادن
باورم نمیشد زایمان کردم و این موجود نحیف بچه منه و تا چند ساعت پیش تو شکمم بوده🥺
بعد از گذشت تقریبا دو ساعت گفتن اگه بتونی پاهاتو تکون بدی میبریمت تو اتاقت ، باید تلاش کنی پاهاتو تکون بدی
منم سری بدنم کم کم از بین می‌رفت و دردام شروع میشد
دیگه رسید به جایی که واقعا خیلی دردام زیاد شده بود و همزمان با پمپ درد شیافم میگرفتم
من ساعت ۹ونیم صبح زایمان کردم و تا ۸ شب اجازه خوردن هیچی نداشتم
بعد از ساعت ۸ نسکافه و آب کمپوت گلابی و انجیر و چای و مایعات خوردم و بعدش سوند رو ازم خارج کردن و گفتن باید راه بری
ادامه پارت بعدی
مامان دیار مامان دیار ۵ ماهگی
سلام مامانا الان که پسرم خوابه گفتم بیام از تجربه زایمان براتون بگم
تو تاپیک های قبلیم گفتم ک دکترم چیشد دکتر جدیدم زنک زد ساعت ۸شب گفت تا ۱۱خودتو برسون بیمارستان (مریم گلشهر)
خلاصه ما رفتیم بیمارستان من رفتم بلوک زایمان اونجا تا رسیدم ی فرمی پر کردم دوباره پرستار اومد سونو کرد و انژوکت وصل کرد برام و لباس عمل پوشوند و سوند وصل کرد از سوند بخام بگم اصلا نه درد داره نه ترسی فقط باید نفس عمیق کشید ....خلاصه بردنم با ویلچر اتاق عمل پرستارا یکی از یکی مهربونتر اونجا ی آقایی اومد از کمر برام بیحس کرد اصلا امپولش درد ندارع
بعد اون جلو صورتم پرده کشیدن شروع کردند ب عمل حین عمل همه چی آدم متوجه میشه خودش قشنگ معلوم بود دارن میکشم پاره میکنن بعد چند لحظه صدای گریه اومد منم همزمان گریه کردم پسرمو آوردن گذاشتن رو صورتم اونجا انگار دنیا رو بمن دادن خیلی لحظه قشنگی بود من عملم کلا ده دقیقه طول کشید و ۲۰دقیقه بخیه شد
بعد اون اوردنم ریکاوری ی پرستار مهربون داشت فرشته بود یعنی بشارتی گفت ازت فیلم گرفتن گفتم چون شب بود فیلمبردار نداشت گفت صبر کن خودم ازت فیلم میگیرم شروع کرد به فیلمبرداری و عکس انداختن از مانیم تا چهل دقیقه هم تو ریکاوری بودم که اونجا هم بچمو آوردن تو بقلم بهش شیر دادن
ادامه تاپیک بعد....
مامان 🩵کیان🩵 مامان 🩵کیان🩵 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان پارت ۵
دیگه بعدش یکم بالا سرم‌دکتر وایساد باهام حرف زد که حواسمو پرت کنه که یهو حس‌ کردم داخل شکمم خالی شد ،فهمیدم که بچمو بیرون آوردن ولی هرچی صبر کردم صدای گریه نشنیدم خیلی ترسیدم گفتم چرا گریه نمیکنه؟دکتر گفت باید داخل دهن و بینی شو ساکشن کنیم اگه چیزی خورده بیاد بیرون
دیگه ساکشن کردن و یکم بعد صدای گریه ش اومد که من یه نفس راحتی کشیدم و‌گفتم خداروشکر
یکم بعد پسرمو آوردن دیدمش لپشو چسبوندن به لپام وای نگم بهترین حس دنیا بود گریه میکردمهمش میگفتم خدایا شکرت
پسرم انقد ناز بود که نگو موهاش پر و مشکی دکترا همش میگفتن وای چه پسر خوشگلی داریییی
دیگه بعدش نی نی رو بردن بخش و تا بخیه هامو بزنن طول کشید
عمل که تموم شد منو انتقال دادن رو یه تخت دیگه و بردنم ریکاوری
تو ریکاوری به قدری میلرزیدم که تخت تکون می‌خورد سرم و شونه هام محکم می‌خورد به تخت فکر کنم نزدیک یک ساعت و نیم داشتم میلرزیدم که بردنم بخش ،تو بخش هم همچنان همونجور میلرزیدم یه ربع این حدودا طول کشید تا یکم لرزم شد
مامانم اومد بالا سرم همش گریه میکرد من تو همون گیجی دیدم همه بچه هاشون پیششون ولی بچهه من‌نیست گریه میکردم به مامانم میگفتم توروخدا بگو بچم کجاست