۶ پاسخ

واقعا یعنی میگذره؟؟ منم دقیقا همینم بچم رفت بستری شد خودم به شدت کم خوابم به هیچکاری نمیرسم خستم

الهی. یاد روزای خودم افتادم.🥹

منم سزارین شدم یعنی اول درد کشیدم ولی نصف جفتی کنده شد و وضعیت بچم وخیم شد و اورژانسی سزارین کردن.
شیر نداشتم بچم زردی گرفت دستگاه آوردیم خونه. منم خواب نداشتم جوری که وقتی نشسته بودم انگار یه نفر یهو از پشت سر می‌کشیدم. میخواستم از حال برم.
حالتو قشنگ می‌فهمم چه روزایی داشتی گلم

پسر منم ۴۹ روزه ست.شبا تا صب بیداره و گریه میکنه.انقد بی خواب و خستم منم هیچ لذتی از بودنش نمی‌برم.بعضی وقتا پشیمون میشم.احساس میکنم افسردگی گرفتم.کارم شده فقط گریه.

عزیزم من روزای اولم زایمانم خیلی سخت بود ولی الانم بچم ازبس گریه میکنه نق میزنه فقط میگه بغلم کن اصلا نمیزاره ازش لذت ببرم کلا بیداره درحد نیم ساعت میخوابه

من از۸روزگی تنهابودم هاالان که دوماهه خداروشکرگذشت منم روز ای سختی داشتم کسی کمک حالم نبود ولی خداروشکرگدشت

سوال های مرتبط

مامان مهرسا💕 مامان مهرسا💕 ۴ ماهگی
خانوما میخوام تجربه بچه دارشدنمو بگم وقتی ده روز از به دنیا اومدنش گذشت برگشتم خونمون خونه ی مامانم بودم همه مسئولیت بچه رو خودم گردن گرفتم هیشکی کمکم نکرد شوهرم ذره ای درکم نکرد خیلی شبا رو تا ساعت ۳ بیدار میموندم به خودم فوش میدادم ک چرا ازدواج کردم چرا بچه دار شدم خیلی افسرده بودم اصلا از بچه ام لذت نمیبردم ولی بعدش ک چهلم بچم گذشت به همه چی عادت کردم خداروشکر دخترم خیلی آرومه اصلا اذیتم نکرد بعد چهلم دیگه شبا برا شیر بلند نمیشه ساعت ۱۱ می‌خوابه ساعت شش بلند میشه روال همه چی اومد دستم افسردگیم کمتر شده دخترم بزرگ شده دیگه مثل روزای اول بوی نی نی نمیده🥺 خیلی دلم تنگ شده ولی الان خیلی لذت میبرم صبا ک از خواب بلند میشم دخترمو میبینم ذوق مرگ میشم یه حس خیلی خوبی دارم ک نمیتونم توصیفش کنم همه بهم میگن مامان کوچلو وقتی به دخترم میگن برو بغل مامانت خیلی حس خوبی می‌گیرم الان منم یه مامانم عاشق دخترم ولی روزای اول خیلی اذیت شدم هیچوقت نمیخوام به اون روزا برگردم.........
مامان آیهان🌙🧸 مامان آیهان🌙🧸 ۴ ماهگی
انقد دوره بارداری و زایمان سختی داشتم که هنوزم به خودم نیومدم☹️ افسردگی خیلی شدید گرفته بودم پسرم ۳۶ هفته چون iugr شده بود با وزن ۱۸۲۰ به دنیا اومد ۱۵ ساعت درد طبیعی کشیدم آخر سزارین به دنیا اومد اما آمپول بی حسی روم اثر نکرد تا عمل رو شروع کردن دادم رفت هوا انقد داد زدم که دیگه یادم نمیاد فکر کنم بیهوشم کردن یکی داشت بیدارم میکرد پاشدم دیدم همه چی تموم شده دارن میبینم ریکاوری اما من خیلی دوست داشتم گریه بچمو بشنوم بیارن بدن بغلم ولی اصلا هیچی حالیم نشد بعد که رفتم بخش بعد ۵ یا ۶ ساعت پسرمو آوردن گفتن تو دستگاه نرفت خیلی ریز و فسقلی بود 😍اونجا انگار دنیارو بهم دادن وقتی فهمیدم صحیح وسالمه چون دکترم منو ترسونده بود میگفت ۹۰ درصد بچت مشکل داره😒دو روز دیگه هم بستری موندم چون هی پسرمو میبردن سونوگرافی و قلبش و اینا رو چک میکردن آخر بعد ۵ روز میخواستم مرخص بشم که گفتن زردی داره باید حداقل یه شب بره دستگاه که با رضایت شخصی اومدیم خونه دستگاه اجاره کردیم خلاصه خیلی عذاب کشیدن چون مادر نداشتم که بیاد بهم برسه خیلی دلم گرفته بود از مادرشوهرم هم دل خوشی نداشتم چون تو کل دوره بارداری ازش خیری بهم نرسید با اینکه تو یه ساختمونیم فقط بلد بود عذابم بده خلاصه تا ۱۰ روز خونه خواهرم بودم بعد اومدم خونه خودم مجبور شدم خودم تنهایی همه کارمو بکنم با اونهمه درد هم مراقب بچه بودم هم کارای خونه رو میکردم خیلی عذاب آور بود تا شب میشد اظطراب میگرفتم کارم شده بود گریه خیلی افسرده شده بودم خداروشکر اون روزا بخیر گذشت و بچم صحیح و سلامت کنارمه 😍🩵همسرم تو این مدت خیلی کمکم کرد وگرنه هنوزم به خودم نمیومدم خیلی ازش ممنونم همیشه برام حامی بوده🥰🤗
مامان بچه مامان بچه ۲ ماهگی
تجربه عفونت بخیه سزارین
بعد از سزارین راستش من اولش خیلی درد داشتم. روز دوم ولی دیگه راحت داشتم راه میرفتم. پسرم زردی گرفت روز چهارم بستریش کردن. خونه ما طبقه سومه. شانس من توی همون دوران آسانسورمونم خراب بود. روزی سه چهار بار سه طبقه رو بالا پایین میرفتم که به بچم شیر بدم. انگاری همین باعث شده بود که بخیه هام از داخل جوش نخوره و عفونت کنه. بیرونش مشکلی نداشت بخاطر همینم من نفهمیدم عفونت کرده. یه روز به پسرم شیر داده بودم. گذاشتمش سر جاش یهو دیدم زیر شکمم خیسه. فکردم بچه نم داده. دست زدم دیدم خونه. رفتم دکتر برام دوباره زخم رو باز کرد گفت روزی سه چهار مرتبه بصورت عمقی با شامپو بچه و آب، یا با محلول شستشو تمیز کن. تاکید کرد از گاز استریل استفاده کنم برای شستشوی عمقی. بعدم با شسوار داغ خشکش کنم کامل. چرک خشک کن سفکسیم نوشت ده تا روزی یکی. آناهیل نوشت برای ترمیم. اسپری نقره هم داد. قرصام که تموم شد دوباره رفتم پیشش سونو کرد گفت عفونت تموم شده خدا رو شکر
اینم بگم که از نشونه های عفونت، فقط کف لگنم سنگین بود. مثل وقتی که نزدیک پریود ادمه. همچین مدلی بود. یکمی هم لش شده بودم. سنگین از جام بلند میشدم. سخت بود به کارام برسم. ولی فکر میکردم بخاطر زایمانه. یکمی هم ذهنم کند بود. مثلا میخواستم یه غذا درست کنم نمیتونستم فکرمو جمع کنم که چی رو اول بردارم چیو کجا بذارم. اینم فکر کردم بخاطر بیحسی سزارینه. ولی عفونتم که خشک شد کامل سرحال شده بودم. تروفرز به کارام میرسیدم
مامان حسین مامان حسین ۴ ماهگی
سلام من بعد از دو ماه و کنار نیومدن با ی سری مسائل دلم میخواد شما منو راهنمایی کنید
روز قبل از زایمان خون دماغ شدید شدم رفتم پیش دکترم گفت ختم بارداری و فردا زایمان کنم راستی من اصلا درد نداشتم ولی آب دور جنین کم شده بود
فردا صبح رفتم بیمارستان ساعت هفت و نیم بستری شدم و... ساعت 11بهم آمپول فشار زدن و گذاشتنم داخل اتاق تنها وای چشمتون روز بد نبینه دوباره خون دماغ شدید شدم جوری که تخت کلا خون بود و تحت هیچ شرایطی بند نمیومد تا جراح اومد بالا سرم و بینی منو پر از تامپون کردن
با این شرایط سخت بدون تنفس از بینی، دکتر بی وجدانم منو طبیعی زایمان کرد که ماما همراهم برام گریه افتاد گفت خیلی مظلومی
کلی بخیه خوردم و چه روزایی رو گذروندم
فردا بیمارستان به علت ضربان قلب شدید بردنم اتاق و تنها گذاشتنم گفتن اینجا باید بمونی حتی بچمو نمیاوردن پیشم و فقط باهام بد رفتاری میکردن آخه با کلی بخیه منو بعد از زایمان معاینه میکردن و منم از استرس داشتم میمردم که نکنه دوباره خونریزی دماغ کنم خیلی بد بود
از اون روز شیرم خشک شد بچم شیر خشکی هست، خیلی داغونم انگار دنیا برام تیره شده آرزوم ی شیر بوده بچم بخوره که....
دکتر خیلی بهم بد کرد تازه بیمارستان خصوصی بودم یعنی این بلاها سرم اومده
حالا همه میگن مسمومیت بارداری داشتم و فشارم بالا بوده روز زایمان و قبلش ولی حتی دکترم فشارمو نگرفت که منو باید اورژانسی سزارین میکردن ولی نکرد
الان کم خونی شدید دارم با دارد و کمر درد