سوال های مرتبط

مامان اِلا مامان اِلا ۴ ماهگی
فقط منو همسرم بودیم به همسرم گفتن برو وسایلشو بیار باید عمل بشه الان همسرم رفتش و منو لباس پوشوندن واسه عمل من پر از استرس میگفتم ولم کنین برم فردا بیام میگفتن نه دکترت گفته امشب خلاصه سوند رو وصل کردن (درد نداشت فقط چون یکی به واژنم دست میزد تااونو فرو کنه عصبیم میکرد)منو گذاشتن رو ویلچر بردن سمت اتاق عمل که من بغضم ترکید چون هیچکس کنارم نبود نه همسرم ن مامانم هیچکس وای خیلی بد بود منت میکردم تورو خدا بذارین شوهرو مامانم بیاد من مامانمو ندیدم که گفتن نمیشه من تنهایی بدون اینکه کسی کنارم باشه رفتم واسه عمل و برای منی ک حتی رنگ اتاق عمل هم ندیده بودم استرس وحشتناکی داشتم منو گذاشتن رو تخت اتاق عمل و دکتر بیهوشی اومد از کمر به پایین بی حسم کرد(خواستم بگم بی حسی هم اصلا اصلا درد نداره نترسین )خلاصه سریع منو خوابوندن تا قبل اینکه بی حس بشم دکتر بی هوشی و دکتر خودم باهام هی حرف زدن ک ترسم بریزه هی میگفتن نترس تا خودت حس نکنی ک کامل بیحسی هیچکاری نمیکنیم و... و بعد از ۵یا ۶ دقیقه دکترم گفت به به ببین کوچولوی ما چه موهایی داره خلاصه اِلا خانوم ما ساعت ۲۰:۲۰دقیقه بدنیا اومد و من فقط گریه میکردم میگفتم سالمه؟نفس میکشه؟دستگاه نمیره؟که خداروشکر سالم بود دختر قشنگ من ۳۶هفته ۶روز اومد بیرون
مامان توت فرنگی 🍓 مامان توت فرنگی 🍓 ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
پارت سه
تو بخش ک رفتم مادرشوهرم مامانمم مادربزرگم مامانم خواهرشوعرم بابامم شوهرم🤣🤣این همه ادم بودن تو اتاق دکترم قرار بود9بیاد و متاسفانه ساعت12اومد تو اون تاییم من فقط میخندیدمم شوخی میکردم با همه
هیچی یهو اومدن دنبالمو گفتن خانم فلانی وقت عملت شد و یهو استرس همه وجودمو گرفت تپش قلب دوباره دندونام بهم میخورد از استرس
گریه میکردم رفتم تو اتاق عمل همه میگفتن وای موهاشو ببین من فقط گریه میکردم دکترمم انگار من پشمش بودم هیچی باهام حرف نزد دلداری نداد کلی پرستار ماما بودن تو اتاق عمل با یه پیرمرد که دکتر بیهوشی بود که کاش نمیبود میمیرد مرتیکه اشغال
بهم گفت میخوایی بیهوش بشی یا بیحس گفتم کدومش بهتره گفت صد درصد بی حس بیهوشی خطرناکه احتمال همه چی هست بچتم وقتی دنیا بیاد گیج منگه
گفتم پس بی حس میشم گفتن بشین نشستم رو تخت دوتا پرستار دستمو گرفتن من استرس داشتم فقط گریه میکردم ولی نفس عمیق می‌کشیدم که دوباره آمپول بی حسی نخورم اولی رو زدن بی حس نشدم دومی نشدم سومی نشدم می‌گفتم بریم بیهوشی پس نمیتونم کمرم داره میترکه دارم میمیرم
دکتر لج کرده بود باهام میگفت نه باید بی حس بشی این میشه
تا شش تا رو زدن من جیغ میزدم فقط داد پشت در مامانمم اینا خون گریه میکردن شوهرم بدتر هفتمی رو ک زد من پاهام داغ شد ولی بی حس بی حس نشدم همش میگفتم بخدا بی حس نشدم پاهامو دارم تکون میدم دکتر بی حسی میگفت نه بی حس شده خانم دکتر کارتو بکن
مامان ماهان مامان ماهان ۳ ماهگی
تجربه زایمان #پارت ششم
اومدن که منو ببرن اتاق عمل و دکتر گفت نگران نباش هیچی نیست و منو بردن اتاق عمل و منتقلم کردن رو تخت عمل و دکترم اومد و یکم باهاش حرف زدم و ارومم کرد

اتاق عمل که رسیدیم و منو از روی تخت بلند کردن و گذاشتنم روی یه تخت دیگه و چون گان تنم بود همش یه قسمت تنم مشخص میشد و اونجا چون مرد هم بودن یکم حس خجالت بهم دست میداد. سون رو وصل کردن و اونچنان که میگفتن درد خاصی نداشت و بردنم یه قسمتی تا اتاق عمل حاضر بشه. اومدن که منو ببرن اتاق عمل و دکتر گفت نگران نباش هیچی نیست و منو بردن اتاق عمل و منتقلم کردن رو تخت عمل و دکترم اومد و یکم باهاش حرف زدم و ارومم کرد و دوباره دکتر بیهوشیم اومد و اسمم رو پرسید و گفتش میخوایم سوزن بیحسی بزنیم ولی باور کن دردش از درد امپول معمولی هم کمتره و فقط بشرطی که خودتو سفت نگیری و واقعا هم هیچ دردی نداشت و همینکه امپول رو زدن قشنگ حس کردم یچیزی ریختن تو نخاعم و کم کم پاهام و کمرم بیحس شدن و با کمک دکتر و پرستارا دراز کشیدم و پرده سبز جلوم وصل کردن و دستگاه فشار و خلاصه چنتا چیز دیگه بهم وصل کردن و یکی پرستار اومد پیشم و باهام حرف میزد تا حواسم از عمل پرت بشه و دقیقا یادمه ۱۱:۱۵ دقیقه پرده رو جلوم کشیدن و ۱۱:۲۷ دقیقه شکمم رو دوباره فشار دادن و من گفتم حتما میخوان ببینن بی حس شده یا نه که یهو صدای گریه بچم بلند شد😭 اون لحظه اینقدر هیجان انگیز بود که نا خودآگاه منم همراه بچم زدم زیر گریه و فقط گریه میکردم
مامان اشکان وشایان مامان اشکان وشایان ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین 😊😐
سلام مامانای عزیز اینده میخواستم تجربه خودم از سزارین دوشنبه انجام دادم بگم اول اینکه تا تاپیک های قبلیم هم گفتم من انقباض داشتم اونم بدون درد وقتی رفتم nstدادم گفتن انقباض دردهای طبیعی درصورتی من چهارشنبه وقت عمل سزارین داشتم دیگه دوشنبه صبح زود رفتم بیمارستان ارجمند کرمان پرونده تشکیل دادم ساعت ۸ رفتم اتاق عمل با اینکه تجربه دوم بود خیلی استرس داشتم وقتی رفتم داخل اتاق عمل دکتر بیهوشی امد منو برد تو اتاق عمل روی تخت منو نشوند یکم باهام حرف زد دوتا پرستارم شونه های منو گرفتن دکتر امپول هارو زد از تحربم بخوام بگم خیلی درد داشت واقعا ولی سعی کردم جیغ نکشم بعد منو خوابودن رو تخت سوند وصل کردن که واقعیتش نفهمیدم فقط یک احساس دستشویی پیدا کردم بعد از اون پرده که کشیده شد جلوم حالت تهو پیدا کردم شروع کردم به اوردن بالا که خانم برام تو سرمم چیزی ریخت خوب شدم و دیگه اصلا چیزی نفهمیدم تا شایان اوردن روی صورتم گذاشتن گریه شدم حدودا تا ۱۰ تو ریکاوری بودم پمپ دردم گرفتم که واقعا نیاز بود شیاف جوابگو اون همه درد نمیده امدم با شایان بیرون تو بخش خصوصی اتاق گرفته بودیم دیگه کم کم دردام داشتن شردع میشدن بیحسی داشت از بین میرفت تازه ۲ بارم شکمم فشار دادن ولی من نفهمیدم و همین الان که خونه یکم زخم بخیهام میسوزه دیگه مشکلی ندارم 😀😀😅
مامان 👶🏻hirad💙 مامان 👶🏻hirad💙 ۴ ماهگی
بعدش که از دکتر ناامید شدم تو راه رفتن به بیمارستان که برای طبیعی بستری بشم منشی دکتر زنگ زد گفت اگه تا نیم‌ساعت دیگه رسیدی میبرمت اتاق عمل وگرنه میمونه برا فردا..منم سریع حرکت کردیم ساعت ۹ ونیم صبح بود رسیدیم بیمارستان..چون دکتر یه عمل سخت خروج رحم داشت باید منتظر میموندم..ازم چندتا خون گرفتن و آنژیکت وصل کردن و سوند..که درد آنچنانی نداشت فقط لحظه ی فیکس کردنش یه سوزش ریز داشت که با نفس عمیق تموم شد..دراز کشیده بودم رو اتاق منتظر تا ببینم اتاق عمل که یهو کیسه آبم پاره شد و اومدن معاینه گفتن ۴ سانتی..زنگ زدن دکتر که مریض کیسه آبش پاره شد گفت سریع بیارید اتاق عمل و با ویلچر منو بردن ..رفتم تو تخت اتاق عمل دراز کشیدم و دکتر بیهوشی اومد توضیحاتی داد و گفت در حد نیش پشه هست فقط تکون نخوری ولی من تکون خوردم گفت ممنون که گوش کردی😂😂یهو پاهام داااغ شد من همچنان از دردای طبیعیم و استرسی که داشتم میلرزیدم ..بعدش پرده رو کشیدن جلوم و شروع کردن به زدن بتادین روی شکم و پاهام..گفتم حس میکنم شروع نکنین گفت آره حس میکنی دلی درد نداری..که همینجور هم بود شکمم برش دادن و ساعت ۱۲:۵۰ دقیقه پسرکم بدنیا اومد صدای گریشو شنیدم دکتر گفت مبارک باشه نشونم ندادن بردن تمیزش کنن و کاراشو انجام بدن اون لحظه فقط آیت الکرسی میخوندم و برای همه چشم انتظارا دعا میکردم..بعدش..
مامان آراد💙 مامان آراد💙 ۲ ماهگی
تجربه سزارین
قسمت اول
شب قبل رفتیم تشکیل پرونده دادیم به ما
گفتن ساعت هشت بیمارستان باشیم
من فکر میکردم دکترم کلی عمل غیر از من داشته باشه چون از عصر همون روز عملم داشت می‌رفت سفر ده روزه.
تا صبح کمتر از دو ساعت خوابیدم
صبح تو راه بیمارستان بودیم زنگ زدن به شوهرم گفتن چرا خانومتو نیاوردی دکتر منتظرتونه دیر بیاین می‌ره 😶
رفتم داخل با سرعت شروع کردن آزمایش گرفتن و اطلاعات گرفتن و ... گفتن اورژانسی میفرستیمت اتاق عمل.دکتر فقط تو رو داره امروز
وقتی ازم میپرسیدن چند هفته ای با خجالت و حس عذاب وجدان میگفتم ۳۶ و شش روز بر حسب nt . و هی میگفتن دکتر می‌دونه این هفته هستی ؟ بتا زدی؟
خلاصه منو با سرعت بردن اتاق عمل
بعد اونجا نزدیک دو ساعت معطل نشسته بودم که نوبتم بشه 😐
منی که اینقدر ریلکسم اونجا شدیدا استرس گرفته بودم و هی رژه میرفتم
اونا هم هی میگفتن دکترت سر عمله
پنج دقیقه دیگه .‌. نیم ساعت دیگه....
اونجا باردار ها رو میدیدم هی ازشون می‌پرسیدم چند هفته هستن همه ۳۸ـ۳۹ـ۴۰ بودن...فقط خدا خدا میکردم وزن بچه خوب باشه و مشکلی نداشته باشه .از یه طرف هم نگران سرماخوردگیم بودم هم میترسیدم بعد از عمل سرفه کنم هم میترسیدم بچه رو مریض کنم.
خلاصه بالاخره صدام زدن رفتم اتاق عمل ...
مامان نیلا مامان نیلا ۲ ماهگی
من تجربه سزارینمو بگم .من ساعت یک ظهر اب وکیک خوردم اخه قرار نبود عمل بشم .که یهو گفتن نه باید عمل بشی به دکتر گفنم کیگ خوردم گفت اشکال نداره دو سه ساعته دیگه میام تاعملت کنم .منو بردن توبخش تا ساعت ۳ بعدش بردن سوند وصل کنن که خیلی برام درد داشت پرستاره گفت خانوم این کاراچیه میکنی به زور فشار داد متو با ترس و درد نازاحتی بردن اتاق عمل .رفتم تو اتاق عمل پرستارا گفتن چرا رفتی گیک واب خوردی باید بی حسی بشی منم گفنم دیسک کمر دارم باید بیهدش بشم گفتن بیهوشی خفه میشی توعمل منم ترسیدم که یهو دکترم اومد .ازترس داشتم سکته میکردم به دکترم گفتم خبلی میترسم .من دکتر بیهوشی رو ندیدم بالای سرم بود .دکترم دید که ترسیدم اشاره کرد بهش یهو دیدم لامپای اتاق عمل دارن گم نور میشن .بعد چشمامو باز کردم دیدم دخترم به سینمه تو بخش داره تتد تند شیر میخوره .پرستارا مبومدن شکممو فشار میدادن منم گیج بودم . .شبم تا ۱۲ ناشتا بودم بعدش راه رفتم .در کل سزارین خیلی راحتی اگه برگردم بازم میرم سزارین
مامان پناه کوچولو🩷👧🏻 مامان پناه کوچولو🩷👧🏻 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین پارت ۲
رسیدم بیمارستان ازم nst گرفتن گفتن هم انقباضات زیاده هم ضربان قلب بچه بالاس باید همین الان بستری شی سزارین اورژانسی شی منم گفتم پس به دکترم زنگ برنید بیاد
به دکترم زنگ زدن تهران نبود منم گفتم فردا عمل کنید میخوام دکتر خودم باشه بهم گفتن انگار متوجه نیستی ضربان قلب بچه بالاس
خلاصه قبول کردم دکتر بخش منو عمل کنه دکتر خوبی بود خدابی اما از شانس من دکتر خودم نبود تازه به دکترم ۹ تومن هم زیر میزی دده بودم که اینجوری شد
خلاقه کفتن حاضر شو برای امل ساعت ۷ صبح بود گان و این چیزا پوشیدم نوبت سوند زدن شد من شنیده بودم درد داره خیلی میترسیدم بهشون گفتم تو اتاق عمل بعد بی حسی بزنید گفتن همشون مردن خلاصه من راضی شدم سوند برام وصل کنن
پرستاره گفت خودتو شل بگیر نفس عمیق بکش درد نداره منم همین کارو کردم کلا ۱۰ ثانیه طول کشید دردش هم قابل تحمل بود اونجوری که فکر میکردم نبود
من فیلمبردار واسه اتاق عمل و دیزاین اتاق vip داشتم که بخاطر اورژانسی شدن نتونستم انجام بدم خیلی ضد حال خوردم
خلاصه منو بردن اتاق عمل ا
مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
تجربه زایمان قسمت ششم

که دکتر گفت ترشح سبز رنگ کمی توشه
اتاق رو آماده کنید سزارین اورژانسی..
دیگه تا آماده کنن تقریبا ی ساعتی شد ،بعد یکیشون اومد سوند رو وصل کرد بهم..
یکی از خدمات اونجا اومد گفت پاشو بریم برای سزارین ،دیگه بزور پاشدم چون سوند بهم وصل بود راه رفتن یجوری بود
یه تخت دیگه بود گفت دراز بکش روی این ،دراز کشیدم و پتو زد روم و پروندمم گذاشت روی تخت و بردنم بیرون از بلوک زایمان ( من طبقه ۳ بودم برای زایمان طبیعی ،اتاق عمل سزارین طبقه چهارم بود) مامانم و شوهرمم اونجا بودن اونارو دیدم و رفتیم بالا
از بالا ام جلو در ورودی اتاق عمل یه تخت دیگه آوردن گفتن آروم بیا روی این یکی تخت،اروم رفتم روی اون تخت و یه مردی بود که بردتم تو اتاق عمل و گفت حالا دوباره آروم برو روی تخت اتاق عمل
بازم آروم آروم خودمو هُل دادم روی تخت اتاق عمل
وای که چقدر سرد بود اتاق عمله،داشتم میلرزیدم گفتم خیلی سردمه یه زنه گفت کولرو خاموش میکنم الان
چند نفر اونجا بودن زن و مرد
دیگه دکتر بی حسی اومد خیلی ام خوش اخلاق بود ( کلا بجز یکیشون که دختره خیلی رو مخ بود بقیه شون خوب بودن)
مامان کوروش مامان کوروش ۴ ماهگی
#پارت_دوم
خلاصه رفتیم توراه پیتزاهم خریدیم من فک میکردم برای نوار قلب نباید چیزی بخورم ب شوهرم گفتم نگه دار برم نوارقلب بدم زود میام میخورم🤣
رفتم بیمارستان درازکشیدم ازم نوار قلب گرفتن اول ک گفت برو جمعه بیا ولی بعد نوارو ب دکتر نشون داد دکتر گفت خوب نیست،دوباره ازش بگیرین دوباره گرفتن گفتن حرکارت بوه خیلی زیاده،گفتم بفرستین سونو برم ببینم چیه گفت دیگه حالا تااینجا اومدی اتاق عمل اماده خانوم دکتر اماده چرا بری سونو،گفتم‌من امادگی ندارم حموم نرفتم موهامو نبافتم لوازممو نیاوردم،گفتن همه لباساتو دربیار بریز تو پلاستیک،منم همچنان داشتم غرمیزدم لباسامو در اوردن،سوار ویلچرمردن،گفتم لااقل فیلمبردار بیارین من با شوهرم خداحافظی نکردم گفتن شوهرتو فرستادیم وسیله بیاره برات،خلاصه ساعتای یک و نیم منو بردن اتاق عمل دکتر بیهوشی رو از خواب بیدار کرده بودن اتاق عمل سرد بود منم ب خودم میلرزیدم،بعد امپول بی حسی رو زدن من همچنان درحال غر غر که سرده من لباس ندارم لااقل شرتمو نمیگرفتین،اسپلیتو روشن کنین ماماهمراهم دکترم زنگ بزنین من تنهام اینجا،اوناهم هی میگفتن ماهستیم دیگه پنج نفر ادم چرا تنها باشی مگه ما جلادیم گفتم اره اینجا مث مرده شورخونه اس،چرا اتاق عمل این شکلیه🤣بعد گفتم فک کنم پای چپم هنوز بی حس نشده دوباره بی حسی نمیزنین؟دکتر گفت عزیزم‌ دارم برات بخیه میزنم تموم شد🤣گفتم تموم شد😳