تجربه زایمان طبیعی پارت ششم
همش فکرم پیش لیلا بود مادرمم با مادرش بیرون آشنا شده بود دگ هی مامان لیلا زنگ‌میزد که لیلای من جی شد گفت بگو حالش خوبه دگ آخراشه که نگران نباشه، از ماما محمدی پرسیدم لیلا در چه حاله گفت احتمال زیاد تا دوازده زایمان کنه 😮 بچه ها بگم واقعا لیلا همکاری نمیکرد حقم داشت ترسیده بود از دردش سن کمی داشت تجربه نداشت ، و اینکه گریه کارشو خراب کرده بود ، من دگ راهی بخش شدم از در اتاق زایمان اومدم بیرون دیدم همسرم ایستاده منتظر ، پرستار تحویل بیمار هم با ما همراه بود که صدا زد باباش بیا از نزدیک ببین میخای عکس بگیر، فامیلیش رو‌یادم نمیاد اما یه پرستار سن بالای قرتی با کلی جینگول از دست و انگشتاش آویزون صورت آرایش کرده و شیک و تر تمیز و مهربون، به همسرم گفت برو یسری وسایل بگیر بیار بالا، ساعت حدود یازده بود رفتم داخل بخش اتاق سه تخته تر و تمیز ، یک تخت خانم سزارینی بود تخت وسط خالی، پرستار دوتا مفنامیک اسید و سفالکسین و قرص اهن اورد خوردم گفت شروع کن به مایعات خوردن به بچتم شیر بده، آقا ساعت یک بود یهو دیدم اومدن تخت وسط رو اماده کنن برای مامان دگ از اونحایی که فقط منو‌لیلا تو زایمان طبیعی بودیم دعا میکردم لیلا باشه ، یهو یک و رب بود دیدم به به لیلا خانوم اومد سلطان دردهای نامنظم😅 خیلی چهره خوش خنده و مهربونی داشت ، دخترشم مهلا خانوم ۳۲۰۰ وزنش بود ، گفت که دگ اخراش دیدم فایده نداره باید جانو بکنم جان کندم دخترم به دنیا اومد ، فک کنم یازده تا هم بخیه خورده بود ،

۱۰ پاسخ

خب پس چیکار کنیم چجوری همکاری کنیم ب سرنوشت لیلا دچار نشیم😵‍💫

من میخاستم ماما همراه هم بگیرم، اینجوری ک تو تعریف کردی مثل اینک ماماهاش خوبن نیازی نیست

منم زایمان اولیم و خیلیم لوس تشریف دارم😬😬😬از لیلا بدتر فکنم من باشم😂😂😂

وای الان من نگران لیلایی ک ن دیدمش ن باهاش حرف زدمم شدم😂😂😂

تبریک میگم عزیزم
یعنی فقط تنفس کمک میکنه و ورزش؟

خدا حفطتون گنه درکنار هم مادر پسری
خوبه که از زایمانت تجربه خوبی و حس داشته باشی

خدا پسرت نگه داره خداروشکر برای زایمان خوبت

همکاری کردن دست خودمونه مگ درد داریم چیکار کنیم 😢😢استرس گرفتم

بجز میرزایی و محمدی بقیه اخلاقاشون چطور بود
باهات راه میومدن

فک کنم منم مثل لیلابترسم ولی خوب احتمالم میدم همکاری کنم چون مامایی ک دارم یکم بداخلاقه زودعصبی میشه دعوامیکنه

سوال های مرتبط

مامان پناه وپندار💖🩵 مامان پناه وپندار💖🩵 ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت سوم
آقا ساعت هست شد ماما محمدی اومد ، یه توپ بزرگ ورزشی اونجا بود اورد کنار تختم گذاشت گفت بشین روی توپ از میله های تخت بگیر ، موقع دردت بشین پاشو درد نذاشتی باسنت رو بچرخون روی توپ ، خیلی اینکار جواب داد ، من شدم شش سانت و لیلا همچنان سه گیر کرده بود، یه ماما شیفت لیلا اومد بالاسرش خیلی جدی بود بنام حسنی که خود لیلا میگفت خوب شد این گیرم افتاد با بد اخلاقی باعث‌ شد زودتر کارم راه بیوفته، ماما حستی هم حق داشت چون لیلا همش گریه میکرد میگفت با گریه انرژیت از بین میره نمیتونی زور بزنی تا وقتی همکاری نکنی منم نمیتونم باهات کاری کنم ، خلاصه که دردهام بیشتر و بیشتر انگار یکی میرفت روی دلت بپر بپر میکرد ، ساعت حدود ۹ اینطورا بود گفت دگ برو دراز بکش رو تخت آخراشی ، نوار قلب بچه هم از همون اول که رفتم حدود چند باری چک میشد بالای سرم، یکی دو بار هم رفتم سرویس بهداشتی بدنم رو آب ولرم گرفتم ، ماما گفت دگ تا میتونی زور بزن ، میله هارو میگرفتم و زور میزدم دردام دگ یسره شده بود
مامان پناه وپندار💖🩵 مامان پناه وپندار💖🩵 ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت دوم
ساعت چهار بود که رفتم بستری شدم حدود نیم ساعتی تا دکتر بیاد تو راه رو پیاده روی کردم بعد دیدم به به دکتر دیار جانی نوبت شیفتشه قزوینی ها میدونن یکی از دکترای خوبه زنان هست همسر دکتر غدد قافله باشی، آقا اصلا دیدمش یه حس خوبی گرفتم ، گفت برو بخاب بیام معاینتون کنم به غیر از من به دختر ۲۴ ساله دگ به نام لیلا که جیگری بود برای خودش زایمان اولش بود پر از ترس و استرس اما آروم و بی صدا ، دکتر گفت چهار سانتی خوبه احتمال زیاد تا قبل از دوازده همکاری کنی زایمان میکنی، لیلا طفلی دو‌سانت بود منو دید کلی دپرس که عع وا چرا ؟! گفتم من زایمان دوممه راحت ترم بعد من دقیقا چهل هفتمه تو ۳۹ هفته اومدی ، خلاصه ماما جون میرزایی میومد بهم سر میزد دو بار امپول دگزا زد یکبار هیوسین، عصاره اسطوخودوس ریخت روی لباسم زیر گردنم برای راحت تر نفس کشیدن یه پنبه هم داد گفت بزن به این قطره بتونی راحت نفس بکشی، موقع درد از بینی نفس بکش از دهان بده بیرون درد نداشتی دگ اینکارو نکن، بعد رسیدم به پنج ساعت یه کپسول اورد که منگ میکردت موقع درد گفت اینو بذار دهانت هی نفس بکش درد نداشتی در بیار، رسیدم به شش ساعت همه این سانت هارو هم دیار جانی میومد چک میکرد ، من شش بودم و لیلا طفلی شده بود سه🥺 دردای عجیب و غریب خیلی شدید حدود سی ثانیه میگرفت حدود پنج ثانیه ول میکرد نفست بند میومد تو‌اون سی ثانیه ، بچه من سرش تو کانال زایمان نیومده بود وگرنه من زودتر زایمان میکردم، حدود ساعت هشت بود که شیفت میرزایی تموم شد با لحن ناراحت صداش زدم خانم میرزایی نروووو🥲 گفت نترس به ماما میاد برات از منم بهتر ، دقیقا راست میگفت خانم محمدی اومد که مثل فرشته ها بود ،
مامان پناه وپندار💖🩵 مامان پناه وپندار💖🩵 ۴ ماهگی
مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
تجربه زایمان قسمت ششم

که دکتر گفت ترشح سبز رنگ کمی توشه
اتاق رو آماده کنید سزارین اورژانسی..
دیگه تا آماده کنن تقریبا ی ساعتی شد ،بعد یکیشون اومد سوند رو وصل کرد بهم..
یکی از خدمات اونجا اومد گفت پاشو بریم برای سزارین ،دیگه بزور پاشدم چون سوند بهم وصل بود راه رفتن یجوری بود
یه تخت دیگه بود گفت دراز بکش روی این ،دراز کشیدم و پتو زد روم و پروندمم گذاشت روی تخت و بردنم بیرون از بلوک زایمان ( من طبقه ۳ بودم برای زایمان طبیعی ،اتاق عمل سزارین طبقه چهارم بود) مامانم و شوهرمم اونجا بودن اونارو دیدم و رفتیم بالا
از بالا ام جلو در ورودی اتاق عمل یه تخت دیگه آوردن گفتن آروم بیا روی این یکی تخت،اروم رفتم روی اون تخت و یه مردی بود که بردتم تو اتاق عمل و گفت حالا دوباره آروم برو روی تخت اتاق عمل
بازم آروم آروم خودمو هُل دادم روی تخت اتاق عمل
وای که چقدر سرد بود اتاق عمله،داشتم میلرزیدم گفتم خیلی سردمه یه زنه گفت کولرو خاموش میکنم الان
چند نفر اونجا بودن زن و مرد
دیگه دکتر بی حسی اومد خیلی ام خوش اخلاق بود ( کلا بجز یکیشون که دختره خیلی رو مخ بود بقیه شون خوب بودن)
مامان ماهان مامان ماهان ۳ ماهگی
تجربه زایمان #پارت هشتم
ساعت ۲/۵ شد و هنوز جا خالی نشده بود و ساعت ۳ ملاقات بود و اگه تخت خالی نمیشد همسرمم نمیتونست بیاد ملاقاتم و میرفت تا فردا که ترخیص بشم و من فقط خدا خدا میکردم که یه تخت خالی شه و من فقط بتونم ده دقیقه شوهرم رو ببینم که ساعت دقیقا ساعت ۳ گفتن تخت خالی شده و میتونن ببرنم که انگار دنیا رو بهم دادن کم کم اثر بیحسی هم رفته بود و باید خودمو میذاشتم روی یه تخت دیگه و این یکم سختم بود ولی به عشق دیدن همسرم حاضر بودم تحمل کنم. با سختی رفتم روی تخت و پرستار اومدن بردنم و تا در اتاق عمل باز شد دیدم مامانم گفت وای خداروشکر اوردنش و بدو بدو با همسرم اومذن همراهم و خیلی حس خوبی بود که همسرم اومد دستمو گرفت و بوسید و فقط احوالم رو میپرسید(دروغ چرا اگه اول احوال بچش رو میپرسید خیلی ناراحت میشدم😂 ولی وقتی بهش گفتم بچه و چی و اینا گفت هیچی نگو تو برام مهم تری تا بچه. من بچه ی بدون تو رو نمیخوام و من گویا کارخونه قند تو دلم اب شد🤣🤣
مامان 🌼 امانتی امام رضا🌼 مامان 🌼 امانتی امام رضا🌼 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۹

ساعت نه نیم شد بدنم داشت میلرزید ماما کفت اومد پایین جفتت عطسه کن بکشم بیرون ک بالاخره کشیدش بیرون و شروع کرد بخیه زدن خیلی خوب بود با هر بخیه قربون صدقه من میرفت ک اصلا هیچی نفهمیدم بعد بخیه ی تخت دگ آوردن گفت خوابیده بیا رو این تخت ‌منو بردن تو ریکاوری تا ب نورا شیر بدم منم بلد نبودم بهم آموزش داد بعد شیر گفتم میبردیش دستگاه گفت نه عزیزم باهم میرید بخش ک اونجا از خوشحالی انگار بمن دنیارو دادن تا ساعت یازده ک ی تخت از بخش اومد و دوباره بصورت خوابیده جابجا شدم روش و منو بردن تو بخش ک اتاق خصوصی هم داشت ولی ما چون نمیدونستیم نگرفتیم
دسشویی اول شنیده بودم خیلی سخت ولی اصلا درد نداشت درد ها ‌سوزش هام از فردا شروع شد چهارتام بخیه خوردم
خلاصه ک بیمارستان عالی بود تمیز پزشکای کار بلد غذای خوب
دخترم ۲۴۵۰ بود وزنش و دکترم هم خانم دکتر سبحانی ۲۴ ساعت نگه داشتن و بعدش مرخص شدم با بیمه تامین اجتماعی و غذای همراه و پول پارکینگ و همچی نزدیک دوملیون شد ک واقعا صد برابر این میارزید
منک برای بچه بعدیم هم میرم میلاد با اینکه فاصله زیاد ولی راضی بودم
البته فعلا غلط کنم بچه بیارم 😂

سوالی داشتید بپرسید تا نورا خوابه جواب بدم 😘😘❤️
مامان ماهان مامان ماهان ۳ ماهگی
تجربه زایمان #پارت هفتم
صدای گریه بچم رو شنیدم و همه پرستارا گفتن وای چه نینی خوشگلی و اسمش رو پرسیدن و گفتم ماهان و از اون موقع میگفتن وای مامان ماهان خوشبختلت چه بچت خوشگله و میفهمیدم که دارن منو مشغول میکنن تا دکتر بخیه بزنه. یهو دیدم یه پرستار اومد پیشم با یه تیکه پارچه سبز که یچی توش وول میخورد و یهو گریه ماهانم بلند شد و منم همراهش گریه کردم و تا پرستار بچه رو گذاشت کنار صورتم ناخوداگاه بچه اروم شد و پرستار گفت هرطور که باهاش در طول حاملگی حرف میزدی الانم حرف بزن که بفهمه اومده پیش مامانش و منم تا صداش زدم بچم خودشو انگاری هی میمالید به صورتم و واقعا حس قشنگی بود. بچه رو بردن بخش نوزادان و منم ده دقیقه بعد مناقلم کردن بخش ریکاوری و اینم بگم موقعی که داشتن از روی تخت عمل منو میذاشتن روی یه تخت دیگه کلا انگار پا نداشتم و بعضی مواقع واقعا پام همراهم کشیده میشد. بردنم ریکاوری و شروع کردم به لرزیدن. انگاری برقم گرفته باشه فقط میلرزیدم که به پرستار گفتم و گفت طبیعیه و الان خوب میشی و واقعا هم بعد یکربع خوب شدم و زنگ بخش زنان زدن که بیان منو ببرن ولی چون دیروزش روز زن بود ظرفیت بخش زنان تکمیل شده بود
مامان پناه وپندار💖🩵 مامان پناه وپندار💖🩵 ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت اول
خب از اونجایی که ان تی برای من بکم دی زده بود من اماده بودم برای همون روز چون واسه دخترمم دقیقا روز ان تی زایمان کردم، یک هفته مونده بود هر روز میرفتم دوش میگرفتم کلی شیو و تر و‌تمیز، تا رسیدیم به ۲۹/ ۹ ناهار دلتون نخاد ماهی گذاشتم گفتم بذار جمع و‌جور کنم ظرفارو بشورم بعد برم حموم که بوی ماهی ندم دوباره ، آقا داشتم ظرف میشستم یهو‌دیدم ترشح ازم خارج شد رفتم سرویس دیدم اووو سبز رنگه یجا خونده بودم اگه سبز بود یعنی بچه مدفوع کرده دگ پریدم تو‌حموم همسرمو صدا زدم وقتشه زنگ بزن به مامانم ، بیمارستان تامین اون طرف خونمونه سریع دخترمو سپردم به عمش خودمو رسوندم به بیمارستان ویلچر گرفتیم رفتیم بلوک زایمان ، همسرم رفت کارای پذیرش رو انجام بده منم رفتم اتاق معاینه ، دکتر میرزایی اون موقع شیفتش بود جانش قوربان کلی باهام حرف زد روحیه داد گفت دوفینگری اما هنوز بچه پایین نیومده ولی بیا ریسک نکنیم زایمان کن ، گفتم باشه دگ همسرمم اومد کلی باهامون حرف زد سوال پرسید بگو بخند خلاصه با روحیه خوب رفتم که بستری بشم،
مامان پناه وپندار💖🩵 مامان پناه وپندار💖🩵 ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت پنجم
پاره تنمو گذاشت رو سینم، منم فقط گریه و خداروشکر میکردم ، پسرمم همون لحظه اول شروع کرد به گریه ول کن نبود ، یهو‌دیدم ماما دست کرد یچی بکشه از بدنم بیرون اونم درد زیادی داشت نگاش کردم وای مگه تموم نشد گفت جفتتم بیارم بیرون تمومه ، دختر انگار نه انگار من همونی بودم که داشتم پر پر میزدم اصلا نه دردی نه اذیتی هیچی مگه داریم مگه میشه، یچی انداختن روی پندار که سردش نشه همینطور بغل من بود تا ماما مارارو انجام داد و ناف رو برید دگ‌موقع بخیه زدن پندار رو بردن برای قد و‌وزن و دستبند اینا، گفت سه تا بیشتر بخیه نمیخای، موقع بخیه هم یکم درد داشتم ، دگ جمع و جورم کردن و گذاشتن رو ویلچر که ببرن اتاق شیر دهی، پسرمم با وزن ۳۶۰۰ قد ۵۳ ، موقع بلند شدن سرگیجه داشتم ، تا برم رو تخت تمام تن و بدنم میلرزید از سرما ، دندونام بهم میخورد ، مامانم رو صدا زدن که بیا کمکش کن من تنها بودم تو اتاق ، ماما میرزایی گفت همسرش هم بگید بیاد ببینه ، همین همسرم منو دید شروع کرد به گریه پیشونیم رو‌بوس کرد منم بغضم ترکید انگار یچی تو دلم گیر کرده بود منتظر بهونه بودم ، دگ همسرم رفت و مادرم موند پندار رو شروع کردم به شیر دادن حدود یک ساعتی اون اتاق موندیم تا پرستار اومد مارو تحویل بگیره مامانم لباسای پندارو تنش کرد گذاشتن روی تخت مخصوص نوزاد قبلش اثر پا و دستبند و این جیزاش رو انجام دادن ، فقط صدا زدم خانم محمدی بیاااا اومد گفت جانم گفتم الهی که خدا خیرت بده هیچوقت یادم نمیره چهره ماهتو، گفت عزیزم وظیفمو انجام دادم توام یکی از بهترین مامانای تو‌دوره شیفتم بودی 😢 رفتیم تو بخش ، بقیش پارت بعدی
مامان ماهان مامان ماهان ۳ ماهگی
تجربه زایمان #پارت هشتم
بعد نیم ساعت اومدن منو موقتا بردن بخش زایمان تا یه اتاق تو بخش زنان خالی بشه و منو ببرن. تو این حین تقریبا ساعت ۱ بود که به پرستار گفتم بچم رو بیارید و بچم رو اوردن و مثل یه فرشته خوابیده بود و پرستار گفت میخوای پیش خودت بذارمش گفتم معلومه که میخوام😍 و اونم گذاشت کنارم و خودشم اونجا ایستاد که اگه کاری داشتم بهش بگم
یهو دیدم تلفن کنارم داره زنگ میخوره و پرستار گفت خانم گوشی بردار که مامانت تا الان ۲۰ بار زنگ زده و گوشی رو برداشتم که مامانم با نگرانی گفت حالت خوبه بچت خوبه کجایی چرا نمیارنت تو بخش نکنه مشگلی داری😂 که گفتم مامان ارومتر بخدا هم من هم ماهان خوبیم و فقط بخش جا نداره که بیارنمون و احوال شوهرم پرسیدم که گفت اونم اینجا همش داره خبر میگیره که کِی میارنت و الان بهش میگم خوبی و تلفن رو قطع کردیم. کلا من تو بخش زایمان نیم ساعت بودم تا برم تو بخش زنان که مامانم ۲۰ بار زنگ زد و احوالم پرسید(مامانه دیگه واقعا الان حالش رو درک میکنم که نکران بچش بوده)
مامان پناه جونم💗👶🏻 مامان پناه جونم💗👶🏻 ۲ ماهگی
حین عمل گفت اگه حالت بد شد یا هر مشکلی داشتی سریع به من بگو که من احساس سیاهی دید کردم و تنگی نفس سریع گفتم و آمپول زدن و یواش یواش حالم بهتر شد نگو با وجود اینکه اینهمه سرم تراپی کرده بودن فشارم رفته بود رو شش
خلاصه دخترمو بردن و بخیه و اینارو زدن ولی یه جا رو اون پرده هه یهو خون پخش شد خیلی ترسناک بود😑
حالا وقتش بود منو از تخت جابجا کنن و رفتیم اتاق ریکاوری دخترم زودتر اونجا بود منو بردن بغلش اونجا ماساژ رحمی دادن که درد نداشت چون بی حس بودم و به بچم شیر دادن
ولی چون هی مرد و اینا میرفت و میومد خیلی معذب بودم و سردم بود و میلرزیدم که پتو آوردن برام
بعد حدود نیم ساعت اینا بود که منو به سمت بخش بردن رفتم بیرون همسرم نبود و مامانمو دیدم جابه جا کردنم اونجا خیلی درد داشت🥴
همسرمو صدا زدن که بیاد کمک که یکم دیرتر اومد پرستار میگفت این قسمتو همسرارو صدا میزنم که ببینن خانوماشون چه اذیتیو تحمل میکنن
خلاصه پد اینا گذاشتن و شیاف و لباس بیمارستان تنم کردن همسرم اومد و دیدمش و مامانمم رفته بود لباسای دخترمو بپوشونه که اومد پیشم
و من از ساعت ده و نیم که عمل تموم شد تا ده شب گفت چیزی نخور در حالی که تخت بغلیم که با من عمل شد از ساعت چهار گفتن میتونی بخوری
اون چندساعت خیلی سخت بود چون نمیتونستم حرکت کنم ولی درد نداشتم
مامان گردو🩵(رهام) مامان گردو🩵(رهام) ۱ ماهگی
پارت سوم...
پمپ دردم دکترم تو اتاق عمل گفت نمیخواد بذاری و خوب نیست و همون شیاف خوبه و منم چون خیلی دکتر خودمو قبول داشتم به حرفش گوش کردم پمپ دردو لغو کردم
از بخیه زدن و اینام هیچی نفهمیدم ماساژ رحمیم دکترم چندبار تو بی حسی انجام داد که اونم هیچی متوجه نشدم خداروشکر تا بعدش که بردنم ریکاوری.
بعد من دوتا خانوم دیگه هم آوردن و منتظر بودم همونطور که دیدم بچه های اونارو آوردن ولی پسرمنو نیاوردن.دلم داشت آتیش میگرفت که یهو یه پرستار اومد گفت پسرتو بردن بخش نوزادان بخاطر اینکه ریتم تنفسیش تند بوده باید تحت نظر باشه.بدترین حال عمرم بود واقعا باورم نمیشد شوک فقط پرستارو نگاه کردم وقتی رفت بعد چند دقیقه تازه فهمیدم چیشده و شروع کردم گریه کردن حتی رو تخت نیم خیز شده بودم دنبال بچم میگشتم خیلی حس بدی بود که یه پرستار دیگه اومد یکم دلداریم داد گفت هیچی نیست دو ساعت دیگه پسرتو میارن من دیدمش سالمه مشکلی نیست نترس و ...
گفتم به شوهرم گفتین؟بازهمون پرستار اولیه اومد گفت نه به شوهرت بگیم که سکته میکنه از ترس واقعا خیلی پرستار بیشعوری بود اون یه نفر که به پست من خورد و اینقدر بد بهم خبر داد از اون طرف میشنیدم که از دم در شوهرم همش داشت حال منو بچه رو از پرستارا میپرسید ولی راش نمیدادن بیاد داخل و همون پرستار بیشعوره برگشت گفت بهش بگین شرایط نداره بعد اومد بهم گفت اتاق خصوصی میخوای گفتم اره برگشت گفت تو که فعلا نوزاد نداری اتاق خصوصی میخوای چیکار حالا برو بخش هروقت بچتو آوردن بگیر
مامان مهوا مامان مهوا ۲ ماهگی
#پارت اول زایمان طبیعی
تاپیک‌های قبلی که در مورد زایمان طبیعی هم گذاشته بودم بخونید چون من از اول دنبال زایمان طبیعی بودم اما چه‌ام هم خیلی بالا بود و دو دور بند ناف دور گردنش بود اما موقع زایمان دیدیم که سه دور دور گردنشه اما شل س مشکلی برای زایمان ایجاد نمی‌کرد، دیروز از صبح چندین بار توی تشت بعد تو لگد کرده بودم و تقریباً یک هفته بود که ورزش‌ها رو به صورت خیلی جدی و شدید انجام می‌دادم، ساعت ۲۰ دقیقه به ۷ صبح با یه سرفه حدود یک استکان آب ریخت روی تخت که حدس زدم کیسه آ** پاره شده رفتم دستشویی و دیدم که بله نشتی دارم ادرار نیست بدون رنگ بدون بوئه و تشک‌های خونی وجود داره هنوز هیچ دردی شروع نشده بود، تا همسرم از خواب بیدار بشه و آماده بشیم برای رفتن به بیمارستان حدود یک ساعتی طول کشید و توی این یک ساعت من هیچ دردی نداشتم اما آبریزش به صورت مداوم داشتم، ساعت تقریباً هشت و نیم سیدم بیمارستان توی راه بیمارستان یواش یواش انقباضا داشت شروع می‌شد