۸ پاسخ

منو سزارین اول امپول زدن حالت خواب و بیداری داشتم ولی این دفعه نمیدونم چرا نزد هرچقدر هم اصرار کردم نزد نفهمیدم چرا

آره بنویس

اره بگو

لحظه بیرون کشیدن قشنگ دارن یک تیکه از وجودت رو جدا میکنن

ولی اون لحظه که بچه از تو شکم در میاد یه حس کمبود یه چیز کمه دل نگرانی همش میاد تو وجود مامانش ته دله یهو خالی میشه یه حس خاصه واقعا 😭😍😁

بعدش حالت چطور بود؟ من از بعد سزارین خیلی میترسم😭

شکمتم فشار دادن فهمیدی ؟

سزارین اختیاری بودین آمپول ت کمر درد نداش

سوال های مرتبط

مامان فاطمه زهرا🧿🌹 مامان فاطمه زهرا🧿🌹 ۶ ماهگی
پارت دوم سزارین


دکترم با کمی تاخیر اومد و من رو زودتر برای آماده‌سازی بردن اتاق عمل چون از ساعت 12شب چیزی نخورده بودم ساعت9دیکه ضعف شدید داشتم و تهوع از استرس....پرستار من رو برد و تحویل اتاق عمل داد اونجا خوش برخورد از جنسیت و شرایط روحی و حس و حال بچه دار شدن
اما من ترس برداشته بودم از بی حسی کمر باید بگم که واقعا درد نداشت
تنها فشاری که کس کردم بخاطر شکمم بود که هم شدم تا از نخاع بی حس کنن
و اماااااااااا
و اماااااااااا لحظه ی که دخملم رو از شکم کشیدن بیرون دکتر می‌گفت خیلی نازه ارزش این همه درد و داشت تا آمیزش کردن که بهم نشونش دادن صدای گریه ش اتاق عمل رو سرش گذاشته بود و من با گریه فقط قربون صدقه ش میرفتم و وقتی برام آوردنش تا گذاشتنش کنارم آروم شد و این ناب آذین حس دنیاست از تهه دلم می‌خوام همه ی زنها این حس رو تجربه کنن واقعا به تمام درد ها و بستری شدن ها ی دوره ی بارداریم می ارزید فقط توی ریکاوری درد داشتم که با موسکن و مورفین آرومم کردن
بعد توی بخش که رفتن بچه م‌رو که آوردن تمام دردام یادم رفت منظورم اینه وقتی بچه تون رو می‌بینید اوج درد هم باشید یادتون میره
اینم تجربه ی سزارین من❤️🧿
مامان نیلا مامان نیلا ۹ ماهگی
سلام مامانا تجربه زایمانمو میگم شاید به دردتون بخوره .
من چهارشنبه ۱۹ ام طبق انتی ۳۸ هفته و ۳ روز سزارین اختیاری شدم .
از ایتدا تو گهواره همیشه تجربه مامانارو میخوندم و با توجه به شناختی که از خودم داشتم سزارین و انتخاب کردم .
اول اینو بگم که من تا حالا اتاق عمل نرفته بودم و به شدت از همه چی میترسبدم در حدی که تمام بدنم میلرزید و هر مرحله که انجام میشد به خودم لعنت میفرستادم که چرا انقدر استرس داشتم .
ابتدا بردنم بلوک زایمان برای ان اس تی و ازمایش و سوند وصل کردن که واقعا وصل کردن سوند اصلا درد نداشت برای من سوزشم نداشت فقط حس ادرار داشتم که اونم بعد از ۲/۳ دقیقه از بین رفت .بعد که اماده شدم بردنم اتاق عمل بی حسی نخاعی برام انجام دادن که اون امپولی که داخل نخاع میزنن برای من اصلا درد نداشت و در حد یه امپول معمولی بود و اسمش از خودش ترسناک تر پس اصلا نترسید
بعد هم بی حس شدم و همینجوری که تو حال خودم بودم و داشتم با دکتر بیهوشی حرف میزدم صدای گریه دخترم اومد و شد زیباترین لحظه زندگیم وقتی صورتشو به صورتم چسبوندن بهترین لحظه ی عمرمو تجربه کردم . توی بیحسی اصلا درد و متوجه نمیشید اما حرکت و تکون و متوجه میشید که باز اونم ترسناک نیست اصلا
من خیلی سوسول و لوسم ولی واقعا تاکید مسکنم اصلا ترسناک نیست
خواستن بهم خواب اور بزنن تا کار بخیه هام انجام بشه خودم نخواستم و کل فرایند اتاق عمل و هوش بودم و باهاشون حرف میزدم .
مامان پناه مامان پناه ۳ ماهگی
لباس اتاق عمل پوشیدم وارد اتاق عمل شدم اونجا دکترم با یه خانم دکتر دیگه و ۳تا دکتر مرد بودن.گفتن رو تخت بشینم از کمر لباسم و باز کردن دکترم دستامو گرفت احساس درد نکنم و دکتر بی هوشی آمپول هارو تزریق کرد قبلش هم بی حسی زد چون درد زیادی حس نکردم کم کم احساس کردم پاهام دارن گرم میشن دراز کشیدم به دست راستم دستگاه فشار وصل کردن و فشارم کنترل می کردن به دست چپم سرم و به انگشتم دستگاه اکسیژن یه پرده جلوم کشیدن و سوند و وصل کردن چون آمپول زده بودم زیاد دردی حس نکردم خوب بود بعد حس می کردم که به شکمم و یه قسمتی از پاهام دارن بتادین می زنن استرس داشتم که شکمم برش میدن حس کنم و دردم بیاد ولی حس می کردم ولی خداروشکر دردی نداشتم احساس نفس تنگی کردم به دکتر مرد بالای سرم گفتم واسم ماسک اکسیژن زدن و از استرس تپش قلب داشتم دردی نداشتم تا اینکه یه لحظه احساس فشار زیادبا درد رو قفسه سینه و معده ام حس کردم و بعدم صدای گریه پناه دخترم خیلی دردم اومد ولی آمپول تو سرم زدن و آرومتر شدم چون ناشتا نبودم قبل عمل و فشار زیادی به شکمم وارد کردن گلاب به روتون استفراغ کردم و نشد که پناه و بذارن اونجا ببینم پناه و دادن باباش دیگه شکمم بخیه زدن و عمل تموم شد همه چی خداروشکر خوب بود منتهی شکمم و که فشار دادن چند بار تا خون ها خارج بشن خیلی دردم اومد بخصوص بعد بی حسی و اینکه یک ساعت و نیم داخل ریکاوری بودم درد داشتم بی حسی کمر و شکمم رفته بود ولی پاهام ن حس پاهام برنگشته بود بعد یک ساعت و نیم اوردنم تو بخش و پناه و دیدم
مامان رادمان مامان رادمان ۱ ماهگی
تجربه ی زایمان سزارین پارت ۳
خب اینم بگم که من دوتا آمپول ریه وقتی ۳۴ هفته بودم زدم
یکی هم ۳۷ هفته زدم یکی هم دقیقا روز سزارین زدم
دیگه ۳۶ هفته به بعد بچه کامله ولی خب هرچی بیشتر بمونه بیشتر وزن میگیره و تکاملش بیشتره....
رفتیم اتاق عمل
لباسمو‌اوردن دقیقا جلوی چشمم یه چیز آبی دیگه هم جلوی لباسم گذاشتن که چیزی نبینم
دکتر بیهوشی گفت بلند شم بشینم
پشتم توی‌کمرم دوتا آمپول زد
تا زد از نوک پام‌داغ شد تا زیر سینه هام ....
سریع بی حس شدم
دکتر گفت پاتو تکون‌بده
ولی من نمی‌تونستم ...
بعدش شکممو شست و شو دادن
فقط حس میکردم که روی شکمم یکاری دارن انجام میدن ولی خب دردی نداشتم
تا اینکه صدای گریه ی پسرم رادمان و شنیدم 🥹🥹🥹وای خیلی حس خوبی بود
انشالله قسمت همتون
اول از دور نشونم داد بعدش رفت تمیزش کرد آورد صورتشو چسبوند به صورتم و بوسش کردم🥲
یکم حالت تهوع گرفته بودم که سریع به دکتر بیهوشی گفتم
یه چیزی زد توی سرم سریع خوب شدم😐😐
وای بعد اینکه بخیه هارو زدن
شکممو فشار میدادن😢خیلی درد داشت
با اینکه بیحس بودم ولی خیلی درد داشت
بعدش منو بردن اتاق ریکاوری
خیلی سردم بود
کلی لرز کرده بودم
میلرزیدمم
هی‌میومدن سرم میزدن برام
صدای گریه ی بچمو میشنیدم 🥹
مامای بیمارستان که از اول توی اتاق عمل بود بچمو‌اورد پیشم یکم بهش شیر دادم ‌و‌دوباره بردش
بعدش منو رادمان و بردن اتاقی که داشتیم..😍
مامان ماهان مامان ماهان ۴ ماهگی
پارت ۲ تجربه زایمان:
۲ نفر جلوی خودم داشتن درد میکشیدن و جیغ و داد میکردن و من واقعا ترسیده بودم خیلی هم ترسیده بودم ولی هی خودمو آروم میکردم. یه خانم دکتری بود که بی دردی میزد اومد بهم گفت نترسیا برات بی دردی میزنم منم لبخند زدم گفتم باشه😄 بهم شکلات هم داد😅 من از استرس شب قبلش نخوابیده بودم و هی خوابم میگرفت می اومدن بیدارم میکردن میگفتن مگه نمیخوای زودتر زایمان کنی بلند شو نوک سینه هاتو ماساژ بده خودش مثل آمپول فشار عمل میکنه.
آخرین بار که معاینه شده بودم دهانه رحمم از ۳ سانت بیشتر باز نشده بود و وضعیت نوار قلب بچم هی داشت بدتر میشد که دکترم گفت ببرینش اتاق عمل ، یعنی اون لحظه انگار دنیا رو بهم دادن. خیلی خوشحال بودم که قرار نیست طبیعی زایمان کنم نمیدونم شایدم میتونستم از پسش بر بیام ولی اون لحظه خیلی ترسیده بودم. دکتر اومد و بی حسی از کمر زدن برام. پاهام شروع کرد به گرم شدن و بی حس شد. عمل رو شروع کردن. چیزی حس نمیکردم . تا به خودم اومدم صدای گریه اش اومد. وای که چقدر شیرین بود، بهترین احساس عمرم بود اشکام همینجوری ناخوداگاه می اومدن. انگار همه ی دنیا رو بهم داده بودن اون لحظه، آوردنش صورتشو چسبوندن به لپم و من بوسیدمش.ولی خوب نتونستم ببینمش چون چشم هام پر اشک بود.
مامان امیرعلی 🧸💙 مامان امیرعلی 🧸💙 ۱ ماهگی
🔶️ تجربه من از زایمان سزارین🔶️ (۲)


برای سزارین بعد از اینکه آماده ام کردن، اول از همه متخصص بیهوشی برام بی حسی تو کمر زد که اصلا نفهمیدم. خیلی خوب بود و کم کم پاهام شروع کرد به گز گز کردن و بعد از ده دقیقه کلا هیچ حسی نداشتم. بعد از بی حسی برام سوند رو گذاشتن که اونم طبیعتا درد نداشت. حتما بگید بعد از بی حسی براتون سوند بزنن که اینجوری خیلی بهتره. بعد یه پرده کشیدن جلوم و دکترم اومد و شروع کرد. در کمترین زمان ممکن بچه بیرون اومد و صدای گریه اش رو شنیدم که حس فوق العاده ای بود. فک کردم دقیقا همون لحظه میارنش پیشم اما اول بردنش کمی تمیزش کردن و یه سری کارارو انجام دادن (که من نمیدیدم) بعد سه چهار دقیقه آوردنش گذاشتن رو صورتم. میخواستم بمیرم براش انقدر که جیگر بود 🥰❤
بعد شروع کردن به بخیه زدن. درواقع اصل عمل سزارین همون بخیه زدن لایه هاست. که حدودا ۲۰ دقیقه شاید طول کشید ... انقدر از دکترم راضی بودم که حد نداره. واقعا دکتر مهربون و حرفه ای ودرجه یک بودن. هم در دوران بارداری هم برای عمل سزارین من واقعا راضی بودم ازشون. بعد که تموم شد منو بردن قسمت ریکاوری و چون بیمارستان خیلی شلوغ بود، حدودا ۳ ۴ ساعت تو ریکاوری بودم. مدام وضعیتم چک میشد و کم کم حس پاهام برگشت. بدترین قسمت فشار دادن شکم (چک کردن خونریزی و وضعیت رحم) بود که ۳ بار انجام شد. بار اول چون هنوز بی حس بودم اصلا نفهمیدم. اما دوبار بعدی خیلیییی دردناک بود. بدترین قسمت برای من همین فشار دادن شکم بود.
مامان توت فرنگی🍓 مامان توت فرنگی🍓 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان پارت ۶
راستش دروغ چرا از سزارینم میترسیدم ولی خب ادم یا طبیعی بچه میاره یا سزارین😂
یه ده دقیقه بعد منو بردن اتاق عمل همه لباس پوشیدن و وسایلارو اماده میکردن و‌مرتب از من فشار میگرفتن تا یه اقایی اومد سوزن به کمرم بزنه خیلی ترسیده بودم ولی چاره ای نبود سوزنو‌زدن و سریع منو دراز کردم و یه پرده گذاشتن جلو چشمم و شروع کردن من کاملا بی حس بودم ولی حس میکردم که تکونم میدادن دست میکردن توی شکمم و اینا یه پنج دقیقه نگذشت که صدای بچمو‌شنیدم به پسری که کنارم بود گفتم بچم‌چطوره سالمه
گفت اره سالمه الان نشونت میدن بعد از چند دقیقه که بچمو‌پاک کردن اوردنش و صورتشو نزدیکم کردن و سرمو بلند کردم که نگاش کنم که همون پسره گفت نباید تکون‌بخوری سردرد میگیری خلاصه بچمو‌ بردن لباس بپوشونن و من سردرد وحشتناکی گرفتم تا نزدیک ده دقیقه
شنیده بودم باید بعد سزارین هشت ساعت سرتو تکون‌ندی و حرف نزنی
صدای دکترمو میشنیدم که با همکارش حرف میزد و داشت همچنان بخیه
میکرد
یهو حس کردم دارم میارم بالا دکترمو صدا زدم گف اشکال نداره بیار بالا و اون پسره اکسیژنو از دماغم برداشت سرمو یکم کج گذاشت و چند تا دسمال انداخت گفت بالا بیار منم بالا اوردم و تموم موام کثیف شد بعدش حس لرز میکردم فکرکردم اتاق سرده ولی گفتن که مال عمله
خلاصه کاذشون تموم شد و پرده و برداشتن و منو بردن ریکاوری بعدش چند تاپرستاراومدن منو ببرن بخش در اتاق عمل منو کشندن روی یه تخت دیگه و بردن طبقه بالا مثل بیدمیلرزبدم‌روم پتوانداختنو بچمو‌نشونم دادنو و من خوشحال بودم
مامان نی نی مامان نی نی ۱۱ ماهگی
تجربه سزارین بخش دوم
تا اینکه آمپول بی حسی رو زدن.درد اونم خیلی کم بود.ولی باز من طبق عادت کلی آه و ناله کردم.بعدش پاهام بی حس شد کم کم.داشتم به دکتر غر میزدم که خانوم دکتر من نمیخوام عمل بشم و زوده و اینجور حرفا٫ که اونم با خنده جواب میداد دیرم شده که پرده رو جلو روم کشیدن.هیچی دیده نمیشد.جز اینکه حس میکردم دکتر داره شکممو تمیز می‌کنه و آماده می‌کنه برا عمل.باز غرغرکنان به دکتر گفتم جراحی نکنی یه وقت که من هنوز بی حس نشدم.که یهو دیدم صدای گریه ی پسرم دراومد و من تو شوووک 🙄که اصلا چی شد؟؟چجوری آنقدر سریع و بی درد؟؟؟همبنجوری تو شوک بودم که بچه رو تمیز کردن و گذشاتن رو سینم.انقدر حس عجیب و شادی بود که نفهمیدم چجوری بعدش اصلا بخیه زدن.چون‌واقعا چیزی حس نمی‌کردم.حتی حس بد هم که همه میگن از بی حسیه رو نداشتم.چون‌ اون لحظه فقط تو حس پسرم بودم و اون برام عجیب بود.بچه رو که بردن فقط با خنده گفتم اگه واقعا به این راحتیه بعدی رو هم بیارم 😂😅البته با شوخی.
که اونا هم گفتن هیچییی تازه خوششم اومده.واقعا جو شاد و خوبی بود.ولی بعدش تو ریکاوری اذیت شدم.از ریکاوری و بقیه اش هم اگه دوست داشتین بگم براتون