۷ پاسخ

دقیقا شوهر منم همینه فکر میکردم فقط این اینجوره

وااای چه حوصله ای دارید
من ماهی یبار میاد سراغم .خیلی هم خوشحالم ازین بابت .چون خودمم بیشتر ازون میلم نیست .

هیچ مردی تو این عالم پیدا نمیشه که زنی که لباس جذب بپوشه و آرایش داشته باشه و س ک س ی بگرده با ی زنی که معمولی باشه براش فرقی نداشته باشه،شاید نگه،یا نشون بده که نه فرقی نمیکنه،اما باور کن خیلی تاثیر داره تو رابطه تون(لباس خواب پوشیدن،عطر س ک س ی زدن،آرایش کردن،و حتی ادای زنای خ ر ا ب رو درآوردن تو رابطه)

عزیزم همیشه وقتایی که حموم مردی ترو تمیزی بهش بگو خودش خوشحال هم میشه پیش قدم شدی وقتی گوشی دسته از دستش بگیر بگو بیا خلوت کنیم اینطوری رابطه تون گرمتر میشه

من برای همین موضوع تاپیک زدم. شوهرم کلا سرده. ب قول شما اگ بخاد ماهی ی بار بشه اونم دعوا میشه سرچیزای الکی می خوابیم قهر می کنیم

خانما اگر همسراتون سرد هستند بهشون چایی ماسالا با شیر بدید که اگر کبدشون چرب زیاد اثر نذاره روی کبدشون

شوهرمنم همینه
تازه شوهرمن خیلی خیلی سرده
من گرم هستم. ولی از بس اون سرد شده منم سرد شدم

سوال های مرتبط

مامان مرسانا مامان مرسانا ۴ سالگی
پارت ۲۷ چند دخترم تا سه سالگی پیش مادر شوهرم بود طعم بچه داری نکشیدم تا می خواستم بیدار می شد مادر شوهرم می آمد طبقه بالا سریع باهاش بازی می کرد انقد وابسته مادر شوهرم بود سر سوزن به من اهمیت نمی داد اونم برای اینکه لج من در بیاره هی بچه ام می برد پیش خودش خسته کلافه بودم لباس شیان اش حمام اش شیر دادن اش درد مریضی اش مال من بود خوشی هاش مال اون وقتی واکسن اش می زدم اصلا انگاری ما وجود خارجی نداشتیم می رفتم خونه مادرم تا خوب می شد می آمدم پس مادر شوهرم بچه ام می گرفت تپ بغل خودش انقد حرص می خوردم شب روز خواب نداشتم مادر شوهرم خیلی خیلی کینه ای بیشتر وقت ها باهام قهر بود می رفتم بیرون می آمدم پس بچه ام می دیدش می گفت ببرم ام پیش اون نمی بردم شروع می کرد گریه کردند نه غذای کمکی بهش دادم نه می دانست غذا چیه طفلک بچه ام می گفتم مادر شوهرم تو که چند تا بچه بزرگ کردی چه بدم بهش بخوره غذایی کمکی چطوری درست کنم می گفت چایی شیرین بده بهش یا می گفت کیک بده بهش اینم راهنمایی اش بود خودم خیلی ضعیف شده بودم
مامان نازدونه مامان نازدونه ۴ سالگی
سلام مامانم میاد صبح دخترمو نگه می داره تا ظهر من میرم سر کار میخواستم بزارم مهد امسال چون اصلا اخلاقم با مامانم نمی سازه همش بحث داریم نزاشت گف بچه فلان میشه مریض میشه دیوونه شدی بزاری مهد و...دخترمم خیلی دوست داشت بره چون مامانم بلد نیس بازی کنه از صبرتا ظهر بچه حوصلش سر می‌ره تا من میرسم بی حوصله و گرسنه هست شروع به بهانه آوردن و گریه می کنه مامانم هم دایم میگه از صبح گریه نکرده همش تورو می بینه بچه را باعث گریش می شی شوهرم بعد من میاد خونه رو مبل دراز کش به اون تیکه میندازه پاشه کار کنه نمی دونه که بیشتر باعث میشه شوهرم لج کنه و اصلا کمک نکنه چون مادرم بهش میگه همش سرت گو شیه و فلان بعد غذا هم اکثرا خودم میام می پزم اما مامانم تا عصر خونه ماهست پدرم چند ساله فوت کرده بعد مامانم تو خونه کل حرفا و حرکتهای منو می پاد یه دفعه هم نشده ها ازم تعریف کنه همش غر زدن و طعنه زدن و سرزنش کردن که تو غذات بد شد با بچه حرف زدی بعد میگه به شوهرم پاسو با بچه بازی کن خلاصه اعصابم خرد میشه امروز دخترم گریه می کرد که مامان نخواب منم خیلی خسته بودم گفتم بزار نیم ساعت بخوابم گوشی دادم نگرف هرچی گفتم قبول نکرد همش ظهرا میگه نخواب بقیه روزا حرفش گوش میدم امروز اما حرصم گرفت گفتم برو بازی کن عصر باهات بازی می کنم همش زر زر گریه کرد محل ندادم مامانم از اتاق اومد سر کن غر زد که پاشو بچه هرچی گف بکن چرا اذیت می کنی منم عصبی شدم گفتم مامان خواهشاً تو ظهر ا برو خونت منم بفهمم چی کار کنم با بچم شوهرم گف درست حرف بزن اسیر شدم به خدا خسته شدم دیگه الان هم عذاب وجدان گرفتم که مامانم ناراحت شد تو کل زندگیم همش منو سرزنش کرده یه بار نگف فلان کار کردی خوب شد