تجربه زایمان طبیعی پارت ششم
همش فکرم پیش لیلا بود مادرمم با مادرش بیرون آشنا شده بود دگ هی مامان لیلا زنگ‌میزد که لیلای من جی شد گفت بگو حالش خوبه دگ آخراشه که نگران نباشه، از ماما محمدی پرسیدم لیلا در چه حاله گفت احتمال زیاد تا دوازده زایمان کنه 😮 بچه ها بگم واقعا لیلا همکاری نمیکرد حقم داشت ترسیده بود از دردش سن کمی داشت تجربه نداشت ، و اینکه گریه کارشو خراب کرده بود ، من دگ راهی بخش شدم از در اتاق زایمان اومدم بیرون دیدم همسرم ایستاده منتظر ، پرستار تحویل بیمار هم با ما همراه بود که صدا زد باباش بیا از نزدیک ببین میخای عکس بگیر، فامیلیش رو‌یادم نمیاد اما یه پرستار سن بالای قرتی با کلی جینگول از دست و انگشتاش آویزون صورت آرایش کرده و شیک و تر تمیز و مهربون، به همسرم گفت برو یسری وسایل بگیر بیار بالا، ساعت حدود یازده بود رفتم داخل بخش اتاق سه تخته تر و تمیز ، یک تخت خانم سزارینی بود تخت وسط خالی، پرستار دوتا مفنامیک اسید و سفالکسین و قرص اهن اورد خوردم گفت شروع کن به مایعات خوردن به بچتم شیر بده، آقا ساعت یک بود یهو دیدم اومدن تخت وسط رو اماده کنن برای مامان دگ از اونحایی که فقط منو‌لیلا تو زایمان طبیعی بودیم دعا میکردم لیلا باشه ، یهو یک و رب بود دیدم به به لیلا خانوم اومد سلطان دردهای نامنظم😅 خیلی چهره خوش خنده و مهربونی داشت ، دخترشم مهلا خانوم ۳۲۰۰ وزنش بود ، گفت که دگ اخراش دیدم فایده نداره باید جانو بکنم جان کندم دخترم به دنیا اومد ، فک کنم یازده تا هم بخیه خورده بود ،

۱۰ پاسخ

خب پس چیکار کنیم چجوری همکاری کنیم ب سرنوشت لیلا دچار نشیم😵‍💫

من میخاستم ماما همراه هم بگیرم، اینجوری ک تو تعریف کردی مثل اینک ماماهاش خوبن نیازی نیست

منم زایمان اولیم و خیلیم لوس تشریف دارم😬😬😬از لیلا بدتر فکنم من باشم😂😂😂

وای الان من نگران لیلایی ک ن دیدمش ن باهاش حرف زدمم شدم😂😂😂

تبریک میگم عزیزم
یعنی فقط تنفس کمک میکنه و ورزش؟

خدا حفطتون گنه درکنار هم مادر پسری
خوبه که از زایمانت تجربه خوبی و حس داشته باشی

خدا پسرت نگه داره خداروشکر برای زایمان خوبت

همکاری کردن دست خودمونه مگ درد داریم چیکار کنیم 😢😢استرس گرفتم

بجز میرزایی و محمدی بقیه اخلاقاشون چطور بود
باهات راه میومدن

فک کنم منم مثل لیلابترسم ولی خوب احتمالم میدم همکاری کنم چون مامایی ک دارم یکم بداخلاقه زودعصبی میشه دعوامیکنه

سوال های مرتبط

مامان پناه وپندار💖🩵 مامان پناه وپندار💖🩵 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت سوم
آقا ساعت هست شد ماما محمدی اومد ، یه توپ بزرگ ورزشی اونجا بود اورد کنار تختم گذاشت گفت بشین روی توپ از میله های تخت بگیر ، موقع دردت بشین پاشو درد نذاشتی باسنت رو بچرخون روی توپ ، خیلی اینکار جواب داد ، من شدم شش سانت و لیلا همچنان سه گیر کرده بود، یه ماما شیفت لیلا اومد بالاسرش خیلی جدی بود بنام حسنی که خود لیلا میگفت خوب شد این گیرم افتاد با بد اخلاقی باعث‌ شد زودتر کارم راه بیوفته، ماما حستی هم حق داشت چون لیلا همش گریه میکرد میگفت با گریه انرژیت از بین میره نمیتونی زور بزنی تا وقتی همکاری نکنی منم نمیتونم باهات کاری کنم ، خلاصه که دردهام بیشتر و بیشتر انگار یکی میرفت روی دلت بپر بپر میکرد ، ساعت حدود ۹ اینطورا بود گفت دگ برو دراز بکش رو تخت آخراشی ، نوار قلب بچه هم از همون اول که رفتم حدود چند باری چک میشد بالای سرم، یکی دو بار هم رفتم سرویس بهداشتی بدنم رو آب ولرم گرفتم ، ماما گفت دگ تا میتونی زور بزن ، میله هارو میگرفتم و زور میزدم دردام دگ یسره شده بود
مامان پناه وپندار💖🩵 مامان پناه وپندار💖🩵 ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت دوم
ساعت چهار بود که رفتم بستری شدم حدود نیم ساعتی تا دکتر بیاد تو راه رو پیاده روی کردم بعد دیدم به به دکتر دیار جانی نوبت شیفتشه قزوینی ها میدونن یکی از دکترای خوبه زنان هست همسر دکتر غدد قافله باشی، آقا اصلا دیدمش یه حس خوبی گرفتم ، گفت برو بخاب بیام معاینتون کنم به غیر از من به دختر ۲۴ ساله دگ به نام لیلا که جیگری بود برای خودش زایمان اولش بود پر از ترس و استرس اما آروم و بی صدا ، دکتر گفت چهار سانتی خوبه احتمال زیاد تا قبل از دوازده همکاری کنی زایمان میکنی، لیلا طفلی دو‌سانت بود منو دید کلی دپرس که عع وا چرا ؟! گفتم من زایمان دوممه راحت ترم بعد من دقیقا چهل هفتمه تو ۳۹ هفته اومدی ، خلاصه ماما جون میرزایی میومد بهم سر میزد دو بار امپول دگزا زد یکبار هیوسین، عصاره اسطوخودوس ریخت روی لباسم زیر گردنم برای راحت تر نفس کشیدن یه پنبه هم داد گفت بزن به این قطره بتونی راحت نفس بکشی، موقع درد از بینی نفس بکش از دهان بده بیرون درد نداشتی دگ اینکارو نکن، بعد رسیدم به پنج ساعت یه کپسول اورد که منگ میکردت موقع درد گفت اینو بذار دهانت هی نفس بکش درد نداشتی در بیار، رسیدم به شش ساعت همه این سانت هارو هم دیار جانی میومد چک میکرد ، من شش بودم و لیلا طفلی شده بود سه🥺 دردای عجیب و غریب خیلی شدید حدود سی ثانیه میگرفت حدود پنج ثانیه ول میکرد نفست بند میومد تو‌اون سی ثانیه ، بچه من سرش تو کانال زایمان نیومده بود وگرنه من زودتر زایمان میکردم، حدود ساعت هشت بود که شیفت میرزایی تموم شد با لحن ناراحت صداش زدم خانم میرزایی نروووو🥲 گفت نترس به ماما میاد برات از منم بهتر ، دقیقا راست میگفت خانم محمدی اومد که مثل فرشته ها بود ،
مامان پناه وپندار💖🩵 مامان پناه وپندار💖🩵 ۲ ماهگی
مامان فسقلی مامان فسقلی روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان قسمت ششم

که دکتر گفت ترشح سبز رنگ کمی توشه
اتاق رو آماده کنید سزارین اورژانسی..
دیگه تا آماده کنن تقریبا ی ساعتی شد ،بعد یکیشون اومد سوند رو وصل کرد بهم..
یکی از خدمات اونجا اومد گفت پاشو بریم برای سزارین ،دیگه بزور پاشدم چون سوند بهم وصل بود راه رفتن یجوری بود
یه تخت دیگه بود گفت دراز بکش روی این ،دراز کشیدم و پتو زد روم و پروندمم گذاشت روی تخت و بردنم بیرون از بلوک زایمان ( من طبقه ۳ بودم برای زایمان طبیعی ،اتاق عمل سزارین طبقه چهارم بود) مامانم و شوهرمم اونجا بودن اونارو دیدم و رفتیم بالا
از بالا ام جلو در ورودی اتاق عمل یه تخت دیگه آوردن گفتن آروم بیا روی این یکی تخت،اروم رفتم روی اون تخت و یه مردی بود که بردتم تو اتاق عمل و گفت حالا دوباره آروم برو روی تخت اتاق عمل
بازم آروم آروم خودمو هُل دادم روی تخت اتاق عمل
وای که چقدر سرد بود اتاق عمله،داشتم میلرزیدم گفتم خیلی سردمه یه زنه گفت کولرو خاموش میکنم الان
چند نفر اونجا بودن زن و مرد
دیگه دکتر بی حسی اومد خیلی ام خوش اخلاق بود ( کلا بجز یکیشون که دختره خیلی رو مخ بود بقیه شون خوب بودن)
مامان جوجک مامان جوجک ۱۱ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۳
هزار تا فکر منفی دیگه اومد تو سرم ر چقدر که صداشو می‌کردم فایده نداشت با گریه و ناله تو وسط‌های سالن رفتم که همراهمو صدا کنم ولی به زور اومدن دستامو گرفتنو منو آوردن داخل بخش زایمان یه اتاق بود که برای استراحت پرستارا بود پرستاری که غروب شیفت بود خیلی اخلاقش بهتر از اینا بود رفتم تو اتاق دیدم که خوابه افتادم به دست و پاشو التماسش کردم که بیاد این دستگاه رو برام نصب کنه یکم شک کرد که پرستار قبلی کاری کرده باشه و اومد وقتی دستگاه رو وصل کرد دید که ضربان قلب بچه خیلی کمه همون موقع زنگ زد به دکتر و دکترا خودشونو رسوندن من درد داشتم ولی درد زایمان نبود یه حالت کمردرد و دل پیچه بود بچه تو شکمم انگار سنگ شده بود تکون نمی‌خورد هیچ فشاری هم وارد نمی‌کرد ساعت ۵ بود که دکتر هر یه ربع اینه‌ام می‌کرد و دهانه رحمم از ۲ سانت هیچ تغییری نکرده بود بعد از یک روز کامل درد کشیدن ضربان قلب بچه توی ۱۰ دقیقه ۶ بار افت کرد و فشار خودمم روی ۶ و ۷ بود به زور منو رسوندن به اتاق عمل سریع بی حسم کردن من هی داشتم بیهوش می‌شدم که بچه رو وقتی به دنیا آوردن اصلاً گریه نکرد ماساژش دادن سرتش کردن یه عالمه به پشتش زدن بعد یک ذره صدای گریهش اومد همون موقع بود که من بیهوش شدم و تا ۴ ساعت بعد به هوش نیومدم وقتی که به هوش اومدم گفتن که بچه مدفوع کرده و مدفوع خودشو خورده
مامان فسقلی مامان فسقلی ۶ ماهگی
مامان علی جانم👼🏻🩵 مامان علی جانم👼🏻🩵 ۶ ماهگی
سلام 🙋🏼‍♀️

اومدم یه توضیح کوتاه هم راجب بیمارستان بدم برای کسایی که سوال کردن🥰

بیمارستانم نیکان سپید (خصوصی)بود

که خدایی من خیلی راضی بودم پرستار ها و ماما ها خیلی پیگیر بودن

زایمانم طبیعی بود که همون اولی که بستری شدم رفتم تو اتاق خودم که هم اتاق درد بود و هم اتاق زایمان یعنی از اولش تا بدنیا اومدن علی جانم تو همون اتاق بودم

همسرمم اجازه داشت کنارم باشه که از همون اول تا اخر پیشم بود🥹(چقدرم حضورش مفید بود برام)

قصدم برای اتاق بخش( بعد زایمان) خصوصی بود که وقتی زایمان کردم خواستم برم تپ بخش اتاق خصوصی ها پر شده بودن

ولی اتاق های معمولیش دو تخته بود که اصلا اذیت نشدم من یه پرده هم بینمون کشیده میشد

برای وسایل هم
به مادر لباس و پوشک دادن
به بچه هم یه دست کامل لباس و دور پیچ دادن و پوشک
ولی خب من هم برای خودم لباس بردم هم برای علی جونم

همراه هم شب مامانم موند پیشم (فقط خانم میزارن بمونه تو بخش زنان)
غذا هم وعده ای به همراه میدادن

مامای همراهمم توی تیم دکترم (لیلا سعیدی ) بود که از اول بارداری همراهم بود که ۱۸۰۰ هم هزینه گرفتن برای روز زایمان که من واقعاااا راضی بودم

دکترمم برای زایمان هزینه ای نگرفتن

هزینه بیمارستان هم شد ۲۵ تومن که شوهرم وقت تسویه که رفته بود
گفته بودن بیمارستان برای زایمان طبیعی بهمون پنج تومن هدیه تخفیف دادن😁😁
که شد ۲۰ تومن کلا

سعی کردم همه سوالا رو جواب بدم باز اگه چیزی جا مونده بپرسین عزیزا😘😘
مامان ماهان مامان ماهان ۲ ماهگی
تجربه زایمان #پارت هشتم
ساعت ۲/۵ شد و هنوز جا خالی نشده بود و ساعت ۳ ملاقات بود و اگه تخت خالی نمیشد همسرمم نمیتونست بیاد ملاقاتم و میرفت تا فردا که ترخیص بشم و من فقط خدا خدا میکردم که یه تخت خالی شه و من فقط بتونم ده دقیقه شوهرم رو ببینم که ساعت دقیقا ساعت ۳ گفتن تخت خالی شده و میتونن ببرنم که انگار دنیا رو بهم دادن کم کم اثر بیحسی هم رفته بود و باید خودمو میذاشتم روی یه تخت دیگه و این یکم سختم بود ولی به عشق دیدن همسرم حاضر بودم تحمل کنم. با سختی رفتم روی تخت و پرستار اومدن بردنم و تا در اتاق عمل باز شد دیدم مامانم گفت وای خداروشکر اوردنش و بدو بدو با همسرم اومذن همراهم و خیلی حس خوبی بود که همسرم اومد دستمو گرفت و بوسید و فقط احوالم رو میپرسید(دروغ چرا اگه اول احوال بچش رو میپرسید خیلی ناراحت میشدم😂 ولی وقتی بهش گفتم بچه و چی و اینا گفت هیچی نگو تو برام مهم تری تا بچه. من بچه ی بدون تو رو نمیخوام و من گویا کارخونه قند تو دلم اب شد🤣🤣
مامان مامان ستایش مامان مامان ستایش ۴ ماهگی
مامان آرسام😻❤️ مامان آرسام😻❤️ ۳ ماهگی
تجربه من از زایمان سزارین
بیمارستان مهر پارت ۲
پذیرش من یک شب قبل بود ساعت ۱۱ شب که تا کارهای اداری و ازمایش …انجام شد حدود ۱۲نیم اینطوریا شد
تنها اعصاب خوردی من از این بود که دکترم گفت یازده شب ۲۵ آبان برو بیمارستان بستری شو
و نگفت صبح چه ساعتی برای عمل میادش
خلاصه همه میامدن ساعت ۶_۷ پذیرش میشدن بعد میرفتن عمل و من همچنان منتظر دکتر بودم و خبری ازش نبود اینجا داشتم کلافه میشدم دیگه زنگ منشی زدم میگفت میادش ولی چه ساعتی نمیگفت ده بار زنگ زدم و بحث کردم باهاش اخه میرفتم پذیرش بخش میگفت اطلاع نداریم کی میاد خلاصه .قبل رفتن تو اتاق عمل یه پرسنل بخش نوزاد اومد گفت بعد عمل نوازد ملاقاتی نداره و چندساعت بعد واکسن ازمایش هاش همراه با خودت ب بخش میاد اون وسط هم طلب شیرینی کرد و سرهمی قبول نکرد و گفت بلواز شلوار بده) یهو یه پرستار بود یا پرسنل بخش اومد صدام زد گفت بیا بریم اتاق عمل منم هول شدم فقط زنگ همسرم زدم بیا منو دارن میبرن مامانم همراهم بود فقط با مامانم خداحافظی کردم ساعت ۱۰ نیم یا ۱۰ بودرفتم از بس انتظار کشید تا صدام زدن بدون خداحافظی و بغل همسرم رفتم دنبال اون پرستار برای عمل تو بدو ورد شنل بود و چادر دادن بهم که رو لباسم بپوشم بعد منو فرستادن یه جایی که کل بیمار ها و پزشک ها بودن من بگو تا وارد شدم زدم زیر گریه دلم همسرمو میخواست فقط با مامانم ک همزاهم بود خداحافظی کرده. بودم. خلاصله اومدن سوالات مربوط حالا دارو خاصی بیماری خاصی از اینجور سوالات پرسیدن…
صدام زدن و گفتن برو اتاق عمل شماره ۸
دور تا دور یه فضا پر از اتاق عمل بود
خلاصه من وارد اتاق عمل شدم کرک پرم ریختااا
با اینکه سابقه رفتن ب اتاق عملو داشتم اما این اتاق با اتاق عمل قبلی فرق داشت..
مامان پناه مامان پناه ۱۱ ماهگی
بعضی ها یجوری زایمان میکنن تعجب میکنی
چهل هفته بودم درد هم داشتم دهانه رحمم بسته بود
بعد روزی من رفتم برا معاینه یک خانوم سی و دو هفته درد داشته اومده بودnst
انجام بده رو تخت معاینه زایمان کرده بود کسی هم بالا سرش نبوده
موقعی بچه دنیا اومده بود بجه از رو تخت هم افتاده بود پایین همراه با کیسه اب
روی زمین دیگه کیسه اب پاره شده بود
اصلاااا عجیب بعد فک کن بچه اش از رو تخت افتاده بود ب لطف خدا چیزیش نشده بود خداروشکر
۱۸۰۰ گرم وزنش بود
من رفتم برا معاینه دیدم یک خانوم پر از خون رو تخت 🥲 کل اتاق خون و اب برداشته بود قلبم وایساد من فکر میکردم اونجا کیسه اب پاره شده ن زایمان
فک کن این خانوم ب اتاق زایمان نرسیده بود شاید تو پنج دقیقه زایده بود ک حتی کسی بالا سرش نبود بچه طفلی افتاده بود رو تخت

همراهیش رفت تو شهر براش یک پوشک و یک دست لباس برا نی نی گرفت اورد
نی نی لباس نداشت
هنوز براش سیسمونی هم نگرفته بود
من بچه اش رو دیدم خوداااا مثل موووش بوده


فقط خدا باید بخواد فقط خدااااا
مامان ماهان مامان ماهان ۲ ماهگی
تجربه زایمان #پارت هفتم
صدای گریه بچم رو شنیدم و همه پرستارا گفتن وای چه نینی خوشگلی و اسمش رو پرسیدن و گفتم ماهان و از اون موقع میگفتن وای مامان ماهان خوشبختلت چه بچت خوشگله و میفهمیدم که دارن منو مشغول میکنن تا دکتر بخیه بزنه. یهو دیدم یه پرستار اومد پیشم با یه تیکه پارچه سبز که یچی توش وول میخورد و یهو گریه ماهانم بلند شد و منم همراهش گریه کردم و تا پرستار بچه رو گذاشت کنار صورتم ناخوداگاه بچه اروم شد و پرستار گفت هرطور که باهاش در طول حاملگی حرف میزدی الانم حرف بزن که بفهمه اومده پیش مامانش و منم تا صداش زدم بچم خودشو انگاری هی میمالید به صورتم و واقعا حس قشنگی بود. بچه رو بردن بخش نوزادان و منم ده دقیقه بعد مناقلم کردن بخش ریکاوری و اینم بگم موقعی که داشتن از روی تخت عمل منو میذاشتن روی یه تخت دیگه کلا انگار پا نداشتم و بعضی مواقع واقعا پام همراهم کشیده میشد. بردنم ریکاوری و شروع کردم به لرزیدن. انگاری برقم گرفته باشه فقط میلرزیدم که به پرستار گفتم و گفت طبیعیه و الان خوب میشی و واقعا هم بعد یکربع خوب شدم و زنگ بخش زنان زدن که بیان منو ببرن ولی چون دیروزش روز زن بود ظرفیت بخش زنان تکمیل شده بود
مامان مهوا🌝🌛 مامان مهوا🌝🌛 ۴ ماهگی
پارت دو
همونجا کنار اون پرستار بداخلاق یه بهیار خیلی مهربون همونجا بود که فهمیدم هم سن خودمه ،کلی هم هوامد داشت تو تمام مراحل سونو و اینا دستمو گرفته بود و بهم میگفت نترسم و درد نداره واقعا ازش ممنونم همونجا واسم یه سرم بیزاکول زدن و اس ان تی گرفتن .حدود ساعت نه بود که اومدن منو ببرن اتاق عمل ،خوش شانسی زیادی که داشتم این بود که اون شب فقط من بودم که عمل داشتم و دکترم مریض دیگه ای نداشت و کلا دکتر من صبح ها عمل میکنه و اون شب هم به پرسنل اتاق عمل گفته بود که من اورژانسیم 🫢
توی مسیر اتاق عمل خیلی فضا شاد بود و ماما که باهام بود همون بهیاره همش میگفتن الکی بگو درد دارم و انقدر چهرت بشاش و ضایع نباشه و در کل استرس کمی داشتم...دیگه رسیدیم به در اتاق عمل و لحظه دروغ گفتن بود .دوتا خانوم که بعد فهمیدم یکیشون دکتر بیهوشی بود اومدن حالمو پرسیدم و اینکه درد دارم یا ن پرسیدم که من الکی گفتم اره و اینا.خلاصه رفتم توی اتاق عمل و هنوز نشتی سوند رو داشتم ...روی تخت نشستم که واسم بی حسی بزنن..
بارداری زایمان