تجربه زایمان #پارت چهارم
جواب سونو بیمارستان رو نشون دکترم دادم و گفتش ولش کن دستگاه بیمارستان قدیمی و ممکن نیست تو ۳ـ۴ روز اینقدر بیفته رو بچه. خلاصه باز ته دلم گفتم بذار دکترم رو عوض کنم ببینم اون چی میگه اخه میگن تا ۳ نشه،بازی نشه😂
رفتم دکتر خوان پایه و تا جواب سونو هام رو دید و گفتش دختر وضعیت بچت انچنان جالب نیست چطور اون دوتا دکتر ریسک کردن که میخواستن با امپول فشار زایمانت بدن؟! تو سزارین باید بشی وگرنه حون بچت تو خطر میفته با طبیعی. منم از خدا خواسته گفتم این همون دکتریه که میخواستم😂 گفتش یدونه سونو ۳۷ هفته و ۴ روز میری و فرداش هم میری بیمارستان بستری میشی برای زایمان. گفت منم زنگ دوستم میزنم که سونو میکنتت و بهش میگم اگه یه صدکی چیزی یکم بالاتر بودش اونو پایین بزنه که بیمازستان برای سزارین بهت گیر نده(انگاری دنیا رو بهم داده بودن که بدون زیر میزی دکتر قبولم کرده بود سزاینم کنه) البته خود دکتر گفتش اکثر صدک هات پایینه ولی محص احتیاط ما بازم یکاری میکنیم که بیمه بهت گیر نده ولی خودت خیالت راحت باشه انچنان وضعیت افتضاح نیست

۳ پاسخ

سلام عزیزم میشه اومدین‌پیام بدین منم بچم ای یوجی ار هس و خیلی نگرانم ی چنتا سوال بپرسم از نگرانی بیام بیرون ممنون

ما منتظر بقیه اش هستیم

بقیش😅😅😅😅😅😅

سوال های مرتبط

مامان ماهان مامان ماهان ۳ ماهگی
مامان ماهان مامان ماهان ۳ ماهگی
تجربه زایمان # پارت سوم
واقعا مونده بودم حرف کدوم رو گوش کنم و دکتر جدیدم با اینکه گفته بود میتونی تا ۴۱ هفته صبر کنی ولی اومد بهم ۶ تا امپول ریه داد و گفت حتما باید بزنی و با خودم گفتم اگه مشگلی نیست چرا باید امپول ریه بزنم. خلاصه امپول ریه رو زدم و در این حین طبق تجویز هر دوتا دکتر پودر لیدی میل هم میخوردم(البته بگم من اومدم پودر لیدی میل رو هرروز رو یه لیوان نسبتا بزرگ با ۴ تا پیمونه خودش با دو سه تا قاشق پودر پسته یا بادوم و بجای اب با شیر میخوردم که خیلی خیلی موثر بود)
خلاصه دوباره دکتر برای ۳۶ هفته سونو نوشت که اون تاریخ زایمان رو مشخص کنه. نمیدونم قسمت بوده یا چی ولی من هرجا میخواستم نوبت سونو برای ۳۶ هفته بگیرم نوبتا پر بودن و یکجا نوبت که تونستم با سختی بگیرم و گفتن زنگت میزنیم برای یاداوری که خداروشکر یادشون رفت. من تو این ۳ هفته حسابی خودمو زدم به بیخیالی و گفتم هرچی خیره پیش بیاد و سخت مشغول خوردن پودر لیدی میل شدم. اینم وسطش بگم من چهارشنبه رفتم سونو ۳۴ هفتگی و گفتش وزن بچه ۱۹۰۰ هستش و دوشنبه بعدش چون بخاطر امپول ریه بستری شدم و سونو بیمارستان گفت بچه شده ۲۵۰۰😳😳 و تعجب کردم چطور تو ۴ـ۵ روز اینقدر افتاده رو بچه و منی که خودمو کشته بودم تو دو هفته ۳۰۰ گرم رفته بود روش
مامان 🤍𝙆𝙞𝙖𝙣🧸 مامان 🤍𝙆𝙞𝙖𝙣🧸 ۳ ماهگی
#تجربه زایمان سزارین۲
زنگ زدن به دکترم گفتن منم قرار شد برم سونو و زود جوابشو بیارم براشون رسیده بودم به خروجی بیمارستان که از زایشگاه زنگ زدن گفتن دکتر گفته یه نوار قلب بگیریم ازت بعد برو سونو..رفتم نوار قلب رو دادم قبلشم چندتا چیز شیرین خوردم هیچکدوم از نوارقلبا خوب نبود🥲به دکترم زنگ زدن دکتر گفت بستریش کنین🙁🤦‍♀️منم تنها بودم شوهرم تو ماشین بود اسم بستری رو که اوردن دست و پام شل شد استرس گرفته بودم خیلی حالم بد شد..خلاصه منو بستری کردن و هی نوار قلب میگرفتن که وضعیت بچه رو چک کنن..هررر دکتر دیگه ای بود نهایتا با۳تا نوار قلبی ک بد بودن طرف رو میبرد سزارین اجباری،،چون این وسط جون بچه در خطر بود،،ولی دکتره گاو من زیر بار نمیرفت میگفت نه اول باید امپول فشار بزنیم بهت تا۴روز درداتو بکشی بعد اگه نشد یا حال بچه بد شد میری سزارین😐منم نمیخواستم واقعا درد دوتاشو بکشم،،قرار شد روز بعد دوباره نوار قلب بدم اگه خوب بود که مرخص کنن برم سونو بعد جوابشو ببرم براشون اگرم بد بود ک امپول فشار رو شروع میکردن...
مامان 🤍🫧نها مامان 🤍🫧نها ۳ ماهگی
🌿 تجربه زایمان سزارین
پارت چهارم
دکتر دوباره اومد گفتم تورو خدا خانم دکتر هرچی بخوای بهت میدم فقط منو ببر سزارین 🥺
دکتر خندید و گفت خانم اینطور که نیست هرچی دلش خواست ببرمش سزارین باید یه دلیل داشته باشه 😶
منم میگفتم خب ضربان قلبش اومده پایین حالا هی میخواست بگه نه اون که نرماله طبیعیه
یه چیزی که یادم رفت این بود من گلاب به روتون هم روز زایمان هم روز قبلش هر چیزی رو که می‌خوردم استفراغ میکردم حالت نمی‌دونم چرا ؟!
ساعت۲دقیق یادم نیست چون درد داشتم که یه ماما اومد تو اتاق و گفت یه خبر خوب بهت بدم قراره بری واسه سزارین 😍
اون لحظه احساس کردم اون ماما یه فرشته بود که این خبر رو بهم گفت اصلا یه جوری خوشحال شدم فک کنم تو زندگیم هیچ وقت اینجوری خوشحال نشدم😅
از خوشحالی همون لحظه به ماما گفت خدارو شکر به خدا سال دیگه هم میام پیشتون ماما با تعجب بهم نگاه کرد و خندید و گفت دختر تو خیلی رو داری نگاه‌ کن الان داری جون میدی منم گفتم بخدا چون قراره از این به بعد سزارین بشم سال دیگه هم میام 😂
از اون روز تا حالا مامانم بهم میگه واسه سال دیگه هم باید واسه‌م نوه بیاری قول دادی 😑😂هی دارم بهش میگم اون موقع شک بهم وارد شد واسه همین گفتم میگه من کاری به اینا ندارم 😂😂
خلاصه رفتم واسه سزارین اورژانسی 💃💃
مامان تیامیس🤍 مامان تیامیس🤍 ۴ ماهگی
بعد دیگه اون شب بیمارستان بودم صبح توی بیمارستان دکتر اطفال اومد گفتش این بچه که دستش تکون نمیخوره عکس گرفتن گفتن شکستگی نداره ولی یکم عصبش اسیب دیده!😑همه خانوادم اومده بودن همه عصبی اینا میگفتن چیزی نشده که!میگفتن بچه بستری بمونه عکسشو صبح دکتر ارتوپد بیمارستان ببینه!گفتم منم میمونم گفتن تو بخوای بمونی باید هزینه یک شب بستری بدی بیمه هم نداری گفتم عیب نداره…صبحش دکتر ارتوپدشون هم زر خاصی نزد..بردم پیش یه دکتر دیگه بیرون از بیمارستان
فیزیوتراپی نوشت دکتره عالی بود ولی باز ریسک نکردم
با خانوادم اومدم تهران پیش یه دکتر دیگه که همه میگن عالیه دیگه اون گفتش خوب میشه شانس اوردی بدتر نشده

دیگه بچم بالاخره کم کم دستشو تکون داد کم کم بالا اورد دستشو الهی بمیرم خیلی مظلومه صداشم در نمیاد مردم براش…خاطره خوبی نشد این زایمان من
طبیعی خوب نیست واقعا!!!حالم بهم خورد ازش
هرکاری خارجیا میکنن که درست نیست
نظر منه البته برگردم عقب تو یه بیمارستان ک رسیدگی دارن سزارین میکنم خیر نبینن اینا!!! ساروی های عزیز زایمان داشتید بیمارستان ولایت و نیمه شعبان نرید سگ ها بستن بخش زایمانشون