بچها اینجا میبینم باردارین یا سومیه یا دومی
یه دوستی دارم یه دختر چهار ساله داشت قبل اینکه منم سر پارسا مثبت بشم اون حامله بود خبر دادو کلی گریه زاری که نمیخام و فلانو
خیلی ناراحت بود هر جا مینشست میگفت من نمیخاستمش
خلاصه سونو سلامت رفت خوب بود گفتن پسره چون دختر داشت خوشحال شد دیگه
بعد بیست هفته رفت سونو گفتن روی کلیش یه کیسته باید بری شیراز اونجا ببینن تشخیصش چییه شاید ختم بارداری رو بدن خیلی حالش بد بود شبو روزر گریه میکرد دیگه رفتو برگشت گفتن یه کلیه نداره با یه کلیه هم میتونه زندگی کنه
خلاصه زایمان کرد سزارین شد بدبخت بچش تا به دنیا اومد مرد😭گفتن قلبش مشکل داشته ایست قلبی کرده تو سونو هم مشخص نشده بود اینقد حالش خراب بود خیلیا اصلا یه وضعی هنوزم درست نشده
منو اون با هم حامله بودیم دوماه فرق داشتیم هر پنج شنبه هم واسش استوری میزاره
من میگم اگه خدا داد داده دیگه درسته من جایی اون نبودم ولی میگم ادم همون موقع ناشکری میکنه خدا ناراحت میشه
خدا به دل همه مادرای که فرزندشونو از دست دادن آرامش بده

۶ پاسخ

تلنگر عجیبی بود برام
عزیزم ممنون ازت چون تست منم‌امروز مثبت شد و یه پسر ۲ ساله دارم
استرس گرفتم ناراحت شدم اما اشتباه‌ کردم خدا منو ببخشه
با جون دل پذيراشم خدایا شکرت بابت همة چیز شکر
خدایا توانایی بده بتونم مادر بهتری برای بچه هام باشم و بچه های سالم و صالح باشن برام
خدایا شکرت هزار بار شکرت

من چندروزه ب لکه بینی افتادم دیگه امروز توهم حاملگی زدم رفتم بیبی چک خریدم و دیدم منفی بود
با اینکه اقدام نکردم ولی ناراحت شدم
نمیدونم چرا انتظار داشتم مثبت بشه 😉

دقیقا همینجوره هرچی خدا بخواد انشالا که برا همه خوبی بخواد

بله عزیزم حرفت کاملا درسته ادم باید ناشکری نکنه

یه هفته پیش عروس عموی شوهرم همسایه روبرومون هم هست بچش ۵ماهه بود یهو تو خونه حالت خفگی بهش دست میده میبرن بیمارستان اونجا هم زیاد محل نذاشتن گفتن یه دو ساعتی بچه گریه میکرد و پرستارا سراغش نیمدن مادرش هم که اعتراض میکرد میگفتن خانم سرمون شلوغه
بیچاره یهو فوت می‌کنه دو بارم شوک دادن برگشت اما دفعه سوم دیگه تموم کرد
اما اینا بعد از ۵سال دوا درمون و بدبختی باردار شدن
حالام که یهو از دستش دادن
الهی خدا هیچ بنده ای و با بچه اش امتحان نکنه
خیلی داغون شدن

بعضیا دیتر کنار میان و به هر حال دوران سختی داشته
خواهر شوهر دوست خودم یه هفته مونده به زایمان بچش مرد تو شکمش
اما انننقققدر ایمانش قوی بود اصلا ناشکری نکرد
من جای اون گریه میکردم
بعد چند ماه دوباره باردار شد الان یخ دخرت ناز داره😍

سوال های مرتبط

مامان دلبند مامان 💞 مامان دلبند مامان 💞 ۲ سالگی
سلام مامانا صبح بخیر امیدوارم حال کوچولو هاتون خوب باشن
مامانا قبلا یبار در مورد این موضوع اینجا توضیح داده بودم گفتم بچه خواهرم ۸ سالشه اینقد بچه ی سالمی بود که هیچوقت مریض نمیشد تا اینکه یه روز میگفت پهلوم درد میکنه مامانش وقتی نگاه میکنه میبینه یه غدد اندازه گردو تو پهلوشه ازین دکتر ب این دکتر دکترا یکی دو تاش گفتن کلیه از جا کنده شده باید عمل کنیم دوباره جا بندازیم کلیه شو بعد ۳ روز غدد ها دوتا شد بعد یه هفته ۴ تا شد ازین دکتر ب این دکتر ازین سونو ب این سونو بعد با کلی آزمایش سونوگرافی سی تی اسکن عکس برداری فهمیدن که سرطانه 😭😭 یکماه ۴۰ روزه که داره شیمی درمانی میشه دکترا میخاستن با شیمی درمانی کنترل کنن تا بچه عمل نشه میگفتن زیر این عمل سخت نمیتونه دوون بیاره ولی یه هفته میشه که فهمیدن مریضی اش بد خیمه و خیلی سریع داره رشد میکنه میگن توی این یکماه اینقد رشد کرده که همه جای بدن شو گرفته انگار داره میدوه و ما نمیتونیم بگیرمش
مامان نگار مامان نگار ۲ سالگی
سلام مامانا.
چه جوری تروما بعد از آزمایش گرفتن و اون ترس رو از بین میبرین؟
نگار فوق العاده بد رگه، کلا هم یکبار ۹ ماهگی آزمایش داده بودیم براش، ک پنج شیش ساعت ب خاطر تب بستری بود. بعد اون اصلا فرصت نشده بود ببرم تا امروز! حتی گروه خونی نگار رو ما نمیدونیم!!!
قبلش تو خونه کلی بهش توضیح دادم تمرین کردیم. اونجا هم اولش رو تخت خوابید اوکی بود خانمه هم مهربون بود اما خب دردش اومد و اینکه چون بد رگه، یکم ازش خون گرفت، ولی دیگه نیومد و مجبور شد از این یکی دستش هم بگیره، دوتا همکار آزمایشگاه، دو نفر من و مادرشوهرم به زور نگهش داشتیم انقد ک زور داشت، تا بتونه بگیره، کلی قربون صدقه اش رفتم. اما از صبح اعصابم خرابه. همش میگفت اذیتم نکنید، بذارید برم، مامان بغلم کن. احساس میکنم اون امنیت اش رو نسبت بهم از دست داد چون دلش می‌خواست من کمکش کنم. بعدش کلی صحبت کردم باهاش، خانمه بهش بادکنک داد، قبلش پرسیده بودم جایزه چی بدم بهت، با خودم براده بودم و همونجا دادم بهش. مادرشوهرم هم براش جوراب و شلوار خرید. اما آنقدری ک ترسیده بود، حتی نمیذاشت آستین لباسش رو بدیم بالا تا دستاشو بشوریم. باز بغل خودم اجازه داد. نمیذاشت چسب رو باز کنم از دستش. خلاصه روز خوبی نبود برامون.
نمیدونم چیکار کنم از اون حال و هوا بیاد بیرون😩
مامان علی مامان علی ۲ سالگی
اینم از شب یلدا که به گریه و کتک خوردن گذشت .. اینم از روز مادری که فقط دلم شکست.. خدایا هستی دیگه مگه نه؟ من بدبخت چه گناهی کردم که پسرم هر جا با باباش میریم می‌چسبه به باباش و جیغ میزنه هر جا بدون باباش باشیم خوبه و بازی میکنه. امشب رفتیم خونه مادرشوهر پسرم جیغ میزد و چسبیده بود به باباش پدر شوهرم عصبی شد گفت برش دارید برید خونتون شوهرم با پسرم رفت من و با دخترم مثل احمق ها موندم گفتم زشته برم. چه قدر متلک بهم زدن که آره تو بچه رو اینجوری تربیت کردی.بعد مادرشوهرم میگه زنگ بزن خانواده ات برن علی رو ببرن تا پسر من بتونه بیاد یلدا. هر چی بهش میگم خانواده من خودشون جایی دعوتن گوش نمیده. بعد منو آورده تا دم خونمون که برو علی رو آروم کن سرش بند بشه پسر من بتونه بیاد یلدا علی هم جیغ میزد د باباش رو گرفته بود تهش مادرش با قهر از خونه رفت بیرون شوهر منم یه عالمه منو پسرم رو زد که اینو تو تربیت کردی من بچه به این بدی ندیدم منم زنگ زدم به مادرشوهرم گفتم گناه من چیه علی گریه میکنه چرا من باید کتک بخورم میگه خوب پسرم ناراحت بوده به من چه!!!! خدایا کجای این عالم نشستی ظلم رو میبینی ساکتی