۲ پاسخ

سلام شما چن هفته بودین که زایمان کردین

مبارکه عزیزم خوش قدم باشه

سوال های مرتبط

مامان لیام🩵 مامان لیام🩵 ۵ ماهگی
خب اومدم از تجربه زایمانم(سزارین) بگم تو دوتا پارت میگم به طور خلاصه بخوام بگم من دکترم و انتخاب کردم و از اول رفتم تحت نظرش از همون اول هم گفتم سزارین می‌خوام کل شرایط منو دکترم میدونست و از بابت دکتر و بیمارستان خیالم راحت بود چون خیلی تعریفشو شنیده بودم بهم تاریخ داد اما خودش رفت سفر و یه روز قبل از تاریخم از سفر میومد خب استرس زیاد داشتم که نکنه تو تایمی که نیس چیزی بشه که مجبور باشم زودتر زایمان کنم دکترم گفت خیالت راحت همون تاریخی که دادم خودم میام و زایمان میکنم با اینکه استرس داشتم اما دکتر تا حدودی آرومم میکرد و کلا دکترم اهل استرس دادن نبود هزینه خود دکتر رو پرداخت کردم و آخرین ویزیت هم پیشش رفتم و یه سونو نوشت برام سونو رو انجام دادم و فهمیدیم که دو هفته رشد جنین عقبه و رشد شکمش صدکش رو پنج بود خب استرسای من بیشتر شد چون دکترم نبودش البته هفتمم کامل بود خلاصه به دکتر پیام دادم گفت صلاح من اینه زایمان کنی فردا با پزشک جایگزینم اسم پزشک جایگزینش هم خیلی شنیده بودم یکم خیالم راحت شد هرطور شد شب رو سر کردیم و شد صبح زایمانم ادامش پارت بعد
مامان لُپی🐰 مامان لُپی🐰 ۱ ماهگی
🌸تجربه سزارین پارت پنجم🌸
همون موقع به خانم پرستار گفتم و اومدن دوتا شیاف هم برام گذاشت تا ساعت چهار اینا که وقت ملاقات تموم میشد با خانواده ام سرگرم بودم در اون حین بیحسی ام کامل رفت وقتی همه رفتن دردم شروع شد اما اونقدر که میگفتن و شنیدم بودم زیاد نبود واسه من مثل درد پریودی بود اما من پریودی های دردناکی هم داشتم خلاصه درد غیر قابل تحملی نبود با شیاف و سرمای که بهم وصل میکردن من اوکی بودم.خب شاید ساعت ده شب و باید یک چیزی میخوردم و از تخت میومدم پایین که قسمت سخت سزارین از نظر من فقط اون لحظه ای بود که خوابیده بودم و باید مینشتم لبه تخت این خیلی واسم سخت بود خلاصه با کمک همراهمیم بلند شدم نشستم لبه تخت یکم بابونه و نبات خوردم پرستار اومد سوند رو خارج کن اصلا درد نداشت سوزش هم نداشت من چون از وقتی از اتاق عمل اومده بودم تکون نخورده بودم و کلا به پشت دراز کشیده بودم موقعی که تکون خوردم و نشستم خون ریزی کردم همین باعث شد شکمم رو فشار بدن چون به دکترم سپرده بودم تو بیحسی انجام بدن که همین کار رو هم کرده بودن اینو یادم رفت بگم موقعی که میخواستم برم پخش از ریکاوری اونجا هم شکمم رو فشار دادن درد نداشت موقعی هم وارد پخش شدم فشار دادن چون هنوز بیحسی داشتم اونم قابل تحمل بود خب داشتم میگفتم چون خون اومد ازم پرستار چند بار شکمم رو فشار دادم خب واقعا دردناک بود اما چند ثانیه فقط دردش میشد
مامان 💙👶🏻محمدحسین مامان 💙👶🏻محمدحسین ۲ ماهگی
مامان خانم لوبیا مامان خانم لوبیا ۵ ماهگی
مامان شاهان مامان شاهان ۴ ماهگی
مامان لیام🩵 مامان لیام🩵 ۵ ماهگی
پارت بعدی صبح ساعت هفت بیمارستان بودیم کارای پذیرش انجام دادیم و گان پوشیدم و رفتم رو تخت دراز کشیدم برای نوار قلب گرفتن جنین نیم ساعت چهل دقیقه نوار قلب قلب گرفتن و گفتن دکتر اومده اومدن سوند وصل کردن قبلش مایع ضدعفونی میزنن که عفونت نکنه اون مایع یکم سوخت وقتی زد خود سوند درد نداشت فقط یکم چندش بود نشستم رو ویلچر و رفتیم اتاق عمل دکتر بی هوشی اومد و یسری سوال ها کردم و خودمم نظرم رو بی حسی بود یکمم با دکتر حرف زدم که گفت خیالت راحت دکترت خیلی سفارشات کرده سوزن بی حسی رو زدن به کمرم و گفتن سریع دراز بکش آروم آروم سست شد پاهام و بی حس شدم چون یکم میترسیدم دکتر به آرام بخش زد تو سرم خودم همه چیو متوجه می‌شدم یه حالتی انگار خواب و بیداری دکتر شکمم برش زدن فهمیدم دراورنش و صدای گریش اومد خیلی خوشحال بودم آوردن بهم نشونش دادن و زود بردنش بعد که رفتم تو بخش و بچمو آوردن و شیرش دادم یکم سخت بود اولش ولی همین که چشماشو نگاه میکردم یه بغضی می‌نشست تو دلم حالا نوبت پایین اومدن از تخت بود که برای من خیلی سخت بود ولی تحمل کردم یواش یواش دردام شروع شد پرستارا مرتب میومدن و آرام بخش میزدن و تا حدودی آروم بودم خلاصه سزارین اون غولی که میسازن نیست البته بدن با بدن فرق داره
مامان رادین مامان رادین ۲ ماهگی
تجربه سزارین #پارت_۱
من تو دوران بارداری خیلی تجربه هایی که دوستان مینوشتن رو میخوندم و واقعا توی کنترل استرس و آمادگیم برای عمل خیلی کمکم کرد برای همین میخوام تجربه خودمم اینجا بنویسم برای دوستانی که میخوان زایمانشون سزارین باشه.
من از اول بارداری به دکترم گفته بودم که سزارین میخوام و ۳۵ هفته دکتر ازم تصمیم قطعی رو پرسید و من باز گفتم سزارین و بعدش دکتر برای ۳۸ هفته و ۴ روز برام یه معرفی نامه نوشت که ببرم پیش دکتر سونوگرافی و اونجا برام وضعیت جنین رو بریچ بزنن (سفالیک بود) و ۳۹هفته و ۶ روز من با همون برگه سونو توی بیمارستان بستری شدم خیلی استرس داشتم که دوباره خودشون سونو بکنن که خداروشکر انجام ندادن و همون سونو رو قبول کرد پذیرش
من چهارشنبه ساعت ۱۲ شب بستری شدم 🥴 هیشکی رو نذاشتن همراهم بمونه و حتی گوشی رو هم ازم گرفتن وارد زایشگاه که شدم فقط من بودم ولی کم کم نفرای دیگه هم اومدن ازمون آزمایش گرفتن .سرم وصل کردن .هپارین زدن و خیلی بهمون گفتن که بخوابیم ولی اصلا خوابمون نبرد و تا صبح باهم صحبت کردیم 😬🥴 ساعت ۷ بود اوردن برامون سوند وصل کنن چون میترسیدم گفتم ازمن شروع نکنید 😂پرستاره گفت وا بده اول و آخر باید بزنیم دیگه بهم گفت کمرت رو موقع زدن سوند هرجقدر میتونی به زمین فشار بده و بلند نکن اینجوری هیچی نمیفهمی و من واقعا چیزی نفهمیدم نه سوزش نه درد نه حس بد😐😐هیچییی الکی استرس کشیده بودم بخاطرش