۱ پاسخ

ولی خداروشکر من بعد اینکه بچه به دنیا اومد دیگه راحت شدم
بخیه زدن هم دیگه اصلا برام مهم نبود
چون هیچ دردی قابل قیاس با درد زایمان نیست.
من با اینکه کلی درد کشیدم ولی زایمان طبیعی رو یه حس قدرت برا خودم میدونم که تونستم از پسش بربیام که هرکسی قادر نیست
درسته درد داره ولی تجربه ی خوبی برام بود

سوال های مرتبط

مامان نلین💕✨ مامان نلین💕✨ ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۶

درباره دستش جلو تر توضیح میدم از‌ روند زایمان بگم فعلا
همین که دخترم گریه کرد
دکتر کمم و فشار داد و به زور جفت و خارج کرد
دکتر شروع کرد به بخیه زدن دیگه
موقعه به دنیا اومدن صدای قیچی و شنیدم که پرینه رو قیچی کرد ولی متوجه نشدم
یه آمپول دیگه زد که سر بودم سر قبلی اونم متوجه نشدم
یه بیست دقیقه طول کشید بخیه…
گفتن دو ساعت باید توی ریکاوری باشی و همسرم و صدا زد که بیاد پیشم…
همون لحظه ای که به بچه به دنیا اومد اینقدر راحت شده بودم و حس خوبی داشتم، احساس خیلییی قوی بودن میکردم با اینکه موقعه خروج بچه حس میکردم یه تریلی افتاده روم و نمیتونم بیرون بیام از زیرش…
با اینکه میگفتم من غلط کنم دیگه حتی پیش شوهرم بخوابم که حامله شم
بازم حاضر بودم انجامش بدم
همین که دردت تموم میشه و بعد اون همه درد یهو آروم میشی همشو فراموش میکنی،،،
کل سختیش اون نیم ساعته که بچه خارج میشه
که اگر زور خوب هم بزنی شاید زود تر تموم شه…
همسرم اومد پیشم و دوساعتی کنارم بود بعدش با پای خودم بلند شدم و رفتم دستشویی حجم زیادی خون ازم خارج شد و پرستار برام شورت و پد پوشید و بعد بردنم بخش
بجز احساس ضعف هیچ دردی نداشتم حتی جای بخیه هم درد نمیکرد
فکر میکردم الان سر شدم و بعدش درد میگیره ولی اینجوری نبود خداروشکر
مامان محدثه و سبحان مامان محدثه و سبحان ۳ ماهگی
پارت سوم

ساعت دو نیم بود که ماما گفت هشت سانت شدی
همسرم تماس گرفته بود و داشتیم صحبت می‌کردیم از ماما پرسیدم گفت چهل دقیقه دیگ بچه بدنیا میاد
ومن خوشحال که ازین وضعیت خلاص میشم
،منتها هرچی می‌گذشت دهانه رحمم بازتر نمیشد ساعت سه بود که ماما همراهم با همسرم صحبت میکرد و هماهنگ کرد همسرم بیاد پیشم
همسری ک اومد خیلی خوب بود انگار استرسم رفت یجور دلگرمی بود برام
من به ماما گفته بودم بخیه نخورم زایمان اول برام خیلی زیاد بود و اذیت شدم
بخاطر همین ماما بچه رو فشار نمیدادن که بیاد بیرون روند طبیعی شو طی کرد
درد زایمان هیچ نداشتم
و فقط پاهای بچم بسمت دنده هام بود خیلی اذیت میشدم و فشاری ک میورد درد میکرد
خلاصه ساعت ۵:۳۰بچم بدنیا اومد گذاشتن رو سینم ...
نمیدونم چرا بدون اینکه بخام فقط گریه میکردم
همسرمم پیشم بود .
و کلا دو تا بخیه خوردم از بیرون
چندتا هم از داخل که ماما بهم نگفت .
ولی در کل زایمان خیلی خوبی بود ،اگه ترس از طبیعی دارید و شرایط سزارینم ندارید حتما اپیدورال و انتخاب کنید ،هزینش‌ اصلا سنگین نیست .
بیمارستانی که من بودم میگفتن میتونم از طرح رایگان استفاده کنم .ولی بیمه داشتم از همون بیمه استفاده کردم .
امیدوارم براتون مفید باشه.اینم از تجربیات من ،😍❣️
مامان سیدمحمدصالح مامان سیدمحمدصالح ۳ ماهگی
از شونه و کتف و کمر دراومدم دستام انگار بی حس شدن
طفل معصوم پسرم امروز هلاک شد بس گریه کرد
بمیرم من که نمیتونم هیچ کاری براش بکنم
آرزو میکنم هیچ مادری درد بچه شو نبینه ...
سخت ترش میدونین کجاست اینه که منی که عاشق اینم که به بچه م شیر بدم ( بس که خوشگل نگام میکنه موقع شیردادن) میفهمم همین شیر من باعث دردو رفلاکسش و نهایت گریه هاش میشه ... انگاریم عالم منو میبره
امشب با گریه هاش منم گریه کردم از صبح نخوابیده بود با اینکه الانم حالش خیلی بد بود ولی آخرش انگار روشونم بیهوش شد ...🥺
سه تا دکتر مختلف بردم که بحساب جزو بهترین دکترا بودن ولی داروی هیچ کدوم موثر نبود ! دیگه جرات ندارم به همسرم بگم ببریمش دکتر آخه هرکدوم ازین دکترا رو من گفتم که بهترینن ولی دریغ از یکم بهترشدن
این اواخر که انگار بدتر داره میشه روزبه روز
کلافه ترینم ... پسرم خیلی صبوره بچه م خیلی خوش خنده س ... ولی اینروزا بخاطر این لعنتی چهره ش مدام درهمه...
دیگه هیچ راه حلی فکر نمی‌کنم وجود داشته باشه
سطح شیبدار مرتب آروغ گرفتن حتی طفلی بچه م هلاک میشه بس بهش گرسنگی میدم دکتر گفت هرسه ساعت شیر بده اینم فایده نداشت
خدایا خودت شفا بده همه ی بچه ها رو ... دردبلاهارو ازشون دورکن
مامان nini مامان nini ۳ ماهگی