۲۳ پاسخ

من سزارین بودم با بی حسی از اولش تا اخرش از استرس ارز شدید داشتم مث بید میلرزیدم حتی تو ریکاوری هم لرز داشتم و اومدن گرم نگهم داشتن تا بهتر شدم،ولی حین عمل فقط آیه الکرسی رو میخوندم برام زمان رو زود میگذروند

منم با اینکه سومی بود ترس تموم وجودم رو گرفته بود🥴🥴🥴

من چون از طبیعی میترسیدم‌و‌شرایطی پیش آمد که سزارین شم و‌از طبیعی خلاص شدم‌کلی ذوق داشتم‌ با ذوق هم لباس عمل پوشیدم و‌رفتم اتاق عمل اصلا هم‌نترسیدم ✋️

من سر زایمان اولم ن همه چی خوب بود استرس نداشتم وقتی دردام شروع شد دوس داشتم بیهوش بشم ولی درد نکشم...الان ک دومی باردارم همش ب زایمان فک میکنم و استرس دارم چون سر اولی ن فیلمی دیده بودم و کلا بدون تجربه و حتی اطلاع کافی ..ولی اینبار همه چی فرق داره واسم☹️🥺

به شدتتتت

وقتی وارد اتاق عمل شدم انگار پا توی بهشت گذاشتم‌
چون درد طبیعی کشیدم

اره شدید

نه اینجوری نبودم

من به گ و ه خوردم افتادم 😂
ی کولی بازی در آوردم بیهوشم کردن اینقدر میترسیدم🤣🤣

آره من پشیمون شده بودم 😂

نه والله اتفاقا میخاستم بیاد دنیا تموم شه دردام طبیعی هم بودم

ن من اینجوری نبودم طبیعی بودم انقد دردداشتم فقط میخواستم هرچه زودتر تموم بشه خلاص شم

من اصلا استرس نداشتم
حتی سر بچه اولم تنها رفتم خودمو بستری کردم این سری هم اصلا ترسی نداشتم فقط میخواستم زودتر زایمان کنم برگردم خونه

دقیقا من همینطور بودم،دوسداشتم یهو عیب شم ب حالت قبل برگردم،دوسداشتم بچه رو بالا بیارم بدون هیچ دردی تو بغلم باشه بدون هیچ عملی ولی اصلا زایمان نکنم

من‌ب بهونه‌ی دسشویی میخاستم فرار کنم😂😂😂 ولی گفتم تهش که چیییی باید بزایی

من نه چون خوشحال بودم که بارداریم داره تموم میشه😅واقعا خسته شده بودم

خوبه سزارین شدی کی میخاد طبیعی بیاره 😐😐

اره دقیقا

من زایمانم طبیعی بود تو خونه کیسه آبم پاره شده بود تو راه بیمارستان گریه میکردم و میلرزید همسرم مادرم مادرشوهرم فکر میکردن درد دارم درصورتی که از استرس و ترس تموم تنم میلرزید دندونام می‌خورد به هم

نه خوشبختانه من فقط میخواستم زایمانم تموم شه بچمو ببینم😅

دقیقاهمینه بااینک بچه دوومه ولی هرچی نزدیک میشم بیشترمیشه استرسم😐

اره میگفتم گاشکی بچه دار نمیشدم🤣🤣🤣

من یکشنبه سزارین دارم
خیلی میترسم
گمونم فرار کنم

سوال های مرتبط

مامان پرتقال🍊 مامان پرتقال🍊 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان ۵ 👼🏻
اگه بخوام از شرایط سزارین بهتون بگم واقعا بدترین و سخت ترین اتفاق زندگیم بود درسته درد طبیعی نکشیدم و راحت رفتم اتاق عمل و زایمان کردم اما از بعد اتاق عمل واقعا توان میخواد بتونه رو به راه بشه
عوارض بی حسی بقدری وحشتناک و دردناکه که هرچی ازش بگم کم گفتم واقعا مرگو جلوی چشمم دیدم از سردرد و کمر درد وحشتناک بخیه های لعنتی که حتی ادم نمیتونه صاف بشه با تمام اون دردا باید بچه شیر بدی مراقبت کنی دکتر ببری منکه اصلا شرایط استراحت نداشتم به محض خونه اومدن شوهرم کرونا گرفت اون خوب شد بچه ام زردی گرفت رفت زیر دستگاه و من اصلا رنگ خواب و استراحت به خودم ندیدم این وسط باران سینه مو قبول نمیکنه و من همش درحال دوشیدن شیرم از درد سینه ام دارم میمیرم
درکل همه دردهارو حاظرم به جون بخرم اما هزاربار خداروشکر میکنم که بچه مو صحیح و سالم بغل گرفتم لحظه ای گذاشتنش رو صورتم وقتی دنیا اومد بهترین حس دنیا بود 🥲🥲🥲🥲
این لحظه رو برای تمام چشم انتظارا ارزو میکنم ♥️♥️