تجربه زایمان # پارت سوم
واقعا مونده بودم حرف کدوم رو گوش کنم و دکتر جدیدم با اینکه گفته بود میتونی تا ۴۱ هفته صبر کنی ولی اومد بهم ۶ تا امپول ریه داد و گفت حتما باید بزنی و با خودم گفتم اگه مشگلی نیست چرا باید امپول ریه بزنم. خلاصه امپول ریه رو زدم و در این حین طبق تجویز هر دوتا دکتر پودر لیدی میل هم میخوردم(البته بگم من اومدم پودر لیدی میل رو هرروز رو یه لیوان نسبتا بزرگ با ۴ تا پیمونه خودش با دو سه تا قاشق پودر پسته یا بادوم و بجای اب با شیر میخوردم که خیلی خیلی موثر بود)
خلاصه دوباره دکتر برای ۳۶ هفته سونو نوشت که اون تاریخ زایمان رو مشخص کنه. نمیدونم قسمت بوده یا چی ولی من هرجا میخواستم نوبت سونو برای ۳۶ هفته بگیرم نوبتا پر بودن و یکجا نوبت که تونستم با سختی بگیرم و گفتن زنگت میزنیم برای یاداوری که خداروشکر یادشون رفت. من تو این ۳ هفته حسابی خودمو زدم به بیخیالی و گفتم هرچی خیره پیش بیاد و سخت مشغول خوردن پودر لیدی میل شدم. اینم وسطش بگم من چهارشنبه رفتم سونو ۳۴ هفتگی و گفتش وزن بچه ۱۹۰۰ هستش و دوشنبه بعدش چون بخاطر امپول ریه بستری شدم و سونو بیمارستان گفت بچه شده ۲۵۰۰😳😳 و تعجب کردم چطور تو ۴ـ۵ روز اینقدر افتاده رو بچه و منی که خودمو کشته بودم تو دو هفته ۳۰۰ گرم رفته بود روش

۲ پاسخ

آخرش سزارین شدی؟

خوب بعدش چی شد

سوال های مرتبط

مامان ماهان مامان ماهان ۳ ماهگی
مامان ماهان مامان ماهان ۳ ماهگی
تجربه زایمان #پارت چهارم
جواب سونو بیمارستان رو نشون دکترم دادم و گفتش ولش کن دستگاه بیمارستان قدیمی و ممکن نیست تو ۳ـ۴ روز اینقدر بیفته رو بچه. خلاصه باز ته دلم گفتم بذار دکترم رو عوض کنم ببینم اون چی میگه اخه میگن تا ۳ نشه،بازی نشه😂
رفتم دکتر خوان پایه و تا جواب سونو هام رو دید و گفتش دختر وضعیت بچت انچنان جالب نیست چطور اون دوتا دکتر ریسک کردن که میخواستن با امپول فشار زایمانت بدن؟! تو سزارین باید بشی وگرنه حون بچت تو خطر میفته با طبیعی. منم از خدا خواسته گفتم این همون دکتریه که میخواستم😂 گفتش یدونه سونو ۳۷ هفته و ۴ روز میری و فرداش هم میری بیمارستان بستری میشی برای زایمان. گفت منم زنگ دوستم میزنم که سونو میکنتت و بهش میگم اگه یه صدکی چیزی یکم بالاتر بودش اونو پایین بزنه که بیمازستان برای سزارین بهت گیر نده(انگاری دنیا رو بهم داده بودن که بدون زیر میزی دکتر قبولم کرده بود سزاینم کنه) البته خود دکتر گفتش اکثر صدک هات پایینه ولی محص احتیاط ما بازم یکاری میکنیم که بیمه بهت گیر نده ولی خودت خیالت راحت باشه انچنان وضعیت افتضاح نیست
مامان ماهان مامان ماهان ۳ ماهگی
تجربه زایمان #پارت پنجم
خلاصه سرتون رو درد نیارم که رفتم سونو و اون سونوگرافی هم طبق چیزی که دکتر ازش خواسته بود انجام داد و تو برگه زده بود وزن جنین ۲۵۰۰ ولی بهم گفت بچت ۲۷۰۰ هستش و اینجا بود که تاثیر لیدی میل و شیر و پودر پسته اینا رو فهمیدم که تونسته بود تو ۳ هفته ۱ کیلو بندازه رو وزن بچم.
سونو رو رفتم و همون شب حواب رو بردم برای دکترم و گفتش فردا ۶ صبح بیمارستان باش برای زایمان
اون شب هیچ جوره خوابم نمیبرد چون استرس فردا رو داشتم و اون شب با سختی صبح شد و ساعت ۵ صبح بلند شدیم و اماده شدم که بریم دنبال مامانم و بریم بیمارستان و تقریبا ۷ صبح رسیدیم و اول رفتم تریاژ و کارای بستریم کردم و مامانم از شدت استرسش برای من هر لحظه باهام حرف میزد و یا خودشو با گوشی مشغول میکرد یا داشت از منو شوهرم عکس میگرفت و منم میفهمیدم همش از روی استرسشه
کارای تریاز تا تموم بشه ساعت ۸ شد و منو بردن اتاق زایمان تا بقیه کارارو بکنیم. رفتم اونجا و چون از شب قبلش چیزی نخورده بودم تا سرم رو بهم وصل کردن سریع قندم افتاد و بهم سرم قندی و چنتا چیز دیگه وصل کردن و یکم بهتر شدم. گفتن برم رو تخت بخوابم تا اتاق عمل اماده بشه. اونجا ۳ تا دیگه هم بودیم که اونا طبیعی بودن ولی درد نداشتن. چون دیشبش نخوابیده بودم یهو خوابم برد و یهو دیدم دارن میگن که منو ببرن اتاق عمل و چشم باز کردم و دیدم ساعت ۱۰/۵ هستش. اومدن کارامو کردن و منو گذاشتن روی تخت و بردنم تا بخش اتاق عمل. اگه بگم استرس نداشتم کاملا دروغ گفتم چون بالاخره استرس اور هم بود
مامان اَبرَک مامان اَبرَک ۴ ماهگی
مامان 🤍𝙆𝙞𝙖𝙣🧸 مامان 🤍𝙆𝙞𝙖𝙣🧸 ۳ ماهگی
#تجربه زایمان سزارین۳
شکرخدا نوار قلب اخری خوب بود بعداز کلی دعا و التماس به خدا..مرخص شدم و رفتم سونو بعداز سونو با چندتا دکتر و مامای دیگه حرف زدم همشون نظرشون این بود که بچه تحمل امپول فشار رو نداره و ریسکه براش!!بعد من نمیدونم دکترم چرا اصرار به طبیعی داشت وقتی برای بچه مضر بود،،😒بعداز سونو شماره ی یه دکتر دیگه رو پیدا کردم که کرمان بود و شرایطمو گفتم بهش و گفت همین امشب بیا که بستریت کنیم فردام سزارین میشی..هم خوشحال بودم هم سرشاااار از ترس و نگرانی،،خلاصه با تمام نگرانی هامون حرکت کردیم و دوساعت بعد رسیدیم کرمان اولش برای بستری کردنم مقاومت میکردن ولی وقتی با دکتر تماس گرفتن و گفت بستری کنین قبول کردن،،اونشب خیلییی بد و سخت گذشت بهم هیچ همراهی رو نزاشتن کنارم بمونه گوشیمم گرفتن..خودم بودم و خودم😅🥲ساعت نمیگذشت اصلا،،یه خانومی هم تخت بغلیم بود که درد داشت و میخواس طبیعی زایمان کنه اونشب من از بس استرس داشتم که تصمیم گرفتم بجای خواب اموزشایی ک برای زایمان طبیعی دیدم رو به اون خانم یاد بدم تا درداشو بتونه کنترل کنه..کلا دوساعت خوابیدم اونشب