تجربه سزارین پارت 3️⃣



رقتم رو تخت درازکشیدم‌ و پرستار اومد سوند وصل کرد
یه سوزش خیلی اذیت کننده داشت ولی یه لحظه بود نفس عمیق کشیدمو تموم شد

با اسانسور رفتیم بالا و رفتم توی اتاق عمل
دیگه همه چیز جدی شده بود واقعا ترسیده بودم هرچند پرستارا سعی میکردن باهام شوخی کنن

دکتر بیهوشی اومد واسه ی امپول بی حسی از کمر

خیلیا میگن درد نداره ولی واسه ی من درد داشت و تا دارو رو اروم وارد کرد که واقعا اذیت شدم
البته نترسین واسه ی خیلیا درد نداره

دیگه درازکشیدمو پاهام کم‌کم گرم شد هرچند حس میکردم هنوز حس دارم و پشت سرهم بهشون میگفتم حس دارم حس دارم بخدا حس دارم😄🥲

دکترم اومد باهام سلام علیک کرد و پرده رو کشیدن


تیغ زدنو متوجه شدم، درد نداشت ولی حس اذیت کننده و ترس داشت اینکه میترسیدم بی حسیم کمتر بشه و بیشتر همه چیزو حس کنم

یکم بعد حس کردم دارن شکممو فشار میدن و با به فشار بچه اومد بیرون و صدای گریه شو شنیدم🥹😍

یکم بعد پرده رو دادن پایینو گذاشتنش رو سینه م و صورت گرم و تمیزشو بوسیدم خیلییییی نرم و گرم و تمیز بود هیچوقت اون لحظه رو یادم نمیره

صورتشو دیدم و بهش گفتم سلام مامان خوش اومدی دورت بگردم😘😘😭🥹

بردن تمیزش کردنو باز اوزدنش چندتا عکس گرفتیم ولی اون لحظه دیگه هیچی نمیفهمیدم
حالت تهوع و لرز داشتم

امپول خواب زدن و خواب رفتم

تصویر
۸ پاسخ

وای ازین آمپول بی هوشی ک میزنن واسه من تا هفته ها عوارضش بود تازه یکم بهتر شدم🥲 و نگم ک اصلا خوابم نبرد انقد ک میترسیدم بهوش نیام در برابر خواب مقاومت میکردم فقط یه بار انگار از حال رفتم سریع بیدار شدم🤣✌🏻

عزیزم
خداحفظش کنه
چجوریه که بچه انقد تمیز‌میاد بیرون؟

قدم‌نورسیده مبارک😍
کدوم بیمارستان زایمان کردی عزیزم؟

تیغ زدنو متوجه شدی؟حسش کردی؟ درد داشت؟
من ترسیدم 🥴😶

مبارکت باشه به دنیای مامانا خوش اومدی🥰😍

امپول خواب چیه دیگه؟؟😐🤔🤔🤔

❤️❤️❤️💝💋🫶🧿🧿🧿

عکسو برم من موقع زایمانم شبیه جادوگرا شده بودم 🤣🤣🤣خوش بحال سزارینی ها

سوال های مرتبط

مامان نوخودی مامان نوخودی ۱ ماهگی
تجربه زایمان ۳
بعد دیدم همشون حعی گفتن وای نازی و فلان ولی صدا بچم نمیومد 😂 گفتم زندس بعد دیدم صدا ریز گریه اومد 😂 پتو پیچیدن دورش و آوردنش گذاشتنش رو صورتم خیلی حس قشنگیه واقعا ایشالله همه تجربه کنند 🥹
بعدم دیگ گفتم برام پمپ درد بزارین گفتن باشه تو ریکاوری میزاریم بچمو بردن و یه ربع بعد هم دکترم رفت و اومدن کشوندنم رو ی تخت دیگه بردنم قسمت ریکاوری یه برام پمپ درد وصل کردن و تغریبا دوساعت تو ریکاوری بودم زنگ میزدن بخش زایمان میگفتن هنوز اتاق خالی نیست تو اون دوساعت حعی میومد میگفت حس پاهات برگشته یا نه یا مثلا پاهات رو تکون بده خودم ک هیچی حس نمیکردم تو اتاق عمل زنه شکممو فشار داد و گفت ک خون نداره ولی باز وقتی رفتم ریکاوری اومد فشار داد ک بعد اون درد شکممو شروع شد ولی باز پاهام زیاد حس نداشت دفه دوم ک اومد فشار بده نزاشتم اونم ول کرد رفت ولی تا اومدن ببرنم بخش زایمان به پرستاره گفت همکاری نکرده و اونم نامردی نکرد همون موقع شکممو فشار داد ک حس میکردم جونم زیر دستاشه

اول ک اومد گفت بیا از تخت پایین گفتم نمیتونم گفت مگه بیهوش نبودی گفتم نه شوهرم صدا کرد با پارچه زیرم کشیدنم رو تخت ک درد داشت ولی نه خیلی بعد بردنم تو اتاق خودم و باز تخت جا به جا کردن و اینجا واقعا خدارو شکر کردم ک بیهوش نشدم وگرنا با این دردم باید ۳ تا تخت بالا و پایین میرفتم 😐😂
و میدیدم چقدر اونایی که بیهوشی رو انتخاب کردن اذیت شدن بابت این کار چون بعد کار تو معدن سخت ترین کار اینکه با اون همه پارگی و بخیه از تخت بالا و پایین رفتن و دراز کشیدن و نشستنه 🥲👌🏻

ادامه داره …
مامان آرتمیس💗 مامان آرتمیس💗 ۳ ماهگی
تجربه زایمان #سزارین 2

پرستارا من و آماده کردن ، یکیشون اومد گفت موهای شکمت رو زدی ژیلت هم همراهش بود😅😅 من چون پایین شکمم رو نمیتونستم ببینم درست نزده بودم که خودش تمیز کرد، بعد لباس ابی بیمارستانی هم بهم دادن پوشیدم و گفتن منتظر بمون برای وصل کردن سوند، حقیقتا سوند وصل کردن خیلی خیلی درد داشت، من دستشویی داشتم که نزاشتن برم و گفتن صبرکن میخاییم سوند وصل کنیم، سوند رو وصل کرد و موفع خالی شدن مثانه ام چنان سوزش و دردی حس کردم که فقط جیغ میزدم😐 حقیقتا خیلی درد داشت. بعدش حالا نه میشد بشینی نه بخابی هیچی، همش حس میکردم الانه که بیرون بیاد و اصلا راحت نبودم باهاش ، بعدشم که اومدن دنبالم و بردنم برای اتاق عمل، همین که در اتاق عمل باز شد و تخت رو به روم رو دیدم پاهام شل شد و لرزید. خیلی اتاق وحشتناکی بود ترس داشت، بعدش یه پرستاری بود توی اتاق عمل خیلی خیلی خوش اخلاق بود کلی باهام حرف زد روحیه داد بهم حواسش بهم بود یکم استرسم کمتر شد وقتی فهمیدم یکی هست کنارم، خلاصه رفتم روی تخت نشستم منتظر دکتر بیهوشی، دکتر اومد که آمپول بی حسی رو بزنه بهم همش میترسیدم درد داشته باشه صدبار از پرستار پرسیدم درد داره یانه🤣 که البته اصلا درد نداشت درصورتی که من خیلی از امپول میترسیدم یکم طول کشید زدن آمپول ولی زیاد درد نداشت
مامان همتا مامان همتا ۳ ماهگی
تجربه سزارین (3)
بعد که رو تخت نشسته بودم که دکتر بی هوشی اومد خیلی مرد خوبی بود فامیلیم رو پرسی و باهام صحبت می‌کرد بعد بهم‌گفت خم شو و تکون نخور یکم بتادین زد و گفت نترس آمپول رو که زد درد انچنانی نداشت مثل هم آمپول معمولی بود ولی همینکه به کمر میزنن احساس بدی داره .دیگه وقتی زد گفت دراز شو دراز که شدم یه پام داشت کم کم داغ میشد ولی بی حس نشدم هی گفت پاهاتو بیار بالا من هر دوتارو میتونستم بیارم بالا .گفت پاشو دوباره باید تزریق کنیم دوباره بتادین زدن و دوباره بی حسی ولی بازم من بی حس نشدم .رو شکمم چندتا سوزن زدن که من همه رو حس میکردم و میگفتم درد داره همشون تعجب کرده بودن چرا بی حس نمیشم .دکتر باهام صحبت می‌کرد میگفت تو همه مراحل عمل رو متوجه میشی دپس بهم بگو درد داری یا حس میکنی گفتم نه درد داره .که دکتر بی هوشی گفت باید کامل بیهوشش کنیم که یه آمپول تزریق کردن و من دیگه نفهمیدم چیشد و بعد انگار تو یه جایی بودم که همه چی سبز بود هرچی راه میرفتم تموم نمیشد مثل تونل بود هی تونل تند تر حرکت می‌کرد یه حس بدی داشتم میگفتم خدایا زندم یا مردم خدایا این چه حسیه من کجام کم کم داشتم چشمامو باز میکردم که تو همین حین صدای گریه بچه میومد میگفتم خدایا صدای گریه بچه برا چیه .دیگه کلا چشامو باز کردم و که یه چیزی رو دهنم بود همش داد میزدم و گریه میکردم مامان و مامان .یا حسین میگفتم پرستارا میگفتن گریه نکن خانوم من دست خودم نبود
مامان آدرین مامان آدرین ۳ ماهگی
پارت ۲
بعدش خوابیدم روی تخت لباسمو پرده کردن سرم و دستگاه فشار وصل کردن من پاهامو از زانو ب پایین تکون میدادم فهمیدم دارن شروع میکنن گفتم دکترمن سرنشدم گفت الان شروع نمیکنیم ک نیم ساعت دیگه دکتر بیهوشی هم هی سئوال میپرسید ک اسم خودت چیه و ....
ک یهو حس کردم ۲ بار رو معدم فشار اومد صدای پسرم اومد
خیلی حس خوبی داشتم
بردنش تمیزش کردن اوردن گذاشتن رو صورتم بهترین لحظه عمرم بود🥲
بعدش دیگه ک داشتن بخیه میزدن فقط دوست داشتم تموم شه باز ببینمش
اصلا هیچ ترسی نداره حین عمل خیلی حس قشنگیه
ماساژ رحمی دادن ۲ بار درد نداشت فقط یه حس حالت تهو یه حسی ک انگار معدت اومده تو دهنت داشتم اونجوری بود بعدش بردنم توی ریکاوری اوردن گذاشتن روم پسرمو یکم شیرخورد
بعد ۲۰دیقه رفتیم تو بخش شوهرم جلو در اتاق عمل بود لحظه ای ک پسرمونو دید خیلی قشنگ بود (من دوست داشتم میشد هرموقع دلتنگ اون لحظه ها شدی دوباره ببینیشون)😊😊
رفتم تو بخش و مامانم و شوهرم اومدن پیشم پرستار اومد لباسمو عوض کرد
سری داشت کم کم میرفت من کلافه شدم
مامان دخملی مامان دخملی ۵ ماهگی
بیمارستان حسابی تحویلم گرفتن و خیلی مهربون باهام برخورد کردن استرسم یکم کم شد
اومدن برام سرم وصل کردن و آزمایش خون و ادرار هم دادم. بعدش اومدن سوند وصل کنن
نمیگم درد نداشت ولی خب یه لحظه بود و بعدش درد نبود اما آدم اذیت بود و اینکه اون لحظه حس خجالت بهم دست داد
خلاصه همینطور منتظر موندم و ساعت رو به روم هر لحظه‌ش یه ساعت طول میکشید
تا اینکه شنیدم گفتن خانوم دکتر اومده بلند شدم و منم بردن سمت اتاق عمل
تو راه هم اجازه دادن همسرم و مادرمو ببینم بوسشون کردم و رفتم
دکتر بیهوشی بهم گفت دوست داری بی حس بشی یا بیهوش گفتم کدوم کم عوارض تره گفت بی حسی فقط بعدش رعایت کن
منم بی حسی رو انتخاب کردم
رفتم اتاق عمل خیلی سرد بود نشستم رو تخت و آمپول بی حسی رو زدن تو کمرم
دردش خیلی کم بود مثل اینکه خلال دندون فشار بدی روی پوستت
و بعد دراز کشیدم پرده انداختن و من دیگه شکمم رو نمیدیدم
گفتن پاهاتو تکون بده و من نتونستم و شروع کردن
حس میکردم که شکمم و پوستم تکون میخوره و کشیده میشه ولی هیچ دردی نداشتم مثل دندون پزشکی
تو همین حال و هوا بودم که صدای گریه دخترم اومد
با صداش منم گریم گرفت و همش میگفتم سالمه گفتن بله خداروشکر و حسابی قربون صدقه‌ش میرفتن
دخملی رو آوردن گذاشتن رو صورتم و بهترین و شیرین ترین لحظه عمرم رو تجربه کردم
بعدش گفتن یه چیزی میزنیم برات خوابت میبره و تو ریکاوری بیدار میشی
همین شد و چن ثانیه بعدش دیگه چیزی متوجه نشدم

ادامه پارت بعد
مامان Ariya🤍🧸🍯 مامان Ariya🤍🧸🍯 ۱ ماهگی
(پارت دوم )تجربه سزارین
پاهام بی حس شد و گز گز کرد اونجا ی استرسی افتاد تو جونم اینم بگم خیلی آدم ترسویی ام 😁پارچه سبز جلو روم زدن ...داخل سرمم یچیزایی زدن ..دو سه نفر هم بالا سرم بودن از جمله دکتر بی هوشی ...دیگه شروع کردن به عمل کردن .. ی فشارای ریزی به شکمم وارد میکردن که خوب برای اینکه بچه رو دربیارن طبیعی بود میشد تحمل کرد ...بعدش ی فشار از بالا دادن بچه رو کشیدن بیرون ...صدای گریه آریا دراومد بند دل منم پاره شده با گریه آریا گریه کردم 😭🥲همه ازش تعریف میکردن میگفتن نکا چه نازه چه سفیده مامانش 🥲
آریا رو آوردن کنار صورتم بهترین حس بود برا همه دعا کردم ❤
خلاصه آریا رو بردن همینطور که تو حال و هوای خودم بودم یهو حس کردم چهارتا دست با فشار زیاد از جای معدم محکم فشار دادن تا به پایین بچه ها نمیخوام بترسونم من اونجا مردمو زنده شدم از فشاری ‌که بهم وارد شد درسته بی حس بودم ولی از جای معدم که بی حس نبودم 🤦‍♀️🤦‍♀️سه بار قشنگ شکممو فشار دادن و تمیز خالی کردن ...بار سوم کم آوردم فقط داد زدم آیی معدمممم که اونجا سریع دکتر بیهوشی منو بی هوش کرد ...وقتی به خودم اومدم دیدم تو اتاق ریکاوری ام ....
ادامه پارت بعد :
مامان 🩷☃️🌨️ مامان 🩷☃️🌨️ ۲ ماهگی
قسمت دوم تجربه سزارین:

به نافم ک نگاه کردم گفتن یه نفس عمیق بکشم نفسو ک کشیدم دراز کشیدم پاهام از انگشتام شروع به گز گز کرد بعد از دوسه دقیقه دیگه پاهامو حس نمیکردم همین ک داشتن ازم سوال میکردن چندسالمه ،فشار یا دیابت دارم یا ن ،یه سوالات دیگه ام پرسیدن ک دقیق یادم نیس یهویی دکترم گفتش ای جان چه نفس خانومی هزار ماشالا چقد جیگره صدای گریه اش اومد 🥹🥹
بعد بردنش پتو پیچیدن دورش گذاشتنش رو سینم لپشو گذاشتن رو لپم انگار دنیا مال من بود 😍قشنگ ترین حس دنیا بود 🤗☺️
تو همین حین دکترم گفتش فاطمه جان میخوایم شکمتو فشار بدیم تخلیه شه از زیر قفسه سینه رو به پایین فشار میدم یکم احساس درد توی ناحیه زیر سینه حس میکنی نگران نباش و نترس منتظر دردش بودم ک گفتش تموم شد
درد خاصی احساس نکردم فقط بعد از اون چشام سنگین شد احساس خواب آلودگی شدید داشتم ولی نمیتونستم بخوابم یکم انگشتای دستم بی حس شد یکمم تنگی نفس داشتم ک برام اکسیژن وصل کردن بعد از حدودا یه ربع رفتم ریکاوری…..