تجربه زایمان پارت دوم
ساعت چهار بود که رفتم بستری شدم حدود نیم ساعتی تا دکتر بیاد تو راه رو پیاده روی کردم بعد دیدم به به دکتر دیار جانی نوبت شیفتشه قزوینی ها میدونن یکی از دکترای خوبه زنان هست همسر دکتر غدد قافله باشی، آقا اصلا دیدمش یه حس خوبی گرفتم ، گفت برو بخاب بیام معاینتون کنم به غیر از من به دختر ۲۴ ساله دگ به نام لیلا که جیگری بود برای خودش زایمان اولش بود پر از ترس و استرس اما آروم و بی صدا ، دکتر گفت چهار سانتی خوبه احتمال زیاد تا قبل از دوازده همکاری کنی زایمان میکنی، لیلا طفلی دو‌سانت بود منو دید کلی دپرس که عع وا چرا ؟! گفتم من زایمان دوممه راحت ترم بعد من دقیقا چهل هفتمه تو ۳۹ هفته اومدی ، خلاصه ماما جون میرزایی میومد بهم سر میزد دو بار امپول دگزا زد یکبار هیوسین، عصاره اسطوخودوس ریخت روی لباسم زیر گردنم برای راحت تر نفس کشیدن یه پنبه هم داد گفت بزن به این قطره بتونی راحت نفس بکشی، موقع درد از بینی نفس بکش از دهان بده بیرون درد نداشتی دگ اینکارو نکن، بعد رسیدم به پنج ساعت یه کپسول اورد که منگ میکردت موقع درد گفت اینو بذار دهانت هی نفس بکش درد نداشتی در بیار، رسیدم به شش ساعت همه این سانت هارو هم دیار جانی میومد چک میکرد ، من شش بودم و لیلا طفلی شده بود سه🥺 دردای عجیب و غریب خیلی شدید حدود سی ثانیه میگرفت حدود پنج ثانیه ول میکرد نفست بند میومد تو‌اون سی ثانیه ، بچه من سرش تو کانال زایمان نیومده بود وگرنه من زودتر زایمان میکردم، حدود ساعت هشت بود که شیفت میرزایی تموم شد با لحن ناراحت صداش زدم خانم میرزایی نروووو🥲 گفت نترس به ماما میاد برات از منم بهتر ، دقیقا راست میگفت خانم محمدی اومد که مثل فرشته ها بود ،

۵ پاسخ

یک‌سوال آمپول دگزا و هیوسین برای چی؟

دردت در چه حد بود جیغ هم میزدی یا داد میزدادئ؟

خوب بقیه اش عزیزم

پارت بعدی گذاشتی لایکم کن بخونم

بعدش😍🥰🥰

سوال های مرتبط

مامان پناه وپندار💖🩵 مامان پناه وپندار💖🩵 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت سوم
آقا ساعت هست شد ماما محمدی اومد ، یه توپ بزرگ ورزشی اونجا بود اورد کنار تختم گذاشت گفت بشین روی توپ از میله های تخت بگیر ، موقع دردت بشین پاشو درد نذاشتی باسنت رو بچرخون روی توپ ، خیلی اینکار جواب داد ، من شدم شش سانت و لیلا همچنان سه گیر کرده بود، یه ماما شیفت لیلا اومد بالاسرش خیلی جدی بود بنام حسنی که خود لیلا میگفت خوب شد این گیرم افتاد با بد اخلاقی باعث‌ شد زودتر کارم راه بیوفته، ماما حستی هم حق داشت چون لیلا همش گریه میکرد میگفت با گریه انرژیت از بین میره نمیتونی زور بزنی تا وقتی همکاری نکنی منم نمیتونم باهات کاری کنم ، خلاصه که دردهام بیشتر و بیشتر انگار یکی میرفت روی دلت بپر بپر میکرد ، ساعت حدود ۹ اینطورا بود گفت دگ برو دراز بکش رو تخت آخراشی ، نوار قلب بچه هم از همون اول که رفتم حدود چند باری چک میشد بالای سرم، یکی دو بار هم رفتم سرویس بهداشتی بدنم رو آب ولرم گرفتم ، ماما گفت دگ تا میتونی زور بزن ، میله هارو میگرفتم و زور میزدم دردام دگ یسره شده بود
مامان پناه وپندار💖🩵 مامان پناه وپندار💖🩵 ۲ ماهگی
مامان الوند🧒❄️💙 مامان الوند🧒❄️💙 ۵ ماهگی
مامان پناه وپندار💖🩵 مامان پناه وپندار💖🩵 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ششم
همش فکرم پیش لیلا بود مادرمم با مادرش بیرون آشنا شده بود دگ هی مامان لیلا زنگ‌میزد که لیلای من جی شد گفت بگو حالش خوبه دگ آخراشه که نگران نباشه، از ماما محمدی پرسیدم لیلا در چه حاله گفت احتمال زیاد تا دوازده زایمان کنه 😮 بچه ها بگم واقعا لیلا همکاری نمیکرد حقم داشت ترسیده بود از دردش سن کمی داشت تجربه نداشت ، و اینکه گریه کارشو خراب کرده بود ، من دگ راهی بخش شدم از در اتاق زایمان اومدم بیرون دیدم همسرم ایستاده منتظر ، پرستار تحویل بیمار هم با ما همراه بود که صدا زد باباش بیا از نزدیک ببین میخای عکس بگیر، فامیلیش رو‌یادم نمیاد اما یه پرستار سن بالای قرتی با کلی جینگول از دست و انگشتاش آویزون صورت آرایش کرده و شیک و تر تمیز و مهربون، به همسرم گفت برو یسری وسایل بگیر بیار بالا، ساعت حدود یازده بود رفتم داخل بخش اتاق سه تخته تر و تمیز ، یک تخت خانم سزارینی بود تخت وسط خالی، پرستار دوتا مفنامیک اسید و سفالکسین و قرص اهن اورد خوردم گفت شروع کن به مایعات خوردن به بچتم شیر بده، آقا ساعت یک بود یهو دیدم اومدن تخت وسط رو اماده کنن برای مامان دگ از اونحایی که فقط منو‌لیلا تو زایمان طبیعی بودیم دعا میکردم لیلا باشه ، یهو یک و رب بود دیدم به به لیلا خانوم اومد سلطان دردهای نامنظم😅 خیلی چهره خوش خنده و مهربونی داشت ، دخترشم مهلا خانوم ۳۲۰۰ وزنش بود ، گفت که دگ اخراش دیدم فایده نداره باید جانو بکنم جان کندم دخترم به دنیا اومد ، فک کنم یازده تا هم بخیه خورده بود ،
مامان دومین بچه قشنگم مامان دومین بچه قشنگم ۸ ماهگی
دیگه ساعت شده بود ۲.۵ که بستری شدم و پنج دقیقه بعد کیسه آبم رو زدن تا ساعت چهار با انقباضات طبیعی خودم پیش رفتم و به پنج سانت رسیدم بعدش آمپول فشار زدن که انقباضاتم سرعت بگیره تا ساعت پنج قابل تحمل بود از شش سانت به بعد با اینکه روی توپ ماما منو ورزش میداد ولی واقعا دردها زیاد بود و پشت سر هم فقط به امید چند ساعت بعد که پسرمو قرار بود ببینم تحمل میکردم ساعت هفت دکتر اومد بالای سرم دیگه ۸ سانت شده بودم ولی بچه به کانال زایمان و لگن وارد نشده بود دکتر هم صبورانه موند و با دستش موقع انقباض بچه رو از روی شکم هدایت میکرد که درد جدیدی نداشت بهم تاکید میکرد که هرچی میگم گوش کن که تا چند دقیقه دیگه زایمانت تموم بشه منم فکر میکردم واسه دلداری دادن به من دارن میگن خلاصه یهو گفتن پاشو بریم اتاق کناری بچه سرش داره میاد بیرون منم اصلا باورم نمیشد رفتیم من خودمو اماده کرده بودم نیم ساعتی هم اونجا بخوام زور بزنم که با زور دوم توی کمتر از یک دقیقه بدنیا اومد و یهو همه دردها با هم تموم شد 🥰 کل درد شدیدی که داشتم دو ساعت بود و پسرم ساعت ۷:۴۵ صبح بدنیا اومد 👶🏻💕
مامان آوا 💜 مامان آوا 💜 ۶ ماهگی
تجربه سوم
یکم درد داشتم تا ساعت ۱۲شب یه ماما اومد یه چی مثل سرنگ وصل کرد بهم بعد اونو از کیسه آبم آب گرفت یکم ازم خون آب اومد تو اتاق زایمان منو گذاشتن رفتن اون کمربند ها هم بسته بود سیرومم وصل بود هر یه ساعت یبار میومدن معاینه میکردن میرفتن میگفتن همونجوری هست ساعتای ۴صبح بود منم کل شب سردم بود یکمم درد داشتم یه آب ازم اومد که مال کیسه آبم بود ماما اومد معاینه کرد گفت کیسه آب پاره شده از ساعت پنج دردام شروع شد خیلی درد غیر قابل تحمل بود انگار کمرم داشت دو نصف میشود شیفت عوض شد یه ماما بد اخلاق اومد هر دقیقه به دقیقه با اون همه درد تو دردام معاینم میکرد انگشتاشو فشار میداد قر میزد من نوکرت نیستم داد نزن فلان تا شب کلی درد کشیدم گریه کردم بعد با کلی درد دست انداختن تا ساعت دو سه ظهر دو سانت شده بود گریه میکردم میگفتم لگنم کوچیکه سزارینم کنین میگفتن نمیکنیم ده روزم بمونی باید طبیعی زایمان کنی ساعتای چهار اینا بود گفت سه سانت شده با هر بار معاینه کلی درد میکشیدم ساعت پنج گفت شش سانت شده یه خانومه اتاق بغلم یه بیست دیقه میشود اورده بودنش بچه چندمش بود اول گفتن بسته است بعد نیم ساعت گفتن ده سانت شده از من زودتر زایمان کرد رفت بخش من هنوز بعد دو روز درد کشیدن بسختی ۶ سانت شده بودم بعد که اونو زایمان داد اومد معاینم کرد گفت الان ۹ سانت شد با هزار فشار درد که کشیدم پارگی ام دادن بلاخره دخترم بدنیا اومد ساعت ۶:۲۰بعد گذاشتنش اونور تختم یه نیم ساعتی ماما بخیه ام میکرد گوشت بی حس کرده بود ولی پوست با زدن سوزن درد میکرد کلی بخیه خوردم پاره زیاد کردن اصلا من اماده زایمان طبیعی نبودم باید سزارینم میکردن بزور اینجوری شدم گفتم بخیه هام چند تاست گفت زیاد نشمردم بعد منو دخترمو گذاشتن رفتن
مامان سید صدرا مامان سید صدرا ۵ ماهگی
تجربه زایمان
پارت یک
سلام دوستان ۱۷شهریور حرکات بچه رو از صبح حس نمی‌کردم چون خیلی شکمم سفت میشد رفتم بیمارستان برای نوار قلب بچه که اونجا گفتن بستری شو برای زایمان چون نوار قلبش ضعیف بود بستری شدم بیمارستان مبینی سبزوار چون توی سبزوار برای زایمان فقط همین یدونه بیمارستان برای زایمان منم بدون هیچ حق انتخابی بستری شدم
ماما همراه هم داشتم ولی گفتن تا چهار سانت فول نشی ماما همراهت نمیاد بالا سرت خلاصه که منم تو بلوک زایمان تنها بودم از ساعت هشت و نیم شب تا یک بعد ازظهر روز بعد که شدم چهار سانت ماما همراهم اومد و متوجه شدم که شب قبلش هم شیفت بوده تا صبح و متاسفانه وقتی اومد به جای اینکه خانم بیاد و پیش من باشه میرفت و با پرسنل گرم صحبت بود و من از درد بخودم میپیچیدم دهانه رحمم شب که بستری شدم یک سانت بود صبح شدم دو سانت ساعت یکه هم که ماما همراهم اومد شدم چهار سانت وقتی دیدم ماما همراه من بهم اهمیت نمیده و بقیه که بعد من میومدم زایمان میکردم و میرفتن بیصدا اشک می ریختم تخت های بغل فکر میکردن از درد دارم گریه میکردم ولی در واقع از بی کسی بود همه بهم میگفتن مگه درد نداری از دیشب اینجایی و ساکت نشستی ولی خب چیکار میکردم من اینجوریم که دردامو تو خودم میریزم که بقیه از دردم استرس بهشون وارد نشه و برای زایمان بترسن چون هر کی میومد به من استرس وارد میکرد من دلم نمی‌خواست به بقیه استرس وارد کنم خلاصه بعد خوردن سه تا قرص فشار و دو تا آمپول فشار شدم شش سانت که ساعت پنج و نیم بعد ازظهر قلب بچه افت فشار پیدا کرد و منو اورژانسی سزارین کردن و بسیار بسیار اذیت شدم تو اون دو روز ولی خدارو شکر که بچم سالمه
مامان پناه💞 مامان پناه💞 ۳ ماهگی
خب خانما تجربه زایمان طبیعی من!!!
اول از همه بهتون میگم هر روشی که خودتون دوست دارید برای زایمان برید
من تا دقیقه نود سزارین میخواستم هیچکس قبول نکرد ولی خداروشکر الان از طبیعی هم راضیم
من از ۲۲ آبان درد داشتم ولی نرفتم
۲۴ م دردام خیلی خیلی ناجور شد‌
که رفتم بیمارستان ساعت ۲ و نیم ظهر چکم کرد گفت ۲ سانتی احتمالا ترخیص بشی معاینه تحریک انجام داد که درد نداره
دیگه نشستم توی سالن که شد پنج و نیم رفتم گفت چهار سانتی و نامه بستری داد
ساعت ۶ و نیم وارد زایشگاه شدم
دردام بیشتر و بیشتر شد
رفتم توی اتاق زایمان که ماما همراه هم هم اومد شروع کردم باهام صحبت و اینا یک ساعت بعد شدن ۵ سانت و برام سرم فشار زدن شروع کردم ورزش که بعد حدود یک ساعت و نیم دکتر اومد گفت باورت نمیشه هشت سانته و کیسه آبم و زد و منم دیگه دردام مداوم شد که بهم گفت زور بزن زمانی که دردا میااااد من یه کم همکاری بد بود چون واقعا ترس داشتممم از این قسمت و اما یهویی با کمک دکتر و فشار روی شکمم دخترم به دنیا اومد کههه من از لحظه تولد ترس داشتم اصلا بی درد ترین قسمت بود انگار اون لحظه تمام دنیا بهم دادن شکممم‌ یهویی خالی شد 🙂و اینم بگممممم اصلا برش و بخیه درد نداره اصلاااااااا من برای این موضوع هم ترس داشتم فقط بعد زایمان خوب بهشون رسیدگی کنید ❤️اینم از تجربه زایمان طبیعی من❤️
مامان حسنا مامان حسنا ۹ ماهگی
😍تجربه زایمان من 😍
سلام مامانا من دیروز ۱۳اردیبهشت سال ۱۴۰۳ساعت ۲:۲۰دقیقه دختر کوچولوم بدنیا اومد
قبل از هر چیزی بگم که فقط خودتون میتونید به خودتون کمک کنید با ورزش و پیاده روی که خیلی مهمه
من ساعت پنچ صبح وقتی بستری شدم دهانه رحمم دو سانت بود بدون هیچ دردی رفتم بعد از اینکه قرص فشار بهم دادن کیسه آبم پاره شد ساعت هشت کم کم دردام در حد پریودی شروع شد که قابل تحمل بود بعد از دو ساعت ماما معاینه کرد گفت داری میشی سه سانت بازم دیگ ساعت ده به بعد دردام زیاد شد که بلاخره با تکنیک تنفس ماساژ روغن که همراهم باهام بود تا ساعت یک تحمل کردم بعد ماما اومد گفت هنوز چهار سانت نشدی دیگ داشتم نا امید میشدم اخه خیلی درد داشتم بلند شدم با هر توانی که داشتم ورزش ،ماساژ،کیسه اب گرم خودمو اروم میکردم اما نمیشد که آخرش گفتم فقط بیاید بی حسی که از کمر کنید که اپیدوراله ماما اومد گفت یه نیم ساعت تحمل کن میایم که نیم ساعتتش شد یک و نیم ساعت دیگ از تحملم خارج شد وقتی اومد معاینه کرد گفت تو که داری زایمان میکنی دیگ نیاز نداری و دکترمو خبر کردن تا دکتر اومد دیگ با دو تا زور زدن بچم بدنیا اومد خودمم باورم نمیشد که یهو از چهار سانت رسیدم به ده سانت فقط یاری امام علی و حضرت زهرا و اهل بیتش بود که من تونستم راحت زایمان کنم ❤️😍
مامان تیـــام (کُنجد) مامان تیـــام (کُنجد) ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی🤰🏻
پارت ششم🙋🏻‍♀️


ساعت ۸ شب دردام به حدی بود که موقع شروع درد ناخواسته زور میزدم و سعی میکردم زیادی جیغ نزنم ولی بعضی وقتا واقعا نمیشد اولین جیغم همه پرسنل و کشوند تو اتاقم😂😂😂😂چون از ته دلم بود
تو این لحظه ها
دقیقا همسرم روبروم وایساده بود ولی داخل اتاق نبود، اون لحظه ها درد زیادی تحمل میکردم و وقتی میخواستم نفس بگیرم، احساس میکنم زجه میزدم از درد و خیلی حال همسرم بد بود و گریه میکرد 🥺
همش به ماماها و پرسنل میگفت تروخدا یه کاری کنید داره خیلی درد میکشه(اینارو بعدا خودشم تعریف میکرد)🥺
یه جا میگفت اینقدر حالم بد بود نفشم بالا نمیومد حس میکردم قلبم وایساد و یکی از کارکن ها دیده بود و سریع بهش اب داده بود 🥺

خلاصه
یه لحظه به خودم اومدم که دکتر گفت تا یه ربع دیگه پسرت بغلته
اسمش چی بود؟ گفتم تیام
ماما ها و پرستارا وسایلارو اماده کردن و من به کمر خوابیدم
دکتر گفت هربار که دردت شروع شد تمام زورتو میدی به مقعدت و نفس میگیری چونه ات رو میچسبونی به سینه ات و خودتو میکشی به سمت من
دقیق یادم نیست ولی فکر کنم با پنج یا شش تا درد سر پسری اومده بود بیرون و من دیگه نا نداشتم
که دکتر گفت زور بده سرش بیرونه بدو بدو
با یه حالت دعوا کردن گفت بهم..

🎀پارت آخر بعدی...
مامان آوین مامان آوین ۹ ماهگی
تجربه زایمان......سلام خانم های گل گهواره ببخشید که دیر شد وقت نکردم براتون تجربه را بزارم من برای زایمان راحت تر از سیو شش هفته ورزش و پیاده روی وپله را شروع کرده بودم و از سیو و هشت هفته ویک روز دمنوش گل گاو زبان ودمنوش به را روز در میان میل میکردم واز سیو وهفت هفته شیاف گل مغربی را هم مصرف میکردم روزی دوتا سرتون را درد نیازم وسوره مریم وزاریات وانشقاق را هر روز می‌خوندم خلاصه زایمان راحتی داشتم با اینکه زایمان اولم بود ومنم خیلی ترسو وخلاصه از شش صبح دردم شروع شد حالت درد پریودی وقلنج دل هر ساعت می‌گرفت ورود تموم میشد ومن با همین وضح تا ساعت یازده خوابیدم فکر نمی‌کردم درد زایمان باشه وساعت دوازده اینا نیم ساعتی می‌گرفت وشدتش خیلی کم بود وساعت حدود دو لکه بینی داشتم خون رنگ تیره اومد ودیگه نیومد بعد من دیگه واقعا دیگه به خودم مسلط شدم که درد زایمانه و رفتم حموم وخونه تمیز کردم ولباس هامو سشتم وساعت چهار رفتم خونه مادرم که خونه تنها نباشم واونجا درد ها داشت بیشتر میشد تا ساعت شش اینا بیست دقیقه ای می‌گرفت وبازم شدت کم بود وزمانش زود تموم میشد در حد سی ثانیه بود و تا یازده صبر کردم بعد دیگه دیدم درد ها پنج دقیقه ای شده دیگه به سلامتی راهی بیمارستان شدیم که بعد اینکه معاینه شدم گفت دو سه سانتی برو ساعت دوسه ساعت دیگه بیا که منم اومدم توی حیاط بیمارستان که سرد بود تب و لزر کردم دوباره برگشتم داخل سالن ومنتظر موندم و ودر حین درها پیاده روی میکردم البته از صبح پیاده روی میکردم وساعت سه ونیم رفتم سیریس که خون ریزی داشتم ودردم خیلی شدید شده بود و رفتیم زایشگاه ودوباره معاینه کرد وگفت شش سانتی وسریع منو بردن داخل زایشگاه وروی تخت دراز کشیدم وسرم وصل کردن ودردم داشت شدید تر میشد
مامان مامان ستایش مامان مامان ستایش ۴ ماهگی