۳۰ پاسخ

ییار یه نفر درخونمون روزد گفت خانم اسباب کشی دارین یه چیزایی ازپنجره داره میفته پایین
گفتم ند شتباه گرفتین
چنددقیقه بعددوباره زنگ زد گفت خانم اینبار لحاف تشک بچه داره میادپایین اینجاپروسیله ست
منم عصبی شدم گفتم اشتباه گرفتین
بعد رفتم اتاق محسن 😐😐😐دیدم رفته روتخته ش وسیله هاشومیندازه پایین
گفتم چیکاااررر میکنییی
گفت برافقرا میفرستم
اصلانتونستم عصبی بشم
بایه خجالتی رفتم پایین دیدم بلههه
کوچه تنگه بله...
جوراب اسباب بازی همهه چیز هست نمیدونستم چطورسریع جمع کنم کسی نبینه

به نظرم دلیلی نداره آدم به خاطر این چیزا خودشو ناراحت کنه

ای جونم😍🥰

عزیزدلمممممم❤️

ما اینروزا بیشتر با صحبت کردن دخترکم مشغولیم شادی جان
الانم خوابید
قبل خوابش کلی صحبت کرد که منو فردا ببر مهد تا با بچه ها بپر بپر کنم🥺☹️

اخه من مهد نمیبرمش
از کجا یاد گرفته نمیدونم
اینکه با این ویروس نمیتونم ببرمش ناراحتم میکنه
🥲

وای چقدخندیدم دخترم همه روهم خوندم خندیدم ازدست بچه هاانشاالله سالم باشن اذیت کنن فقططط

پسرمن خیلی شیطونی میکنه من دخترم این همه اتیش نمیسوزوندولی پسرم شلوغتر ازدخترم هست تادلت بخادشیطونی میکنه بدش هم میادبهش چیزی بگی باحرص میگه مامان اونجوری نغوووو به نگوو میگه نغووووو😐😂

دقیفا سکوت بچه همیشه یه خرابکاری عظبم در پی داره😂

من هم نسبت به این کارها بیخیالم وبیشتر خودم رو مقصر میدونم ولی دختربزرگم چهار سالش بود ودخترخواهرشوهرم هشت سال، همون روزها یه خبر ناراحت کننده شنیده بودیم وهمه ناراحت وبی حوصله بودیم، دختر خواهر شوهرم از اون بچه های به شدت شیطون وخرابکار بود، با دخترم رفتن تو اتاق ومن توجهی نکردم بعد نیم ساعت دیدم از زیر در اتاق یه چیزی شبیه دود داره بیرون میاد، در رو باز کردم دیدم اصلا کل اتاق خواب با پودر بچه یکی شده، دخترخواهرشوهرم رفته بود روی تخت خواب وقوطی پراز پودر رو هی فشار داده بود، یعنی فکر کن انگار یه کیسه آرد توی اتاق خالی کردن، تمام کمد لباسها، کتابخانه، تخت وتشک، فرش، دیوار و.... همه همه یکدست سفید بود جوری که پا گذاشتم رفتم داخل جای پام روی فرش مونده بود، خلاصه نگم تا یک هفته نتونستیم توی اون اتاق بخوابیم وتا چندماه من هرروز یه گوشه رو پاک میکردم، درکل خیلی بلاها این دختر به سرمون آورده این تنها یک صدم کاراش هست، یه بار رفته بود کیسه برنج رو خالی کرده بود توی آب 🤣🤣🤣

خدایاااا چقدر بامزه
من این جور موقع ها میوفتم رو خنده
یادمه شیفت پدر گرامی بود از رایان مراقبت کنه،رفته بودم بیرون
وقتی برگشتم دیدم پدر خواب رایان هم کرم پاش رو مارک Penaten اگر استفاده کرده باشی شادی میدونی چقدر چرب و غلیظ اونو برداشته بود کل صندلی های ناهارخوری و صورت خودشو رو شستشو داده بود
یادمه تا چند روز فقط صندلی میشستم 😵‍💫

شادی،ب کل زندگیم گند زده یکی دوتا نیس ک کاغذ دیواری خونه رو روش چشم چشم دو ابرو کشیده درست جایی ک مهمون نشستنی قشنگ میبینه.

داشتم ظرف میشستم فکر میکردم همسرم مواظبه اونم با وازلین تمام موها و صورتشو چرب کرده بود

وای دختر خداییش خندیدی😩😩😩

پسر بزرگم دوسالش بود ظهر خوابیده بودیم تا بیدار شده رفته توکابینت ادویه ها ترشی و ظرف برنج باهم قاطی کرده بود و میگفت غژا غژا هم میزد😂

من این بخشا دیگ ب چشمم نمیاد بهشتی بزرگتریو پشت سر می‌زارم و میخندم😀

تقریبا همشون برگ ریزونه
تلویزیون و ابمیوه گیری سوزوند
دیوارا رو سوراخ کرده میگه دنبال گنج میگردم 😄

والا خوب جنبه ایی داری
من بودم عصبانی و داد

پسر منم با گاز بازی میکرد،خاک گلدون بیرون میریخت،همیشه تو کابینت بود کفگیر و ملاقه پرت میکرد،دائم با لباسشویی بازی میکرد🥴دیگه لوازم آرایشم که نگم به سایه و خط چشم و رژ علاقه داشت 😅چه عکسها که ندارم😊
و اما.........چند ماه پیش داشتم سرامیکارو تمیز میکردم گفت مامان میخوام کمکت کنم منم گفتم بذار بازی کنه بهش دستمال دادم خودم رفتم آشپزخونه یه لحظه اومدم دیدم لبه های فرش کثیف شده وای وای نمیدونم 💩💩💩💩💩از کجا آورده بود مالیده بود به دستمال با اون داشت زمینو تمیز میکرد 😤ببین همچین جیغ زدم همچین جیغ زدم گوش خودم گرفت از چشمام آتیش درمیومد👹👹👹👹

آخرین خرابکاریش دیروز بود، رفتم سرویس رو بشورم به آیه گفتم بازی کن تا من بیام، دیدم خیلیییی سکوته و صدایی ازش نمیاد اومدم دیدم مدادرنگی دستش گرفته و کشیده به کل دیوار😩 تااااازه خونه رو برق انداخته بودم . با پاک‌کن افتادم بجون دیوارا.

منم یه روز تو آشپزخونه مشغول بودم صدای خش خش از توی سالن شنیدم اومدم دیدم دو زانو جلوی گلدون نشسته داره خاکای گلدونو مشت مشت میریزه رو زمین و فرش 😵‍💫 اون موقع یک ساله بود
منم اولین کاری که کردم ازش فیلم گرفتم🤭

آخ ننه😍🫠🫠🫠

عزیزم😘😅😅🤣🤣🤣🤣🤣🤣

ریزترینش، نقاشی کشیدن با رژقرمز رو فرش سفید🤭

چقدر خوب ،ماشالله ب روحیت عزیزم ،
😆

ای خداااا🤣🤣🤣😍😍😍😍
یکی از خرابکاری های کیانا این بود که تلویزیونو شکست☺️
امیرعباسم تا ازش غافل میشی می‌ره سر کشو لوازم آرایشی ضدآفتاب و رژ و اینا میماله به صورتش😅😅😅😅😅😅

فک میکنم جرقه ی اصلیش زیر دست همین فسقلی بوده 😂😍

خیلی خوشحالم که یه مامان صبور میبینم ان شالله تنتون سلامت باشه و سایتون بالاسربجه هات باشن عزیزم😘

من اگه با این صحنه مواجه بشم سکته میکنم
لباس سفید تنشونو وای😬

وای خدا چه بامزه 😂🫣

واااای کیک کاکائویی شده ک

پسر من همیشه می‌رفت اجاق دستکاری میکرد،زیر غذارو خاموش میکرد،قبل خوابش می‌رفت میچرخوند،گاز باز میکرد میومد،اخرش سر شیرها رو کندم،قایم کردم

وای خداااا

سوال های مرتبط

مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پ.ا.رت 81
سریع شروع کرد به بحث کردن که با من....
وا عزیزم این چه رفتاریه تو داری از خودت نشون میدی....
چون هر دو تا بچه دختره داره این کارا رو می‌کنی.....
تا فهمیدی بچه من پسره چرا اینجوری رفتار کردی....
ببین اولاً خدا شاهده که من حتی نمی‌دونستم بچه پسره.....
دوماً اصلاً پسر باشه مگه چیه....
تو به جون انقدر درک و شعور داشته باشی که اینو بفهمی که نباید جلوی کسی که نمی‌تونه مادر بشه این عکسا رو نشون بدی یه درصد به این فکر کن که طرف ناراحت بشه اما تو این درک و شعورو نداری که بفهمی....
چه ربطی داره چون زن داداش بچه‌دار نمی‌شه نباید من تو این خونه ذوق کنم....
من نباید عکس بچه‌مو به بقیه نشون بدم که یهو این خانم ناراحت نشه....
جاریم انقدر حالش بد بود که حتی نای صحبت کردن نداشت.....
نه کسی مشتاق دیدن عکس‌های سونوگرافی تو نیست.....
اینو بهت بدم وقتی تو یه خانواده ۴ تا خانواده دارن با همدیگه زندگی می‌کنند پس خیلی چیزا رو باید نگه داری توی اتاق خواب....
لزوم نداره بقیه خیلی چیزا رو بخوان ببینن.....
مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۴ سالگی
سلام مامانا من امروز پیش مشاور بچه ها تو مهدشون بودم می گفت فقط به آپوزش اینجا اکتفا نکن خودتم تو خونه با بچه ها کار کن گفت به خصوص کتاب های حواستو جمع کن از همش بهتره باهاشون کار کن گفت باید از الان به فکر سنجش به ورود به مدرسشون باشی گفت من شاگردی داشتم که رد شده تو سنجش هیچی بلد نبوده خواستم اینا به بعضی از مامانای اینجا بگم که بچه هاشون نه مهد میرن نه پیش ۱ و نه حتی کلاسی یا تو خونه هم اصلا باهاشون کار نمی کنند اینا خیلی خیلی مهمه می گفت یکی از تستهاشون نسبت های فامیلیه مثلا خواهر بابات کی تو میشه ؟؟اعداد رو بتونه از ۱ تا ۱۰ هم بنویسه هم بگه هم برعکس هم بتونه بگه حیوونارو اهلی و وحشی و غذاشون و پرنده ها هپه رو کامل باید بلد باشن اشکال هندسی و خیلی چیزای دیگه البته من که خیلی راضی ام نوشتم پیش ۱ الان بچه هام رنگارو کامل بلدن البته بیشترشو خودم یادشون دادم از ۱ تا ۵ می تونند بشمارنو حیوونا و غذاهاشون رو هم کامل بلدن اشکال هندسی و دوسه تا شعر فقط نسبت ها باهاشون کار نکردم که باید یادشون بدم مفهوم های سنگین و سبک و لاغر و چاق و دست چپ و راست اینا رو هم باید بلد باشن بچه های منم کامل بلدن ببین مشاورشون به من گفت فقط به آموزش اینجا اکتفا نکن با اینکه من تو خونه هم روزی یکی دوساعت باهاشون کار می کنم ولی خواستم به شماها هم بگم از الان با بچه هاتون کار کنید تو سنجش دچار مشکل نشید
مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پ.ا.ر.ت ۵۶
بهنام اخلاقش نسبت به قبل خیلی بهتر شده بود.....
خیلی بیشتر از قبل هوامو داشت.....
روزام داشت خوب و خوش سپری می‌شد.....
چون هر دو تا زن داداش‌های بهنام بچه‌ای نداشت ن بهنام خیلی اصرار داشت که باید بچه‌دار بشیم....
تا اینکه رفتیم دکتر تا ببینیم چه خبره....
بعد از کلی آزمایش سونا دکتر گفت هر دوتاتون سالمید....
چند تا آمپول داد بهم و گفت هر ماه بیا کنترل....
بهنام خیلی خوشحال بود که مشکلی نداریم....
دوباره دعوت شده بودیم عروسی یکی از اقوام....
دوباره ترس وجودمو گرفته بود که خدایا نکنه بازم مثل دفعه قبل بشه.....
اما بهنام سری خیلی مراعات کرد....
عروسی حسابی خوش گذشت بهمون.....
همه سه دفعه قبل متوجه شدم که یکی دو تا از دخترا بدجوری زوم کردن رو بهنام.....
سعی می‌کردم به خاطر اونام که شده دست بهنامو محکم‌تر بگیرم.....
بهنام متوجه شد....
لپمو ب.وسید فکر نکن نمی‌دونم داری از سادت اینجوری ب.غلم می‌کنیا....
می‌ترسی دخترم مخمو بزنن.....
چرا باید بترسم ....
من به شوهرم اعتماد دارم و می‌دونم که هیچ وقت از راه به در نمی‌شه.....
نمی‌دونم چرا حس کردم بهنام نگاهشو ازم دزدید.....
یک لحظه شکی به دلم اومد....
اما سریع با خودم گفتم نه من فکر ناجور کردم.....
مامان نفس❣️❣️ مامان نفس❣️❣️ ۴ سالگی
مامان آدرینا 💕 آراد مامان آدرینا 💕 آراد ۵ سالگی
مامانا بدبخت شدم🤪
دخترم همیشه تو حرفهاش میگفت میخوام برم مدرسه کی میرم مدرسه... از این مدل حرفا خیلی علاقه نشون میداد
منم یکشنبه هفته پیش بردمش مهدکودک ثبتنامش کردم از ساعت ۷ میره تا ۱۱:۳۰
هفته اول خوب بود خیلی دوست داشت
دیروز برگشت گفت مامان من امروز گریه کردم اخه دام برات تنگ شده بود😩 امروز صبح بیدارش کردم گریه کرد که من نمیرم دلم برات تنگ میشه
دیگه کلی حرف زدم و قانعش کردم گفت نمیرم امروزنبردمش گفتم استراحت کنه!
چون همه چیزم بهم میگه میدونم اتفاق خاصی نیفتاده با شناختی که از دخترم دا م، فکر میکردت مهد کودک چی هست رفته دیده باب میلش نیست
بازم با شناختی که ازش دارم میگم بخاطر این موارد نمیخواد بره
۱ - تو کارهای من خیلی دخالت میکنه دو خونه همش دنبالمه ببینه من چیکار میکنم ، فکرش اینجاستکه نمیتونه سر از کار من در بیاره
۲ فکر میکنه من با آراد تو خونه چیکار میکنم اون رفته مهد من با آراد تنهام که برای این موضوع اعلام کردم از فردا آراد هم میخوام ببرم مهدکودک برو آدرینارو بذارم مهد، بعد آراد و ببرم، بعد برم دنبال آراد بیام دنیال تو
اینو گفتم مقاومتش یکم کمتر شد بهش گفتم زود میام دنبالت
۳- از اونجای یکه بچه ای هست کهآذوم و قرار ندا ه یه جا نمیتونه بشینه، چند روز پیش هی بلند میشده تو کلاس، مربی میگه بچه ها بدون اجازه من بلند نشید
حالا چون نمیتونه جولان بده نمیخواد بره
امروزم الکی به گوشیم زنگ زدم که انگار از مهد زنگ زدن برای آدرینا جایزه گرفتیم نمیاد؟
حالا چیکار کنم بره بدون دردسر؟ خونه بودنی انقدر اذیت میکنه که بخاطر اذیت هاش فرستادم مهد