🌸تجربه سزارین پارت دوم🌸
خب من به دکترم گفت نه من میخوام خودتون منو عمل کنید ایشون هم گفتن نه صبر کردم تا صبح که من باشم ریسکه و احتمالا کیسه آب پاره شده و ریسک عفونت بالا میره خیلی اسرار کردم و قبول کرد که اگه کیسه آب پاره نشده باشه فردا صبحش خودش عمل میکنه واسم نامه اورژانسی نوشت و من از مطب اومدم بیرون سریع رفتم خونه دوش گرفتم هیچی وسیله هم برنداشتم چون گفتم که شهرستان زندگی میکنم فقط مدارکم رو برداشتم و رفتم بیمارستان،رفتم اورژانس اونجا تشکیل پرونده دادم و اومدن ازم تست گرفتن که متوجه بشن کیسه آبم پاره شده یا نه که خداروشکر منفی بود و با منفی شدنش انگاری دنیا رو خدا بهم داد که قراره با دکتر خودم عمل بشم (تستش هم اینطوری بود که یک چیزی شبیه گوشت پاک کن بزرگ بود که داخل واژن میکردن درد هم نداشت واسه من) تست که منفی شد با دکترم تماس گرفتم و بهشون گفتم ایشون هم گفتن که فردا صبح خودشون برای عملم میان و تا فردا صبح اورژانس تحت نظر باشم و ضربان قلب پسرم چک بشه،منم خیلی گرسنه بودم از ظهر هیچی نخورده بودم از یکی از کادر که اونجا بودن پرسیدم گفتن بخور چندتا لقمه منم غذا همراهم بود چند لقمه خوردم با یکم آب اما شما این ریسک رو نکنید🥴
ادامه پارت بعدی

۲ پاسخ

دکترت کی بود عزیزم و کدوم بیمارستان رفتی

آب دور جنین چند بود اورژانسی خواست سزارین بشی

سوال های مرتبط

مامان 𝑨𝒍𝒊🧸 مامان 𝑨𝒍𝒊🧸 ۳ ماهگی
🌸تجربه سزارین پارت سوم🌸
خب رفتم داخل یک اتاق و قرار شد تا صبح اونجا باشم با مادرم اینا تماس گرفتم که ساک پسرم رو آماده کنن و همراه با وسایل خودم فردا صبح بیارن بیمارستان،اون شب اصلا نتونستم بخوابم از استرس و فکر و خیال شاید یک ساعت خوابیدم اونم مثلا یک ربع یک ربع تا صبح چندین مرتبه ضربان قلبم پسرم رو چک میکردن و نوار قلب میگرفتن خلاصه اون شب هرطوری بود گذشت و صبح شد فردا صبح ساعت ده صدام کردن که برم واسه عمل خیلی استرس داشتم همین که وارد اتاق عمل شدم اشکام میومدن اینم بگم واقعا کادر اتاق عمل خوب بودن و خوش اخلاق و بهم روحیه میدادن مخصوصا دکتر خودم و دکتر بیهوشی اتاق عمل چندنفر داخل اتاق منتظر من بودن یکیشون بهم گفت که دراز بشم روی تخت که میخواد برم سوند وصل کنه گفتم درد داره گفته نه باید خودت رو شل بگیری و نفس عمیق بکشی منم همین کار رو کردم( اونایی که از سوند میترسین اصلا نترسید دردش شبیه آمپول نمیشه گفت درد یکم سوزش همین بستگی به وارد بودن پرستارش هم دارع) بعدم واسم سرم و این چیزا وصل کردن دکترم دیگه اومد و چقدر با آمدنش و حرفاش آروم شدم( خدا واقعا حفظش کنه)
بعدم دکتر بیهوشی اومد من بیحسی از کمر بودم که بهم گفتن بشینم روی تخت سرم رو بندازم پایین و شونه هام رو شل بگیرم منم همین کار رو کردم و واقعا دردش از آمپول معلومی هم برام کمتر بود بعد زن آمپول دراز کشیدم انگاری پاهام داشت داغ میشد و کلا دیگه از حس رفت پرده سبز رو آوردن جلوم و من چون میترسم هی میگفتم من بیحس نیستم 😬😬 اونا هم متوجه بودن که دروغ میگم میگفتن باشه ما که هنوز شروع نکردیم خلاصه دکتر بیهوشی گفت که ممکنه الان یکم حالت بد بشه و واقعا هم تنگی نفس گرفتم و بهش گفتم دیگه بعد از اون چیزی یادم نمیاد
مامان پناه کوچولو🩷👧🏻 مامان پناه کوچولو🩷👧🏻 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین پارت ۲
رسیدم بیمارستان ازم nst گرفتن گفتن هم انقباضات زیاده هم ضربان قلب بچه بالاس باید همین الان بستری شی سزارین اورژانسی شی منم گفتم پس به دکترم زنگ برنید بیاد
به دکترم زنگ زدن تهران نبود منم گفتم فردا عمل کنید میخوام دکتر خودم باشه بهم گفتن انگار متوجه نیستی ضربان قلب بچه بالاس
خلاصه قبول کردم دکتر بخش منو عمل کنه دکتر خوبی بود خدابی اما از شانس من دکتر خودم نبود تازه به دکترم ۹ تومن هم زیر میزی دده بودم که اینجوری شد
خلاقه کفتن حاضر شو برای امل ساعت ۷ صبح بود گان و این چیزا پوشیدم نوبت سوند زدن شد من شنیده بودم درد داره خیلی میترسیدم بهشون گفتم تو اتاق عمل بعد بی حسی بزنید گفتن همشون مردن خلاصه من راضی شدم سوند برام وصل کنن
پرستاره گفت خودتو شل بگیر نفس عمیق بکش درد نداره منم همین کارو کردم کلا ۱۰ ثانیه طول کشید دردش هم قابل تحمل بود اونجوری که فکر میکردم نبود
من فیلمبردار واسه اتاق عمل و دیزاین اتاق vip داشتم که بخاطر اورژانسی شدن نتونستم انجام بدم خیلی ضد حال خوردم
خلاصه منو بردن اتاق عمل ا
مامان شاهان مامان شاهان ۳ ماهگی
تجربه من از زایمان زودرس
سلام به مامانای من اومدم براتون تعریف کنم شاید به درد خورد
روز قبل زایمان دکتر بهم نامه داده بود که برم تو بیمارستان های نیمه خصوصی ،که ببینم منو قبول میکنن که عمل کنم چون ۳۶هفتهو۶روز میشدم فرداش
هر بیمارستانی که دکترم اونجا عمل می‌کرد قبولم نکردن گفتن خدایی نکرده اگه به دستگاه نیاز داشته باشه ما نداریم
رفتم پیش دکترم ماجرا رو براش گفتم که گفت من دیگه کاری ازم ساخته نیست ارجاعت میدم به یه دکتر دیگه منو فرستاد پیش اون بنده خدا
با ترس و لرز رفتم اونم قبول کرد گفت باید از امشب بستری بشی تا عملت کنم گفتم باشه برم خونه دوش بگیرم میرم اومدم خونه دوش گرفتم تمیز کردم رفتم بستری بشم که دعوام کردن چرا دور اومدی پرونده تشکیل دادن من بستری شدم گفت از ۱۲هم هیچی نخور
فردا صبح شد رفتم اتاق عمل نشستم تا نوبتم شد از ۸صبح رفتم تا ۲بعذ از ظهر
رفتم خوابیدم رو تخت اتاق عمل سرم برام وصل کرد این وسایل نوار قلب و فشار خون رو هم نصب کرد نشستم گفت خودت آزاد بگیر هر کار میکردم نمیتونستم اونم مجبور میشد درش بیاره دوباره بکنه تو کمرم به محضی زد خوابیدم
از بس از آمپول میترسم استرس داشتم خیلی بد بود
و این باعث شد به بچم آسیب بزنم
عمل شروع شد چون ۳۶هفته بودم بچه بالا بود چسبیده
انقدر زدن سر دلم تا کنده شد
بقیشو بزارین برای فردا که جالبتر میشه😘❤️
مامان مه چهره مامان مه چهره روزهای ابتدایی تولد
سلام به همگی اومدم اینجا براتون از تجربه زایمان طبیعی بگم 😄
من پنج شنبه شب بعد از خوردن شام عید خونه بابام درد شدید اومد سراغم رفتیم بیمارستان معاینه شدم بهم گفتن یه سانت باز شدی ولی زایمانی نیستی برو خونه فردا بیا
منم شب که اومدم خونه یه ساعت رفتم پیاده روی فردا ساعت شش و نیم بیدار شدم رفتم دوش گرفتم ورزش هامو زیر دوش انجام دادم صبحانه مفصل خوردم رفتم بیمارستان برای معاینه اما وقتی رفتم گفتن بخاطر دیابت باید ختم بارداری بگیری ۳۹ هفته پنج روزم بود
خلاصه منو بستری کردن ساعت ده صبح بهم آمپول فشار زدن تا ساعت سه چهار بود که درد هام شروع شد هم زمان هم روی توپ باید ورزش میکردم
ساعت شش بیس درد هام زیاد شد ماما معاینم کرد هنوز دستش رو وارد بدنم نکرده بود کیسه آبم پاره شد 🤧🥴
ساعت نه نیم شب معاینم کردن گفت دوسانت شدی اگه تا فردا زایمان نکردی باید سزارین اورژانسی بشی 😓
منم به شدت از سزارین میترسیدم
کل شب بیدار بودم از استرس سزارین
فردا صبح شنبه بعد از گرفتن سرم آنتی بیوتیک ساعت شش صبح بهم آمپول فشار دوم رو زدن که ده دقیقه بعد درد های فوق العاده شدید شروع شد و چون از روز قبلش نخوابیده بودم به شدت ضعف داشتم و خوابم می اومد 🥴
ساعت یازده از شدت فشار رفتم سرویس بهداشتی وقتی اومدم بیرون نتونستم سر پا باشم و نشستم رو زمین سریع بهم دستگاه تنس وصل کردن و یه آمپول زدن به پام که خیلی خوب بود ساعت یازده چهل دقیقه بود شروع کردم داد زدن که فشار دارم و نمیتونم کنترل کنم ماما و پزشک اومدن داخل دیدن از صبح که سه سانت بودم و کلا از زایمان طبیعی من ناامید شده بودن متوجه شدن که دهانه رحمم نه سانت باز شده
مامان عشق مامان عشق ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی(قسمت دوم)

شب دکتر چک کرد و گفت حدود ۴ سانت باز شدم و منو به بخش زایمان انتقال دادن که اونجا اتاق تک نفره بود و میتونستم با همسرم تنها باشم. دکتر شیفت شب بهم گفت چون پیشرفت زایمانم خیلی طول کشیده و هنوزم انقباضاتم شروع نشده، اگه موافقم کیسه آب رو پاره کنند تا روند سریعتر اتفاق بیفته. من ترسیده بودم و از طرفی هم چون ساعت حدود ۱۲ شب بود خسته بودم و فکر میکردم اگه الان با پاره شدن کیسه آب دردام شروع بشه، خب خیلی خسته هستم وتوان زایمان ندارم. فکرامو بهشون گفتم و اونا هم گفتن هر طور که من میخوام و میتونن فردا اینکارو بکنن تا منم کمی استراحت کنم.
روز پنجشنبه (روز سال تحویل) صبح باز دکتر منو معاینه کرد ولی خبر جدیدی نبود، خلاصه کیسه آب رو پاره کردن، هیچ دردی نداشت و فقط حس کردم که آب گرمی داره ازم خارج میشه، البته نه با شدت. سال تحویل شد و ما تو بیمارستان بودیم و در انتظار اومدن پسر قشنگمون. حدود ۵ ساعت از پاره کردن کیسه آب گذشته بود ولی انقباضات من منظم نشد، کمی درد داشتم ولی درد زایمان نبودن چون نظم نداشتن و شدتشون هم کم بود. در این بین من ورزش میکردم، روغن تراپی کردم و یک سری کارهای دیگه که ماما پیشنهاد میداد ولی خبری از درد زایمان نبود.
طرفای ساعت ۳ ظهر به پیشنهاد دکتر، القای زایمان از طریق تزریق هورمون اوکسی توسین رو شروع کردن، از دوز پایین شروع کردن و هر نیم ساعت دوزش رو بیشتر کردن. یک ربع از تزریق نگذشته بود که انقباضات من شروع شد. به طور منظم هر ۶ دقیقه یکبار، درد خیلی شدیدی زیر دلم و بالای شکمم شروع می‌شد که توی کل شکمم میپیچید. حدود ۳۰ تا ۴۰ ثانیه طول می‌کشید و ول میکرد و دوباره ۶ دقیقه بعد باز شروع می‌شد.
مامان النا مامان النا ۳ ماهگی
خاطره زایمان سزارین
۱۲ روز بعد وقت سزارین داشتم و اون روز آخرین ویزیت من در مطب دکترم بود. دکترم ازم پرسید حرکت جنین چطوره گفتم از دیشب خیلی مثل قبل نبوده ،شب قبلش یلدا بود و مهمونی بودیم یه لحظه با خودم فکر نکردم شاید دورم شلوغ بوده حواسم کمتر به حرکت‌هاش بوده. دکترم که آشنا هم هست تا این جمله رو شنید سریع سونوم کرد و از شانس من که صبحونه شیرینی هم نخورده بودم بچه خواب بود و کم حرکت. گفت برو nst طبقه اول ، رفتم اونجا هم بچه خواب بود و حرکت خاصی مشاهده نشد هم زمان فرستادمم آزمایش دفع پروتئین ادرار و گفت نهار بخور برگرد سونوت کنم ، نشستم پایین ساختمون از اسنپ یه ساندویچ همبر سفارش دادم که بخورم ولی همون موقع منشی دکترم زنگ زد گفت بیا بالا برگشتم تو مطب دوباره سونوم کرد گفت تماس گرفتم بیمارستان تا ۲ خودت رو برسون تا امروز سزارینت کنم ! منم گشنه ناراحت پراز بغض با مامانم حرکت کردیم به سمت بیمارستان تو راه ۴ تا لقمه از ساندویچم رو به زور قورت دادم و گریه و گریه و بغض وقتی رسیدیم شوهرمم رسید کارهای بستری رو انجام دادیم گفتن قبلش یه nst دیگه اتاق اورژانس بده، رفتم nst جنین بیدار شده بود و حرکت هاش عالی بود !!! جوابش رو برای دکترم فرستادن دکترم گفت خب مشکلی نیست ظاهرا ولی حالا چون کارهای بستری رو کردی فردا سزارینت میکنم!از ۷ صبح که بیرون بودم ۸ شب خسته و افسرده رسیدم خونه دوش گرفتم ساک ها رو چک نهایی کردیم . بهم گفته بودن تا صبح حواست به حرکت هاش باشه خلاصه تا صبح هم بیدار بودم . برای عمل ۳ بعد ازظهر وقتم داده بودن روز مادر. ساعت ۱۲ راه افتادیم به سمت بیمارستان....ادامه در قسمت دوم
مامان آدرین مامان آدرین ۳ ماهگی
پارت 2
خاطرات زایمان

و بهش گفتم که دکتر گفته بخاطر یک انبقاض چندتا از رگا قطع شدن و نامه ختم بارداری بهم داد و گفت برو زایشگاه که تا فردا آمپول بتامازون آخری رو بگیری و تمام بچه رو در بیاریم.
خلاصه من به مامانم گفتم نه مامان الان نمیخاد بریم.. اول بریم خونه من حموم کنم و لباسامو آماده کنم لباسای بچه رو هم بزارم و بریم خلاصه با خیال راحت رفتم حموم دوش گرفتم همه کارای عقب موندم رو انجام دادم و ساعت 5 نیم راهی بیمارستان شدم بعد از نوار قلب و اینا بستری کردن و آمپول رو زدن صبح بهم پرستاره گفت که فردا صبح عمل دارم حتی خود دکترم هم گفت عملم واسع فرداست..

ولی ظهر میخاستم ناهار بخورم که پرستاره گفت نخور چیزی ساعت 4 میری اتاق عمل خیلی شوکه شدم با خودم گفتم دکتر که گفت فردا چجور افتاده امروز با مامانم تو سالن ساعت 3:40 دقیقه صحبت می‌کردم که پرستاره صدا زد بیا واسه سون که اتاق عمل منتظره ترسیده رفتم و سون خیلی بد نبود یک شلنگ مدلی بود که خیلی نرم و بلند بود پرستاره گفت خودتو شل بگیر که ازیت نشی مارو هم ازیت نکنی اولش نزاشتم و جیغ زدم درد میکنه ولی دیدم نمیشه خودموشل گرفتم و تموم شد و بلند شدم لباسمو پوشیدم و سون رو هم دستم گرفتم و رو صندلی که چهار چرخ داره اسمشو نمیدونم همون نشستم و راهی اتاق عمل شدم رسیدم و بع من گفتن رو تخت بشین نشستم که یک آمپول زدن به کمرم بماند که چندبار تلاش کردن و داشتم هلاک میشدم که یهو استخونم یک سوزش شدیدی گرفت و پرستار پرسید احساس گرما داری رو پات گفتم آره تا گفتم آره سریع به من گفت رو تخت دراز بکش زود با‌ش و سروم و همچی اوکی کردن از ناحیه سینم به پایین هیچی رو حس نمیکردم اصلن اینجور بگم که انگار قطع شده بود نصف اعضای بدنم..
مامان آناهید 🩵🌈 مامان آناهید 🩵🌈 ۱ ماهگی
تجربه ی من از زایمان و روزهای بعدش :
۱. همین طور که میدونین آب دور جنین تو هفته های اخر کم شده بود و در نهایت توی سونوی آخرم رسید به ۴.۹ که دکترم دستور بستری داد و همون شب من بستری شدم بیمارستان نیکان اقدسیه تا آمپول ریه دریافت کنم و تحت نظر باشم تا فردا صبحش که برم برای زایمان .
۲.رفتم بلوک زایمان و ازم nst گرفتن که خوب بود ، بعدش دیگه بهم لباس دادن و با همسرم خداحافظی کردم و بستری شدم .
اونجا در کل رسیدگیشون خوب بود ، ولی مامایی که شیفتش به من افتاد فقط دستگاه nst رو به من وصل کرد و رفت خوابید(وسط شبم یه مامای دیگه دستگاهو برداشت برد واسه یکی دیگه) تا فردا ۶ صبح که مامای من باید به سرپرستشون ریپورت میداد و جلوی چشم من به دروغ گفت دیشب تا صبح قلب جنین رو مانیتور کردم و تحت نظر بود 🙄
۳.مورد بعدی که سرش فقط خدا به من و بچم رحم کرد ، تشخیص اشتباه سونوگرافی بود .
سونوگرافی نیکان فردا صبحش به اشتباه آب دور بچه رو بیشتر تشخیص داد و گفت آب دورش بیشتر شده عددش شده ۷ 🤷🏻‍♀️
دکترم وقتی نتیجه سونو رو دید گفت خب پس فرصت هست و یک شب دیگه بستری بمونم دوز بعدی آمپول ریه رو دریافت کنم و فردا برم برای سزارین .
۴. بعد از سونو منم بعد از ۱۲ ساعت ناشتایی بالاخره بهم اجازه دادن ناهار بخورم . هنوز ۲ ساعت نگذشته بود از ناهارم که nst دادم و دیدن ضربان قلب دخترم به طرز عجیبی بالا رفته ، همونجا زنگ زدن دکترم و قرار شد اورژانسی سزارین بشم . تو این فرصت منم تماس گرفتم به همسرم اطلاع دادم که بیاد بیمارستان ...
مامان فندق کوچولو مامان فندق کوچولو ۲ ماهگی
پارت دوم زایمان طبیعی من....
بعد توصیه های لازم توسط خانم دکتر و نوشتن نامه برای زایشگاه ، به من گفتن که برم خونه یک دوش آب گرم بگیرم که دردهامو منظم تر کنه ، عصاره گوشت بخورم که قوت داشته باشه برام و سبک هم باشه
دیگه تا انجام دادن این مراحل و رفتن به بیمارستان و شد ساعتهای ۱۲ شب و بعد از معاینه داخل بیمارستان توسط ماما ، با توجه به نامه ی پزشک بستری شدم
از همسرم و پدرم و مادرم خداحافظی کردم با چشمانی اشک آلود رفتم داخل زایشگاه (حال روحیم زیاد خوب نبود و بیشتر نگران حال پسرم بودم که خدایی نکرده اتفاقی برایش نیوفته)
خلاصه سرم بهم زدن و به دکترم اطلاع دادن که من بستری شدم ایشون هم گفتن با دز پایین فشار و درد رو شروع کنند

حدود ساعت یک شب بستری شدم و تا ساعت ۶ دردهام قابل تحمل بود (چون پریود های خیلی دردناکی داشتم میتونم حتی بگم اصلا به حد درد پریودیم نرسیده بود)
❌در مورد معاینه هم بگم که خدایی زیاد معاینه نکردن منو از اون ۵ ساعت اولیه ای که بستری بود دوبار معاینه شدم که زیاد اذیت کننده نبود باید خودت همکاری میکردی با ماما تا اذیت نشی
دیگه ساعت ۶ صبح شیفت ماما های زایشگاه تغییر کرد و یک خانوم اومد بالا سرم وضعیتم رو چک کرد و رفت به دکترم زنگ زد و با مشورت دکتر، یک آمپول موضعی فشار به پام زد و گفت می‌خوام معاینه ات کنم ببینم چند سانت شدی که موقع معاینه برام همه چی عادی بود که یهو گفت عه کیسه آب داری که .... و با گفتن همین یک جمله کیسه ی آبمو پاره کرد و خدایی میگم دردش خیلی بد بود🥺
(اما خب حالا که فکر میکنم میگم خدا خیرش بده اگر اینکار نمیکرد من روند زایمانم کند تر میشد و ضربان قلب جنین هم افت میکرد و میرفتم واس سز )
ادامه دارد