۷ پاسخ

به نظرم بخاطر این اتفاقا خوشحال باش و بلد باش چطور اعتماد به نفس بدی به دخترت. این حرفت اشتباه بوده که بخاطر بی‌حالیت چون طفلک نقش میبنده توی ذهنش که بخاطر زیبا جلوه کردنش همیشه باید سرحال باشه. بهش بگو دیگران تعیین کننده زیبایی تو نیستن و قرار نیست به نظر همه زیبا باشیم هر کسی ی سلیقه ای داره تو بهترین خودت باش لباس مرتب بپوش هر رنگ و مدلی که خودمون میپسندیم تو از نظر خیلیا زیبایی مهم نیست ی نفر بهت این حرفو زده اون آدم بی ادب بوده و اگر بازم حرفی زد که ناراحتت کنه سعی کن دیگه نزدیکش نباشی و بهش بگی حرفای تو تعیین کننده نیست و نظر آدم بی ادبی مثل تو برای من اهمیتی نداره. تو باید به دخترت اعتماد به نفس بدی نه اینکه شرایط محیطیشو درست کنی. تو جنگجویی بهش یاد بده مگه تا کی میتونی دایره دوستاشو جوری بچینی که لطمه نزنن بهش؟! پس بهش محکم بودنو یاد بده

عزیزم این چیزا همه برمیگرده به تربیت خانوادگی اون بچه معلومه پدر و مادرش قشنگ باهاش صحبت نمیکنن که این حرف ممکنه کسی ناراحت بشه تو خودتو ناراحت نکن به مربیش بگو تذکر بدا

خیلی بدگفته باوخترت صحبت کن الکی بگوچون امروز سرحال نبودی یاصورتتونشیتب اینطورگفته وگرنه توخیلی خوشگلی..‌و.....حتماهم ب مربیشون بگو تابادخترت صحبت کنه وبااون پسرم صحبت کنه ..تاازفکردخترت بیرون بیاد روی اعتمادبنفسش اثرنداره

حتما ب مربی بگو

عزیزم کرج کجا میره مهد که امروزو تعطیل نکرده؟

به دخترت اعتماد به نفس بده بگو مامان همه آدم ها مثل هم فکر نمیکنن هرکسی یه زیبایی داره که خداوند داده مهم اینه که تو از نظر من وبابا خوشگل ترینی خودت چی فکر میکنی

فردابه مربیش بگوبهش تذکربده

سوال های مرتبط

مامان آدرینا 💕 آراد مامان آدرینا 💕 آراد ۵ سالگی
مامانا بدبخت شدم🤪
دخترم همیشه تو حرفهاش میگفت میخوام برم مدرسه کی میرم مدرسه... از این مدل حرفا خیلی علاقه نشون میداد
منم یکشنبه هفته پیش بردمش مهدکودک ثبتنامش کردم از ساعت ۷ میره تا ۱۱:۳۰
هفته اول خوب بود خیلی دوست داشت
دیروز برگشت گفت مامان من امروز گریه کردم اخه دام برات تنگ شده بود😩 امروز صبح بیدارش کردم گریه کرد که من نمیرم دلم برات تنگ میشه
دیگه کلی حرف زدم و قانعش کردم گفت نمیرم امروزنبردمش گفتم استراحت کنه!
چون همه چیزم بهم میگه میدونم اتفاق خاصی نیفتاده با شناختی که از دخترم دا م، فکر میکردت مهد کودک چی هست رفته دیده باب میلش نیست
بازم با شناختی که ازش دارم میگم بخاطر این موارد نمیخواد بره
۱ - تو کارهای من خیلی دخالت میکنه دو خونه همش دنبالمه ببینه من چیکار میکنم ، فکرش اینجاستکه نمیتونه سر از کار من در بیاره
۲ فکر میکنه من با آراد تو خونه چیکار میکنم اون رفته مهد من با آراد تنهام که برای این موضوع اعلام کردم از فردا آراد هم میخوام ببرم مهدکودک برو آدرینارو بذارم مهد، بعد آراد و ببرم، بعد برم دنبال آراد بیام دنیال تو
اینو گفتم مقاومتش یکم کمتر شد بهش گفتم زود میام دنبالت
۳- از اونجای یکه بچه ای هست کهآذوم و قرار ندا ه یه جا نمیتونه بشینه، چند روز پیش هی بلند میشده تو کلاس، مربی میگه بچه ها بدون اجازه من بلند نشید
حالا چون نمیتونه جولان بده نمیخواد بره
امروزم الکی به گوشیم زنگ زدم که انگار از مهد زنگ زدن برای آدرینا جایزه گرفتیم نمیاد؟
حالا چیکار کنم بره بدون دردسر؟ خونه بودنی انقدر اذیت میکنه که بخاطر اذیت هاش فرستادم مهد