تجربه زایمان طبیعی پارت سوم
آقا ساعت هست شد ماما محمدی اومد ، یه توپ بزرگ ورزشی اونجا بود اورد کنار تختم گذاشت گفت بشین روی توپ از میله های تخت بگیر ، موقع دردت بشین پاشو درد نذاشتی باسنت رو بچرخون روی توپ ، خیلی اینکار جواب داد ، من شدم شش سانت و لیلا همچنان سه گیر کرده بود، یه ماما شیفت لیلا اومد بالاسرش خیلی جدی بود بنام حسنی که خود لیلا میگفت خوب شد این گیرم افتاد با بد اخلاقی باعث‌ شد زودتر کارم راه بیوفته، ماما حستی هم حق داشت چون لیلا همش گریه میکرد میگفت با گریه انرژیت از بین میره نمیتونی زور بزنی تا وقتی همکاری نکنی منم نمیتونم باهات کاری کنم ، خلاصه که دردهام بیشتر و بیشتر انگار یکی میرفت روی دلت بپر بپر میکرد ، ساعت حدود ۹ اینطورا بود گفت دگ برو دراز بکش رو تخت آخراشی ، نوار قلب بچه هم از همون اول که رفتم حدود چند باری چک میشد بالای سرم، یکی دو بار هم رفتم سرویس بهداشتی بدنم رو آب ولرم گرفتم ، ماما گفت دگ تا میتونی زور بزن ، میله هارو میگرفتم و زور میزدم دردام دگ یسره شده بود

۲ پاسخ

خب..

خب ....

سوال های مرتبط

مامان پناه وپندار💖🩵 مامان پناه وپندار💖🩵 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ششم
همش فکرم پیش لیلا بود مادرمم با مادرش بیرون آشنا شده بود دگ هی مامان لیلا زنگ‌میزد که لیلای من جی شد گفت بگو حالش خوبه دگ آخراشه که نگران نباشه، از ماما محمدی پرسیدم لیلا در چه حاله گفت احتمال زیاد تا دوازده زایمان کنه 😮 بچه ها بگم واقعا لیلا همکاری نمیکرد حقم داشت ترسیده بود از دردش سن کمی داشت تجربه نداشت ، و اینکه گریه کارشو خراب کرده بود ، من دگ راهی بخش شدم از در اتاق زایمان اومدم بیرون دیدم همسرم ایستاده منتظر ، پرستار تحویل بیمار هم با ما همراه بود که صدا زد باباش بیا از نزدیک ببین میخای عکس بگیر، فامیلیش رو‌یادم نمیاد اما یه پرستار سن بالای قرتی با کلی جینگول از دست و انگشتاش آویزون صورت آرایش کرده و شیک و تر تمیز و مهربون، به همسرم گفت برو یسری وسایل بگیر بیار بالا، ساعت حدود یازده بود رفتم داخل بخش اتاق سه تخته تر و تمیز ، یک تخت خانم سزارینی بود تخت وسط خالی، پرستار دوتا مفنامیک اسید و سفالکسین و قرص اهن اورد خوردم گفت شروع کن به مایعات خوردن به بچتم شیر بده، آقا ساعت یک بود یهو دیدم اومدن تخت وسط رو اماده کنن برای مامان دگ از اونحایی که فقط منو‌لیلا تو زایمان طبیعی بودیم دعا میکردم لیلا باشه ، یهو یک و رب بود دیدم به به لیلا خانوم اومد سلطان دردهای نامنظم😅 خیلی چهره خوش خنده و مهربونی داشت ، دخترشم مهلا خانوم ۳۲۰۰ وزنش بود ، گفت که دگ اخراش دیدم فایده نداره باید جانو بکنم جان کندم دخترم به دنیا اومد ، فک کنم یازده تا هم بخیه خورده بود ،
مامان پناه وپندار💖🩵 مامان پناه وپندار💖🩵 ۳ ماهگی
مامان پناه وپندار💖🩵 مامان پناه وپندار💖🩵 ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت دوم
ساعت چهار بود که رفتم بستری شدم حدود نیم ساعتی تا دکتر بیاد تو راه رو پیاده روی کردم بعد دیدم به به دکتر دیار جانی نوبت شیفتشه قزوینی ها میدونن یکی از دکترای خوبه زنان هست همسر دکتر غدد قافله باشی، آقا اصلا دیدمش یه حس خوبی گرفتم ، گفت برو بخاب بیام معاینتون کنم به غیر از من به دختر ۲۴ ساله دگ به نام لیلا که جیگری بود برای خودش زایمان اولش بود پر از ترس و استرس اما آروم و بی صدا ، دکتر گفت چهار سانتی خوبه احتمال زیاد تا قبل از دوازده همکاری کنی زایمان میکنی، لیلا طفلی دو‌سانت بود منو دید کلی دپرس که عع وا چرا ؟! گفتم من زایمان دوممه راحت ترم بعد من دقیقا چهل هفتمه تو ۳۹ هفته اومدی ، خلاصه ماما جون میرزایی میومد بهم سر میزد دو بار امپول دگزا زد یکبار هیوسین، عصاره اسطوخودوس ریخت روی لباسم زیر گردنم برای راحت تر نفس کشیدن یه پنبه هم داد گفت بزن به این قطره بتونی راحت نفس بکشی، موقع درد از بینی نفس بکش از دهان بده بیرون درد نداشتی دگ اینکارو نکن، بعد رسیدم به پنج ساعت یه کپسول اورد که منگ میکردت موقع درد گفت اینو بذار دهانت هی نفس بکش درد نداشتی در بیار، رسیدم به شش ساعت همه این سانت هارو هم دیار جانی میومد چک میکرد ، من شش بودم و لیلا طفلی شده بود سه🥺 دردای عجیب و غریب خیلی شدید حدود سی ثانیه میگرفت حدود پنج ثانیه ول میکرد نفست بند میومد تو‌اون سی ثانیه ، بچه من سرش تو کانال زایمان نیومده بود وگرنه من زودتر زایمان میکردم، حدود ساعت هشت بود که شیفت میرزایی تموم شد با لحن ناراحت صداش زدم خانم میرزایی نروووو🥲 گفت نترس به ماما میاد برات از منم بهتر ، دقیقا راست میگفت خانم محمدی اومد که مثل فرشته ها بود ،
مامان چش قشنگ مامان چش قشنگ ۲ ماهگی
پارت پنجم
ماما بهم گفت بخواب تا معاینات کنم ببینم چند سانتی که دو ونیم باز شده بود دهانه رحمم بعد آمد سرم وصل کرد دستگاه نوتر قلب وصل کرد نوار گرفت خوب بود کلا تا آخر همش نوار می‌گرفت که ضربان قلب بچه افت نکنه... خواهرشوهرم همراهم بود تو اتاق زایمان کمک دست ماما بود هر چی میگفت براش می‌آورد بهش میگفت قراره امشب ازت خیلی کار بکشم... همچی اوکی بود انقباضارو زیاد نمیفهمیدم ماما میگفت هر 3الی4 دقیقه داری بهم گفت از تخت بیا پایین و بشین روی توپ ورزش کن از قبل ورزش روز زایمان بهم گفته بود دیگه نشستم روی توپ لباسام در آوردم لباس بیمارستانی پوشیدم کم‌کم ورزش کردم خوراکی میخوردم با خواهر شوهرم حرف میزدم همچی خوب بود درد نداشتم اصلا ماما خیلی براش سوال بود ک چجور انقباضارو نمی‌فهمم خودمم حیرون بودم چرا نمی‌فهمم ماما هی میومد و میرفت منم ورزش میکردم تا اینکه ماما آمد گفت بخواب معاینه کنم ساعت ۱٢شب بود که 3 سانت بود بعد یکساعت به ورود زایشگاه خب ماما گفت که پیشرفتت خوبه که همینطوری ادامه بده...
مامان هامین💙🧿 مامان هامین💙🧿 ۳ ماهگی
دوباره ماما اومد و بین انگشت شصت دستم رو ماساژ داد و گفت برای اینه که انقباض داشته باشی و روند زایمان زودتر طی بشه...
ساعت ۷ بود که شیفت بیمارستان عوض شد و منو تحویل یه ماما دیگه دادن اون اومد دوباره منو معاینه کرد و گفت خوبه ۷و۸ سانته و همون موقع کیسه آب منو پاره کرد و یه آب گرم خیلی زیادی از من ریخت روی تخت و گفت مثانه آن هم پره و نمی‌دونم چکار کرد که من بی اختیار تموم ادرارم خالی شد همه ماماها اومده بودن دورم و از اینکه اینقدر زود پیشرفت کردم تعجب کرده بودن و خوشحال بودن....
از بعداز اینکه کیسه آبم رو پاره کرد دردام بیشتر شد و من باز با تنفس سعی میکردم کنترل کنم اما دیگه کم کم نمیتونستم و ماما بالای سرم بود ملا و هی معاینه میکرد که گفت فول شدی و دهانه رحمت کامل بازه ...
بهم گفت به پهلو بخواب و یه پات رو جمع کن داخل شکمت و با دوتا دستت بگیر و محکم زور بزن.... من راه درست زور زدن رو بلد نبودم و واقعا اینجا اذیت شدم چون نمی‌دونستم چجور زور بزنم با هر انقباضام زور میزدم تا اینکه گفت به کمر سو دوتا پات رو بگیر و سرتون بیار تو سینه و زور بزن....
مامان نیل آی🩷 مامان نیل آی🩷 ۴ ماهگی
زایمان طبیعی ۴ ،ساعت ۵ اینا رفته بودم تخت زایمان، هی به خودم و همسرم فحش میدادم میگفتم این چه غلطی بود من کردم و اونقدر دردام شدید بود و خسته شده بودم که ۳۰ ثانیه که درد نداشتم خوابم میبرد که دیگه نمیتونستم زور بدم ،آوردن سرم فشار زدن که دردام بیشتر بشه و زورام بیشتر بشه ،دکترم میگفت زورات به درد نمیخوره اینطوری بشه باید سزارین بشی و بهم گفت برو بشین سرویس زور بده ،من که از شدت دردا نمیتونستم تکون بخورم اما راه دیگه نداشتم با همسرم رفتم سرویس و زور دادم چند تا ،دکترم گفت کافیه بیا ،رفتم رو تخت و دکتر به ماما گفت هر وقت زور داد تو هم شکمشو فشار بده نینی انگار یه جاییش گیر کرده که نمیاد ساعت ۶.۳۰ اینا بود و ماما یه جوری شکممو فشار داد که مردم هر چقدر بگم از دردش قابل تصور نیست و من غیر ارادی ماما رو هل دادم کنار که فشار نده و دکترم میگفت زورات به درد نمیخوره منم نمیدونستم دیگه چیکار کنم فقط میخواستم از اون همه درد خلاص شم یه بارم توضیح داد که چه جوری باید زور بدم و من دقیقا همونطوری زور دادم و ماما همزمان فشار داد و ۲ ۳ تا زور دیگه دادم و نینی ۶.۵۰ به دنیا اومد
مامان هامین💙🧿 مامان هامین💙🧿 ۳ ماهگی
منم با تمام توانم زور میزدم و چون بلد نبودم و خسته میشدم وسط شدت درد زور رو ول میکردم که این کار رو خراب میکرد دوتا دکتر و چهارتا ماما اومده بودن بالای سرم و از اینکه اینقدر من زود پیشرفت کردم تعریف میکردن و خوشحال بودن ...
اونقدر زور زدم با هر روشی که گفت بریم اتاق زایمان و وقتی من انقباضم ول شد بهم کمک کردن بلند شدم رفتم و روی تخت مخصوص رفتم اونجا بهم بی حسی زدن و برش دادن که من هیچی نفهمیدم و اصلا سوزن بی حسی هم که زد درد نداشت و اونجا بهم می‌گفت زور بزن من دستمو به میله ها می‌گرفتم و با تمام توانم زور میزدم و یه ماما از بالا شکمم رو فشار میداد یکی هم پایین وایساده بود و یکی کنارم که یهو بچه اومد بیرون و من اینو فقط از آبی گرمی که ازم خارج شد فهمیدم و هیچ دردی موقع بیرون اومدن بچه نداشتم...
بچه من ساعت ۸:۳۰ توی یه روز بارونی دنیا اومد و من بخیه خوردم و الان درد بخیه رو دارن فقط و دل درد مثل پریودی که قابل تحمل...امیدوارم همتون این حس قشنگ رو تجربه کنید و من پشیمون نیستم از انتخاب زایمان طبیعی🥰🥰
مامان نورا مامان نورا ۳ ماهگی
مامان بلوبری مامان بلوبری ۱ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۴ مادرشوهرمم باهام بود تو اتاق زایمان هی آبمیوه و انرژی زا میداد بهم گلوم‌شده بود مثل چوب خشک ک هرچی میخوردم انگار ن انگار تا ساعت ۲ همین روال بود دوباره ماما اومد معاینه کنه من دوباره قسم و آیه توروخدا معاینه نکن دیگه با زور دوباره معاینه کرد گفت دو سانت شدی درد هام بیشتر شده بود ولی قابل تحمل بود یه آبی با سرنگ تزریق کرد توی رحمم ک انگار زغال داغ کردن تو واژنم خیلی میسوخت گفت این کمک میکنه دهانه رحمت نرم بشه خلاصه گفت برو دوباره ورزش و سجده ساعت ۴ بود زنگ زدم شوهرم بیاد ماما گفت یه آب زعفرون غلیظ هم بگو بیار بخوری دیگه مامانم و شوهرم با هم اومدن من دردهام بیشتر شده بود و دیگه جون نداشتم از درد معاینه ک بسکه معاینه کرده بودن و من جیغ زده بودم خوابیدم رو تخت یه چرت زدم ماما گفت اگه همکاری کنی تا ساعت ۸ زایمان کردی دیگه شوهرم اومد شروع کرد به ماساژ دادن و حرف زدن و مسخره بازی دراودن تا من دردهام یادم بره تا شوهرم اومد و ماساژ شروع کرد بعد حدود یک ساعت ماما اومد دوبارعه معاینه گفت ۴ سانتی عالیه کاش شوهرت زودتر اومده بود خیلی داره بهمون کمک میکنه بدنت داره خودش هورمون ترشح میکنه تا زودتر زایمان کنی با یه میله حدود بیست سانتی کرد داخل واژنم و کیسه آبم پاره کرد تخت پر آب شد و خون یه آب گرمی ازم خارج شد دوباره با سرنگ دارو زدن داخل واژنم و داد و بیداد من رفت هوا خیلی میسوخت و درد داشت بدنم لرز افتاده بود بهش دندونام روهم نمی موندن تمام جونم میلرزید انگار دیگه تو این دنیا نبودم انقد حالم بد بود ماما گفت اشکال نداره طبیعی علاوه بر لرزشدید تهوع هم گرفته بودم من کلان از تهوع میترسم